جدول جو
جدول جو

معنی چمبلی - جستجوی لغت در جدول جو

چمبلی
حیله، گر، نیرنگ باز، خوشه ی برخی محصولات درختی مانند: گردو و انار به صورت دوقلویا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ)
کهنه کننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پاره کننده، اتلاف کننده، آزماینده، آن که سعادتمند می گرداند. (ناظم الاطباء) ، پاک کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که کفایت میکند و راضی و خشنود می سازد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، صاف کننده و جلا دهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آقابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس که در 14 هزارگزی جنوب گنبد و 2 هزارگزی باختر گنبد به شاه پسند واقع شده است، دشت است و معتدل، 50 تن سکنه دارد، از رود خانه نوده آبیاری میشود، از محصولاتش غلات، حبوبات و لبنیات است، صیفی کاری در آنجا رواج دارد، مردمش بکشاورزی و گله داری اشتغال دارند، و صنایع دستی زنان قالی، پلاس و خورجین بافی است، به گنبدقابوس راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَمْ بَ)
حاجتمندی و گدایی را گویند. (برهان) (آنندراج). گدا را گویند. (جهانگیری). احتیاج و درویشی و گدایی. (ناظم الاطباء). و رجوع به چنبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَلْ لی)
آن که ناقه را بر سر گور خداوندش بندد تا بمیرد. (آنندراج). آن که شتر بلیه را بر سر قبر صاحبش می بندد. (ناظم الاطباء) ، آن که لباس می پوشاند، کهنه کننده، پاره کننده، اتلاف کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قمبلی
تصویر قمبلی
نادرست نویسی غمبلی غنبلی گرد و برآمده (گویش نایینی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمبل
تصویر چمبل
قرقره دکل، کرانهای کرجی (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
سه دانه میوه ی به هم چسبیده سه قلو
فرهنگ گویش مازندرانی
دو یا چند میوه ی به هم چسبیده
فرهنگ گویش مازندرانی
دو قلو
فرهنگ گویش مازندرانی
بیرون آمدن چند میوه از یک نقطه ی شاخه
فرهنگ گویش مازندرانی
خیار بزرگ، خیار چنبر
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی کبوتر جنگلی به رنگ خاکستری با خال هایی بر روی بال و
فرهنگ گویش مازندرانی
چمباتمه زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خیار بزرگ، نوعی کبوتر
فرهنگ گویش مازندرانی
گرد و قلنبه –برآمده و چاق
فرهنگ گویش مازندرانی
نیشگون
فرهنگ گویش مازندرانی
دم بریده، کوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت شانه، عضلات طرفین ستون فقرات
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته ی گهواره که با آن گهواره را تاب دهنددام، کمند، چوب خمیده ای که به شکل عدد پنج درست شده و در آن طناب را قلاب.، چمالهپارچه یا کهنه ی تاب داده که به دور دیگ پلو و زیر درپوش
فرهنگ گویش مازندرانی
دو یا چند میوه ی چسبیده به هم، کبوتر طوق دار و کبوتر جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی
انبوه، زمینی که اندکی عمیق تر از معمول باشد، در اصطلاح به آدم عصبانی و یا به حیوان رام نشده گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
تنبلی، کاهلی
فرهنگ گویش مازندرانی
کبوتر کوهی، کبوتر وحشی به رنگ خاکستری با خال هایی بر روی
فرهنگ گویش مازندرانی
بازیگوش، تلسکوپ
دیکشنری اردو به فارسی