جدول جو
جدول جو

معنی چمازکو - جستجوی لغت در جدول جو

چمازکو
نام کوهی در جنوب شرقی بالا جاده ی کردکوی که ازنام های دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماکو
تصویر ماکو
جایی در چرخ خیاطی که ماسوره در آن قرار می گیرد، وسیله ای که نخ را دور آن پیچیده و از لای تارها عبور می دهند، مکو، مکوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمازک
تصویر غمازک
تکۀ کوچک چوب یا چوب پنبه که به ریسمان چنگک ماهیگیری می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مازو
تصویر مازو
بلوط
ماده ای با مصرف دارویی و صنعتی که از ترشح یکی از انواع بلوط به دست می آید و بر اثر گزش حشره ای به صورت کروی درمی آید
فرهنگ فارسی عمید
(چَ دِ)
دهی از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 360 هزارگزی شمال خاوری کیاسر واقع است. جنگل و کوهستانی است و 40 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه زارمرود. محصولش غلات، عسل، لبنیات، و ارزن. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن شال، کرباس و گلیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ)
دهی از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان ساری که در ده هزارگزی شمال خاوری جویبار واقع است. دشت و معتدل است و 40 تن سکنه دارد آبش از چاه. محصولش غلات، پنبه و صیفی. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
چاقو، قلم تراش، کارد کوچک جیبی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ / مُ زَکْ کو)
نوعی از طعام. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به جاآورندۀ نماز. نمازگزار. (فرهنگ فارسی معین). نمازخوان. نمازی: مردی مرا بود از اهل صلاح و نمازکن. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 377، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بار درختی است و بدان پوست را دباغت کنند و یک جزو از اجزای مرکب هم هست، (برهان)، ثمر درختی است که بدان پوست را دباغت کنند، (آنندراج)، نمو غیرطبیعی که در روی برگهای بعضی اشجار بر اثر گزیدگی حیوانی از جنس هوام پدید می آید و بیشتر در روی برگهای درخت بلوط دیده می شود و آن را در دباغت پوستها بکار می برند و یک جزو از اجزای مرکب می باشد، (از ناظم الاطباء)، اسم فارسی عفص است، (فهرست مخزن الادویه)، عفص، (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : برجستگیهای کروی شکل به قطر 12 تا 20 سانتیمتر که تحت اثر گزش حشرۀ مخصوصی به نام سی نیپس گالاتنکتوریا بر روی جوانه های درخت بلوط مازو ایجاد می شود، حشرۀ مذکور برای تخم گذاری پوست درخت بلوط مازو را سوراخ می کند و بر اثر این عمل مقدار زیادی از شیرۀ گیاهی درخت مذکور متوجه نقطۀ مزبور می شود و تدریجاً به صورت برجستگی در می آید که به نام مازو موسوم است، در ترکیب مازو 60 تا 70 درصد تانن (اسید گالوتانیک) - که مادۀ اصلی مازو است - وجود دارد، بعلاوه مقدار کمی اسید گالیک و اسید الاژیک و مقداری مواد گلوسیدی و آمیدون موجود است، در صنعت از مازو جهت تهیۀ مرکب سیاه و رنگ کردن پارچه ها و نیز در چرم سازی از آن استفاده می کنند، در پزشکی به عنوان قابضی قوی مورد استعمال دارد، مازوج، عفص، گلگاو، (فرهنگ فارسی معین)، اجسامی کلویپدی هستندکه در کریچه های نباتات به مقدار زیاد دیده می شوند وچون املاح آهنی به آنها برسد، رنگشان سیاه می شود و رسوب می کند، (از گیاه شناسی گل گلاب ص 125) :
سلاح و اسب به لشکر گه شه ارزان گشت
به شهر دشمن، مازو و نیل گشت گران،
؟ (امثال و حکم ص 1388)،
