دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن که در 9 هزارگزی شمال باختری صومعه سرا و 5 هزارگزی باختر راه شوسۀ صومعه سرا به طاهرگوراب واقع است. جلگه و مرطوب است و 281 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ماسال. محصولش برنج، توتون، سیگار و ابریشم. شغل اهالی زراعت و مکاری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن که در 9 هزارگزی شمال باختری صومعه سرا و 5 هزارگزی باختر راه شوسۀ صومعه سرا به طاهرگوراب واقع است. جلگه و مرطوب است و 281 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ماسال. محصولش برنج، توتون، سیگار و ابریشم. شغل اهالی زراعت و مکاری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
راه باشد میان بوستان و باغ. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 361). راه راست بود ساخته در میان درختان. راه ساخته بود در میان صف درختان. راهی باشد در باغ میان درختان و از هر دو پهلوی راه درخت نشانده و آن جای نشستنگاه بگذاشته و از ریاحین بر وی کاشته باشد. (فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 361). صحن باغ و خیابان و بلندیهای اطراف زمینی که در آن چیزی کاشته باشند. (برهان). نشستنگاه میان باغ که پیرامون آن درختان نشانند و در میانش سه برگه و گلها کارند. (رشیدی). نشستنگاه میان باغ که پیرامون آن درختان نشانند ودر میانۀ آنها گلها و ریاحین کارند. (آنندراج). نشستنگاه باغ. (انجمن آرا). نشستنگاهی که گرد بگرد آن درختان سایه دار باشد، نیز سوراخی را گویند که زیر درختان بازهشته و سر شاخهای ایشان بهم پیوسته بود. (ازشرفنامۀ منیری). راه بود در باغ و بوستان میان درختان در باز هشته چون زمین کشت و از هر طرف آن درخت نشانده و جای نشستن تهی گذاشته اگر چیزی از بر او از ریاحین کشته بود و اگر نبود. (اوبهی). خیابان که هر طرف آن درخت نشانده باشد. کوچه باغ. مسیری در باغ یا بوستان که زمین آن را جابجای سبزه یا گل کاشته و دو طرف درختان سبز یا میوه دار نشانده باشند: سروبنان کنده و گلشن خراب لاله ستان خشک و شکسته چمن. کسایی (از فرهنگ اسدی). نگار مرا سرو آزاد خوان کنار من آن سروبن را چمن. فرخی. همی بوستان سازی از دشت او چمنهاش پرلاله و چاوله. عنصری. روی تو چون شنبلید نوشکفته بامداد روی من چون شنبلید پژمریده در چمن. منوچهری. دهقان به تعجب سر انگشت گزانست کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 153). هست قد یار من سرو خرامان در چمن بر سر سرو خرامان ماه تابان را وطن بلکه خد وقد آن زیباصنم را بنده اند ماه تابان بر فلک، سرو خرامان در چمن. سوزنی. میان انجمن سروران روی زمین چو سرو باشد در بوستان میان چمن. سوزنی. آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش زرین عذار شد چمن از گرد لشکرش. خاقانی. از چمن دولتی که باغ کیان راست گر گل نو رفت نوبهار بماناد. خاقانی. داد به هر یک چمن خلعتی از زرد و سرخ خلعه نوردش صبا، رنگرزش آفتاب. خاقانی. گر سخن کش بینم اندر انجمن صدهزاران گل برویم زین چمن. مولوی. مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد. سعدی. چمن امروز بهشت است و تو درمی بایی تا خلایق همه گویند که حورالعین است. سعدی. عروس چمن گشت، رشک بهشت بمشاطگی آمد، اردی بهشت. ظهوری (از آنندراج). مگذر ز صفحۀ چمن امروز سرسری تاریخ خسروان جهانست