پس جزوی حرمل و جزوی مازو و جزوی بلوط ... و همچند همه ذراریح بگیرد ... (نوروزنامه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
همسنگ دوده زاج و همسنگ زاج مازو
وز صمغ ضعف هر دو آنگاه زور بازو،
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
مازو و نیل در جایی گران کردن، کنایه از کثرت سوگواری و عزاداری در جایی باشد، (امثال و حکم ص 1387)، گونه ای درخت بلوط که به نام بلوط مازو نیز موسوم است و در جنگلهای شمالی ایران هم می روید، (فرهنگ فارسی معین)، گونه ای از بلوط است که آن را موزی و مازی و میزی نیز گویند و آن در ایران مخصوص جنگلهای شمال است و از هر زویل مجاور منجیل از 850 گزی ارتفاع تا 1600 گزی دینوچال طوالش و 2000 گزی کوههای نور کشیده می شود، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پنج گونه از آن در ایران نام برده شده است، 1- بلند مازو که در جنگلهای جلگۀ کرانۀ دریای مازندران فراوان است، آن را در گیلان و مازندران و گرگان بنامهای مازو، مازی، میزی می خوانند و در لاهیجان بلند مازو و در کجور سیاه مازو و در آستارا و طوالش پالوط و در اطراف رشت اشپر خوانده می شود، 2- کرمازو در جنگلهای کرانۀ دریای مازندران و ارسباران یافت می شود، این گونه را در کجور و رامسر و کتول کرمازو و در ارسباران پالط نامند، 3- این گونه نیز در ارتفاعات جنگلهای کرانۀ دریای مازندران یافت می شود و نام مخصوصی ندارد، 4- اوری این گونه در مرز فوقانی جنگل در کرانۀ دریای مازندران و ارسباران یافت می شود، آن را در درفک و رامسر، اوری و در شفارود، اور و در لاهیجان پاچه مازو و در ارسباران پالط خوانند، 5- بلوط این گونه در جنگلهای خزر یافت نمی شود و اختصاص به جنگلهای کردستان، لرستان، بختیاری و فارس دارد، آن را معمولاً بلوط و در لرستان و برخی نواحی دیگر مازو می خوانند، (از جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ص 158 و 163)، و رجوع به همین مأخذ شود، بار درخت مازو:
زین روی ترش بدان همی گردی
وز حرص رطب، همی خوری مازو،
ناصرخسرو،
طبعخرما گیر تا مردم به تو رغبت کنند
کی خورد مردم ترا تا بی مزه چو مازوی،
ناصرخسرو،
گر بر درخت مازو بلبل زلفظ تو
انشا کند نوا و صفیری زند حزین
نبودعجب که مازوی بی مغز و بی مزه
یابد از آن نوا مزه و مغز همچو تین،
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- امثال:
مثل مازو، سری کوچک با تارکی باریک، (امثال و حکم ص 1484)،
، استخوان میان پشت باشد که عربان صلب خوانند، (برهان)، مازن و صلب و استخوان میان کمر، (ناظم الاطباء)، مازه، ستون فقرات، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به مازن و مازه شود،
- پشت مازو، پشت مازه، گوشت که بر دو طرف ستوان فقرات است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دیگر بیامد و گفت دم روباه نرم روب نیک آید و به کارد دم از پشت مازو جدا کرد، (سندبادنامه ص 328)، و رجوع به پشت مازو شود،
، مالۀ برزیگران را نیز گفته اند و آن تخته ای باشد که بر روی زمین شیار کرده بکشند و زمین هموار شود، (برهان)، چوبی که زمین کشت را هموار کنند و کلوخ را بدان بشکنند و مازو را مازه نیز گویند، (آنندراج)، مالۀ برزیگران و غلطک، (ناظم الاطباء)، گویا آلت و ماشینی تیز از برای خرد کردن گندم بوده است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(غَمْ ما زَ)