روزگار. اثر (از آنندراج). ، بمعنی باغ و بستان و گلزار باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). مطلق جایی که در آن انواع درخت یا بوته یا گل کاشته باشند، زمین سبز و خرم را نیز گویند. (برهان). زمین سبز و مرغزار. (انجمن آرا). زمین سبز و خرم و مرغزار. (ناظم الاطباء). مرغ. مرج، در تداول عامه، نام سبزه و گیاهی معروف است که در زمین وسط خیابانها و میدانهای شهر یا در باغها و منازل میکارند تا سبزی خوشرنگ و بادوام آن چشم اندازی خرم و طرب انگیز بوجودآرد. و رجوع به چمن زنی و چمن کاری شود، اسب خوشراه و نرم رفتار را هم گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء). اسب راهوار و سبک رفتار. و رجوع به چم شود
راه باشد میان بوستان و باغ. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 361). راه راست بود ساخته در میان درختان. راه ساخته بود در میان صف درختان. راهی باشد در باغ میان درختان و از هر دو پهلوی راه درخت نشانده و آن جای نشستنگاه بگذاشته و از ریاحین بر وی کاشته باشد. (فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 361). صحن باغ و خیابان و بلندیهای اطراف زمینی که در آن چیزی کاشته باشند. (برهان). نشستنگاه میان باغ که پیرامون آن درختان نشانند و در میانش سه برگه و گلها کارند. (رشیدی). نشستنگاه میان باغ که پیرامون آن درختان نشانند ودر میانۀ آنها گلها و ریاحین کارند. (آنندراج). نشستنگاه باغ. (انجمن آرا). نشستنگاهی که گرد بگرد آن درختان سایه دار باشد، نیز سوراخی را گویند که زیر درختان بازهشته و سر شاخهای ایشان بهم پیوسته بود. (ازشرفنامۀ منیری). راه بود در باغ و بوستان میان درختان در باز هشته چون زمین کشت و از هر طرف آن درخت نشانده و جای نشستن تهی گذاشته اگر چیزی از بر او از ریاحین کشته بود و اگر نبود. (اوبهی). خیابان که هر طرف آن درخت نشانده باشد. کوچه باغ. مسیری در باغ یا بوستان که زمین آن را جابجای سبزه یا گل کاشته و دو طرف درختان سبز یا میوه دار نشانده باشند: سروبنان کنده و گلشن خراب لاله ستان خشک و شکسته چمن. کسایی (از فرهنگ اسدی). نگار مرا سرو آزاد خوان کنار من آن سروبن را چمن. فرخی. همی بوستان سازی از دشت او چمنهاش پرلاله و چاوله. عنصری. روی تو چون شنبلید نوشکفته بامداد روی من چون شنبلید پژمریده در چمن. منوچهری. دهقان به تعجب سر انگشت گزانست کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 153). هست قد یار من سرو خرامان در چمن بر سر سرو خرامان ماه تابان را وطن بلکه خد وقد آن زیباصنم را بنده اند ماه تابان بر فلک، سرو خرامان در چمن. سوزنی. میان انجمن سروران روی زمین چو سرو باشد در بوستان میان چمن. سوزنی. آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش زرین عذار شد چمن از گرد لشکرش. خاقانی. از چمن دولتی که باغ کیان راست گر گل نو رفت نوبهار بماناد. خاقانی. داد به هر یک چمن خلعتی از زرد و سرخ خلعه نوردش صبا، رنگرزش آفتاب. خاقانی. گر سخن کش بینم اندر انجمن صدهزاران گل برویم زین چمن. مولوی. مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد. سعدی. چمن امروز بهشت است و تو درمی بایی تا خلایق همه گویند که حورالعین است. سعدی. عروس چمن گشت، رشک بهشت بمشاطگی آمد، اردی بهشت. ظهوری (از آنندراج). مگذر ز صفحۀ چمن امروز سرسری تاریخ خسروان جهانست روزگار. اثر (از آنندراج). ، بمعنی