چوبکی باشد که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در آب اندازند و آن چوبک به آب فرونمیرود، و هرگاه که ماهی به قلاب می آویزد آن چوبک فرومیرود و معلوم میگردد که ماهی به قلاب آویخته است. (برهان قاطع). (از: غمّاز عربی، سخن چین + ک، پسوند، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رشیدی گوید: غمازک مرکب است از غمازکه عربی است و کاف تصغیر، پس در اصل مجاز باشد. (فرهنگ رشیدی). و صاحب انجمن آرا گوید: غمازک بلغت عربی ماند که کاف تصغیری پارسیان بر غماز افزوده اند چه غمازی مرادف نمامی است و این چوب نیز گرفتاری ماهی را بشست اعلام میکند و آشکار میسازد و غمز و غمزه بی شبهه عربی است. (از انجمن آرا). و رجوع به آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
دهی از دهستان بیشه بخش مرکزی شهرستان بابل که در 5 هزارگزی جنوب خاوری بابل و یکهزارو پانصدگزی خاور راه شوسۀ بابل به گنج افروز واقع است. دشت و معتدل است و 255تن سکنه دارد. و آبش از فاضلاب چشمه جنید. محصولش برنج، صیفی، غلات، پنبه، پیاز و کنف. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل که در 10 هزارگزی جنوب باختری بابل و 2 هزارگزی راه شوسۀ بابل به آمل واقع است. دشت و معتدل است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کاری. محصولش برنج، مختصر غلات، صیفی، پنبه، کنف و نیشکر. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. این آبادی زیارتگاهی به نام امامزاده عبدالله دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(ُچ)
صاحب مجمع الفصحاء نویسد: ’مردی از اهل بارفروش بوده، چماقی بدوش می نهاده و راه می پیموده و طبع شعری هم داشته است که این شعر نمونۀ ذوق اوست:
آشیانی دیدم از هم ریخته
یادم آمد از سرای خویشتن.
رجوع به مجمع الفصحاء ج 2 ص 92 شود
لغت نامه دهخدا
(چُ)
در تداول عوام، کنایه از شخص زورگوی و مزاحم و مردم آزار. قلدر. قلتشن. قلتشن دیوان.
- مجتهد چماقلو، که علم او کم ولی به دست طلاب زیر دست خود بر امور مسلط است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام ولایتی است به آذربایجان که اکراد محمودی به تصرف دارند و بر آن کوه حصنی است از سنگ که معبری ندارد و اگر خواهند کسی یا چیزی را بالا کشند باید ریسمان فرو گذارند و به آن بسته بالا کشند والا محال است، (انجمن آرا) (آنندراج)، ماکواز شهرستانهای آذربایجان غربی است و از طرف شمال به رود خانه قره سو و کشور ترکیه و از جنوب به شهرستان خوی و از مشرق به رود خانه ارس و کشور جماهیر شوروی و از مغرب به کشور ترکیه محدود است، آب و هوای شهرستان نسبت به پستی و بلندی متغیر است بدین معنی که هوای پلدشت معتدل مایل به گرمی و قسمتهای غربی (دهستانهای آواجیق و چالدران) سردسیر است، این شهرستان دارای چهار رشته رود خانه معروف می باشد که عبارتند از: 1 - رو خانه ارس که در شمال غربی شهرستان در نقطۀ ’دمیرقاپو’ وارد این شهرستان می شود و در جنوب شرقی قریۀ ’دره شام’ از شهرستان ماکو خارج می گردد، 2 - رود خانه زنگمار (ماکوچای) که از کوههای مرزی ایران و ترکیه سرچشمه می گیرد و قسمت عمده آن از وسط شهر عبور می کند، 3 - رودخانه قره سو که از چشمه و باتلاقهای بورالان سرچشمه می گیرد و قسمتی از مرز ایران و ترکیه را تشکیل می دهد، 4 - رود خانه ساری سو که از باتلاقهای بایزید کشور ترکیه سرچشمه می گیرد و در 5 کیلومتری بازرگان وارد کشور ایران و شهرستان ماکو می گردد، کوههای عمده این شهرستان عبارت است از: 1 - کوههای مرز ایران و ترکیه که بنام ساری چیچیک و ساری چین معروف است و ارتفاع این کوهها در حدود 2500 تا 3200 متر است، 2 - کوه سکار که در غرب دهستان به به جیک واقع و ارتفاع آن 3050 متر است، 3 - کوه چرکین که در غرب دهستان قلعه دره سی واقع و ارتفاع آن 3000 متر است، شهرستان ماکو از سه بخش بنام حومه، پلدشت، سیه چشمه تشکیل شده است و جمع قراء آن 386 آبادی بزرگ و کوچک است، محصول عمده شهرستان غلات و حبوبات و پنبه و توتون و کشمش و کرچک و بزرک و کنجد است، راههای شوسۀ آن عبارت از شوسۀ ماکو به پلدشت و ماکو به بازرگان و ماکو به خوی می باشد و بقیۀ راهها مالرو و صعب العبور است، در این شهرستان چهار چشمۀ آب معدنی وجود دارد که در آبادی شوط و آبادی یاشکند و قریۀ زیوه بالا و آبادی استی سو (آب گرم) واقع شده است، ایلهای جلالی و میلان و حیدرانلو از عشایر معروف این شهرستان بشمار می روند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)، شهرستان ماکو در حدود 7125 کیلومتر مربع مساحت دارد و از نظر تقسیمات کشوری تابع استان آذربایجان غربی است، در سرشماری آبان ماه 1345 دارای 100854 تن سکنه بود که محل سکونت ثابت داشتند، تراکم جمعیت در این شهرستان 1412 نفر در کیلومتر مربع است، (از نشریه مرکز آمار ایران ج 54 آبان ماه 1345)
شهر ماکو در گوشۀ شمال غربی آذربایجان در دامنۀ کوه نوح کوچک واقع شده است و ارتفاعات و دره های حاصلخیز دارد و موقعیت جغرافیایی و نظامی آن مهم است، بنای شهر ماکو عجیب است بدین معنی که در دامنۀ کوهی واقع شده که قسمتی از آن، شهر را مانند چتر احاطه کرده است، ارتفاع ماکو از سطح دریا 1294 متر است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 154-157)، شهر ماکو در 909 هزارگزی شمال غربی تهران و 285 هزارگزی شمال غربی ارومیه (رضائیه) واقع است و مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است: طول 44 درجه و 30 ثانیه، عرض 39 درجه و 18 دقیقه و 1294 متر از سطح دریا ارتفاع دارد، اختلاف ساعت آن با تهران 25 دقیقه و 36 ثانیه است یعنی 12 ظهر ماکو ساعت 12 و 25 دقیقه و 36 ثانیۀ تهران است، هوای آن در زمستان معتدل و در تابستان به علت وجود کوههای سنگی در اطراف شهر گرم تر می باشد، سکنۀ این شهر به تجارت و دادوستد اشتغال دارند، شهر ماکو در دره ای که رود خانه زنگمار در آن جریان دارد واقع شده و قسمتی از روخانه های شهر در زیر یک تخته سنگ عظیم که مثل چتر بالای خانه ها را فرا گرفته، بنا شده است، ماکو در قدیم قلعه ای بیشتر نبوده است، این قلعه که قابان نامیده می شد پناهگاه عده ای از دزدان و راهزنان بوده است، در زمان شاه عباس کبیر این راهزنان و اشرار قلع و قمع شدند و سپس اساس شهر ماکو پی ریزی شد، بنای شهر باستناد ابیاتی که بر تخته سنگی کنده شده است سال 1052 قمری است، ماکو چندین عمارت معروف داردو از جملۀ آنها ساختمان باغچه چوق است که از عمارات معروف آذربایجان بشمار می رود، شهر ماکو دارای فرمانداری، شهرداری، بخشداری، مرزبانی، ژاندارمری، پادگان نظامی، بانک، فرهنگ، پست و تلگراف و تلفن، آمار و ثبت اسناد، و ادارۀ کشاورزی و بهداری و راه و دارایی و دخانیات می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)، شهر ماکو طبق سرشماری آبان ماه 1345، هفت هزار تن سکنه داشته است، (از نشریۀ آمار ایران آبان ماه 1345 ج 54)، و رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 154-157 شود
حومه ماکو یکی از بخشهای سه گانه شهرستان ماکوست، این بخش در حومه شهرستان واقع است و مرکز بخش شهر ماکو می باشد این بخش از سه دهستان قلعه دره سی آواجیق، قره قویون و 110 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 22420 تن سکنه دارد، هوای آن بر دو نوع است، دهستانهای قره قویون و قلعه دره سی معتدل مایل به گرمی و دهستان آواجیق سردسیر است، محصول عمده بخش غلات، حبوبات، پنبه، کرچک و کنجد می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دست افزار جولاهگان که بدان جامه بافند، (برهان)، دست افزار جولاهان که ماشوره را در آن کنند و بدان جامه بافند، (آنندراج)، آلتی است آهنی جولاهگان رابه هندی آن را نال گویند، (غیاث)، مکو، (ناظم الاطباء)، مکوک، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در شتاب سیر بر چرخ قماش
صورت ماکو هلال آسا خوش است،
نظام قاری (دیوان البسه ص 43)،
وشیع، وشیعه، ماکوی بافنده، (از منتهی الارب)،
- ماکوزن، آنکه ماکو بکار برد، بافنده:
ز آغاز جبریل آهنجه کار
به فرجام ادریس ماکوزنش،
اثیر اخسیکتی (از آنندراج)،
- ماکونورد، از دست افزارهای بافندگی قدیم:
نیست بافنده کس به دست افزار
نه به ماکونورد و پا افشار،
شیخ آذری
لغت نامه دهخدا
نام ایستگاه راه آهن و همچنین دهی از دهستان قیلاب است که در بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع است و 600 تن سکنه و پاسگاه ژاندارمری دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ کُ)
دهی از دهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی که در 3 هزارگزی شمال شهر شاهی، کنار راه شوسۀ شاهی به جویبار واقع است دشت و معتدل است و 1200 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سیاهرود، تالاررود و آب قنات. محصولش برنج غلات، صیفی، ابریشم، کنجد و پنبه و شغل اهالی زراعت و کارگری کارخانه هاست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دست افزار جولاهان که ماسوره را درآن کنند وبدان جامه بافند، جای ماسوره در چرخ خیاطی: خیاط پسری بود بدستش ماکو گفتمش دلی که برده ای از ما کو ک... (شاطر عباس صبوحی)
فرهنگ لغت هوشیار
اغنیشک چوب پنبه ای که به شست ماهیگیری بندند و آن در آب فرو نرود مگر آن که ماهی به کجک (قلاب) افتد این واژه را برای نخستین بار هدایت در فرهنگ انجمن آرا بر گرفته از غماز تازی دانسته و گفته است: (این بلغت عربی ماند که کاف تصغیر پارسیان بر آن افزوده اند چه غمازی مرادف نمامی است و این چوبک نیز از گرفتاری ماهی بشست اعلام می کند) چوبکی که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در آب اندازند و آن چوبک باب فرو نرود و هر گاه ماهی به قلاب آویزد آن چوبک فرو رود و معلوم شود که ماهی به قاب آویخته است
فرهنگ لغت هوشیار
زور گو و مزاحم و مردم آزار قلدر قلتشن. یا مجتهد چماقلو. مجتهدی که علم او کم است ولی بدست طلاب زیر دست خود بر امور مسلط است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمازکن
تصویر نمازکن
بجا آورنده نماز نماز گزار: ... مردی مرابودازاهل صلاح و نمازکن
فرهنگ لغت هوشیار
((غَ مّ زَ))
چوبکی که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در آب اندازند و آن چوبک به آب فرو نرود و هرگاه ماهی به قلاب آویزد، آن چوبک فرو رود و معلوم شود که ماهی به قلاب آویخته است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماکو
تصویر ماکو
وسیله ای در ماشین بافندگی که ماسوره بر روی آن قرار می گیرد، میله ای در چرخ خیاطی که قرقره بر روی آن قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مازو
تصویر مازو
شیره درخت بلوط که از آن برای ساختن مرکب سیاه استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تنباکو
فرهنگ گویش مازندرانی
جدا کردن پنبه ی مرغوب از نامرغوب که پس از چیدن صورت پذیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
مکانی که در آن به صورت انبوه سرخس روید
فرهنگ گویش مازندرانی
مارمولک
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان علی آباد قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بیشه شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان لاله آباد شهرستان بابل، از دهستان کاری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان شهر خواست ساری
فرهنگ گویش مازندرانی