باغ و بستان و گلزار باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). مطلق جایی که در آن انواع درخت یا بوته یا گل کاشته باشند، زمین سبز و خرم را نیز گویند. (برهان). زمین سبز و مرغزار. (انجمن آرا). زمین سبز و خرم و مرغزار. (ناظم الاطباء). مَرغ. مَرج، در تداول عامه، نام سبزه و گیاهی معروف است که در زمین وسط خیابانها و میدانهای شهر یا در باغها و منازل میکارند تا سبزی خوشرنگ و بادوام آن چشم اندازی خرم و طرب انگیز بوجودآرد. و رجوع به چمن زنی و چمن کاری شود، اسب خوشراه و نرم رفتار را هم گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء). اسب راهوار و سبک رفتار. و رجوع به چم شود
قاطر، حیوانی بزرگ تر از خر و کوچک تر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان به وجود می آید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راه های سخت و کوهستانی به کار می رود، استر، ستر، بغل
قاطِر، حیوانی بزرگ تر از خر و کوچک تر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان به وجود می آید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راه های سخت و کوهستانی به کار می رود، اَستَر، سَتَر، بَغل
هر چیز سبزرنگ مانند چمن. (ناظم الاطباء). هر آنچه رنگی به سبزی چمن دارد، نوعی از رنگ سبز. (از آنندراج). رنگی به رنگ سبزه چمن: سبز چمنی، سایۀ سبزه. (ناظم الاطباء)
هر چیز سبزرنگ مانند چمن. (ناظم الاطباء). هر آنچه رنگی به سبزی چمن دارد، نوعی از رنگ سبز. (از آنندراج). رنگی به رنگ سبزه چمن: سبز چمنی، سایۀ سبزه. (ناظم الاطباء)
نام برادر رام یا رامچند و این رام پسر و ولیعهد محبوب راجۀ جسرت و یکی از اوتاد یعنی مظاهر پروردگار یا خود پروردگار که بصورت شیر برای تنبیه دیوان مردم خوار به زمین آمد. (سبک شناسی ج 3 ص 264)
نام برادر رام یا رامچند و این رام پسر و ولیعهد محبوب راجۀ جسرت و یکی از اوتاد یعنی مظاهر پروردگار یا خود پروردگار که بصورت شیر برای تنبیه دیوان مردم خوار به زمین آمد. (سبک شناسی ج 3 ص 264)
دامان. یا دامن خورشید آ سمان چهارم، روشنایی خورشید. یا دامن عمر اواخر عمر پایان زندگی. یا دامن قیامت روز قیامت رستاخیز. یا دامن باغی گرفتن خلوت گزیدن گوشه نشین شدن، یا دامن بدندان کردن فروتنی کردن، عجز نمودن، گریختن، یا دامن بدندان گرفتن دامن بدندان گرفتن، یا دامن در پای افتادن اضطراب یافتن، از روی اضطراب گریختن، یا دست کسی از دامن داشتن دامن را از دست او رها کردن دست وی را کوتاه کردن،، جمع دمنه، نشان باشش (سکونت) نشان های خانه کین های دیرین سرگین، خاکروبه، توده سرگین آثار خانه و حیات مردمی در زمینی، جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن
دامان. یا دامن خورشید آ سمان چهارم، روشنایی خورشید. یا دامن عمر اواخر عمر پایان زندگی. یا دامن قیامت روز قیامت رستاخیز. یا دامن باغی گرفتن خلوت گزیدن گوشه نشین شدن، یا دامن بدندان کردن فروتنی کردن، عجز نمودن، گریختن، یا دامن بدندان گرفتن دامن بدندان گرفتن، یا دامن در پای افتادن اضطراب یافتن، از روی اضطراب گریختن، یا دست کسی از دامن داشتن دامن را از دست او رها کردن دست وی را کوتاه کردن،، جمع دمنه، نشان باشش (سکونت) نشان های خانه کین های دیرین سرگین، خاکروبه، توده سرگین آثار خانه و حیات مردمی در زمینی، جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن