عبادت مخصوص و واجب مسلمانان که شامل اقامه و حمد و سوره و ذکر تسبیحات واجبئ است و پنج بار در شبانه روز به جا می آورند، پرستش، نیاز، سجود، بندگی و اطاعت، تعظیم کردن در مقابل کسی نماز آیات: نمازی که پس از وقوع حادثۀ وحشت انگیز مانند زلزله و صاعقۀ شدید می خوانند نماز بامداد: دو رکعت نماز که پیش از طلوع آفتاب می خوانند نماز بردن: به خاک افتادن و سجده کردن نماز پیشین: نماز ظهر نماز پسین: نماز عصر نماز خفتن: نماز عشا که چهار رکعت است و بعد از نماز مغرب گزارده می شود نماز شام: نماز مغرب نماز عشا: نماز خفتن که چهار رکعت است و بعد از نماز مغرب گزارده می شود
عبادت مخصوص و واجب مسلمانان که شامل اقامه و حمد و سوره و ذکر تسبیحات واجبئ است و پنج بار در شبانه روز به جا می آورند، پرستش، نیاز، سجود، بندگی و اطاعت، تعظیم کردن در مقابل کسی نَماز آیات: نمازی که پس از وقوع حادثۀ وحشت انگیز مانند زلزله و صاعقۀ شدید می خوانند نَماز بامداد: دو رکعت نماز که پیش از طلوع آفتاب می خوانند نَماز بردن: به خاک افتادن و سجده کردن نَماز پیشین: نماز ظهر نَماز پسین: نماز عصر نَماز خفتن: نماز عشا که چهار رکعت است و بعد از نماز مغرب گزارده می شود نَماز شام: نماز مغرب نَماز عشا: نماز خفتن که چهار رکعت است و بعد از نماز مغرب گزارده می شود
چمانیدن، ویژگی کسی که با ناز و خرام راه برود، چمنده، خرامنده، برای مثال سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند / همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند (حافظ - ۳۹۰) در حال خرامیدن، خرامان، برای مثال همی خورد و اسپش چمان و چران / پلاشان فکنده به بازو کمان (فردوسی۲ - ۸۳۶) چمن، برای مثال گویی ز باد سرو چمان چون همی چمید / حوران جنتند شده در «چمان» چمان (فرید احول)
چمانیدن، ویژگی کسی که با ناز و خرام راه برود، چمنده، خرامنده، برای مِثال سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند / همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند (حافظ - ۳۹۰) در حال خرامیدن، خرامان، برای مِثال همی خورد و اسپش چمان و چران / پلاشان فکنده به بازو کمان (فردوسی۲ - ۸۳۶) چمن، برای مِثال گویی ز باد سرو چمان چون همی چمید / حوران جنتند شده در «چمان» چمان (فرید احول)
چوب دستی بزرگ و کلفت گرز شش پر، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه
چوب دستی بزرگ و کلفت گرز شش پر، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گُرزِه، دَبوس، لَخت، سَرپاش، سَرکوبِه، عَمود، مِقمَعِه
دهی از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان ساری که در ده هزارگزی شمال خاوری جویبار واقع است. دشت و معتدل است و 40 تن سکنه دارد آبش از چاه. محصولش غلات، پنبه و صیفی. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان ساری که در ده هزارگزی شمال خاوری جویبار واقع است. دشت و معتدل است و 40 تن سکنه دارد آبش از چاه. محصولش غلات، پنبه و صیفی. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
زنی را گویند که دشنام ده و سلیطه و بی حیا باشد. (برهان). زن بدزبان و سلیطه. (انجمن آرا) (آنندراج). زن دشنام ده بی حیای سلیطه را گویند. (جهانگیری). زن فحاش و دشنام ده و سلیطه و بی حیا. (ناظم الاطباء). زن بی حیای دشنام ده و سلیطه. (فرهنگ نظام). در تداول عامه، زن کولی و آپاردی: چون چغز گشت بناگوش چو سیسنبر تو چند تازی پس این پیرزن زشت چغاز. ناصرخسرو
زنی را گویند که دشنام ده و سلیطه و بی حیا باشد. (برهان). زن بدزبان و سلیطه. (انجمن آرا) (آنندراج). زن دشنام ده بی حیای سلیطه را گویند. (جهانگیری). زن فحاش و دشنام ده و سلیطه و بی حیا. (ناظم الاطباء). زن بی حیای دشنام ده و سلیطه. (فرهنگ نظام). در تداول عامه، زن کولی و آپاردی: چون چغز گشت بناگوش چو سیسنبر تو چند تازی پس این پیرزن زشت چغاز. ناصرخسرو
دهی از دهستان میان دررود بخش مرکزی شهرستان ساری که در 2 هزارگزی شمال باختری نکا واقع است. دشت و معتدل است و 200تن سکنه دارد. آبش از رود خانه نکا. محصولش برنج، غلات، پنبه و صیفی. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان میان دررود بخش مرکزی شهرستان ساری که در 2 هزارگزی شمال باختری نکا واقع است. دشت و معتدل است و 200تن سکنه دارد. آبش از رود خانه نکا. محصولش برنج، غلات، پنبه و صیفی. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
گرز آهنین شش پره را گویند. (برهان) (آنندراج). گرز آهنی شش پهلو. (غیاث). گرز آهنین شش پره. (ناظم الاطباء). شش پر، گرز. عمود. عمود آهنین: بتیغ و تیر همی کرد میرطغرل فتح چنانکه میرالب ارسلان به خشت و چماق. لامعی. چه گوشمال که از دست او کشید کمان چه سرزنش که ز انصاف او نیافت چماق. سلمان ساوجی. آن چماق چندر و گرز گزر از برای حرب گندمبا خوش است. بسحاق اطعمه. ، در این زمان چوبدست سرگره دار را گویند. (برهان). چوب سرکج که در درازی مانند عصا بود و از چوب بادام تلخ باشد که نگه داشتن آن در دست در مذهب امامیه مسنون است. (آنندراج). چوبدستی ستبر که سر آن گره دارباشد. (غیاث). چوبدستی سرگره دار. (ناظم الاطباء). در اصطلاح قلندران، من تشاء. چوب شفت. در اصطلاح عامه، شفت. چوبدستی خشن چوب خشن و سرکنده که چوپانان و دهقانان مسافر دارند. چوبدستی نتراشیده و نخراشیده: بنده گریزپای است از وحشت خراسان چون از چماق ترکان اموال خورده عامل. اثیر اخسیکتی. اعتماد تو بر چماق امیر بیش بینم که برخدای کبیر. اوحدی. ناگاه چماقی برسراو (بر سر قتلغ حاجب عمادالدولۀ دیلمی) آمد و کشته شد. (تجارب السلف هندوشاه چ اقبال ص 224)، به معنی آلت تناسل. (آنندراج). مجازاً به معنی آلت تناسل. (غیاث). نره. (ناظم الاطباء). کنایه از آلت رجلیت: به دوشی که بر وی بود جای ساق به شوقی که در دل جهد با چماق. طاهر نصیرآبادی (از آنندراج). ذوقی تو که خیل لولیان را پشتی پیوسته چماق بینی اندر مشتی گوش تو اگر درخور بینی می بود از رشک دراز گوش را می کشتی. حکیم شفائی (ازآنندراج)
گرز آهنین شش پره را گویند. (برهان) (آنندراج). گرز آهنی شش پهلو. (غیاث). گرز آهنین شش پره. (ناظم الاطباء). شش پر، گرز. عمود. عمود آهنین: بتیغ و تیر همی کرد میرطغرل فتح چنانکه میرالب ارسلان به خشت و چماق. لامعی. چه گوشمال که از دست او کشید کمان چه سرزنش که ز انصاف او نیافت چماق. سلمان ساوجی. آن چماق چندر و گُرز گَزَر از برای حرب گندمبا خوش است. بسحاق اطعمه. ، در این زمان چوبدست سرگره دار را گویند. (برهان). چوب سرکج که در درازی مانند عصا بود و از چوب بادام تلخ باشد که نگه داشتن آن در دست در مذهب امامیه مسنون است. (آنندراج). چوبدستی ستبر که سر آن گره دارباشد. (غیاث). چوبدستی سرگره دار. (ناظم الاطباء). در اصطلاح قلندران، من تشاء. چوب شفت. در اصطلاح عامه، شفت. چوبدستی خشن چوب خشن و سرکنده که چوپانان و دهقانان مسافر دارند. چوبدستی نتراشیده و نخراشیده: بنده گریزپای است از وحشت خراسان چون از چماق ترکان اموال خورده عامل. اثیر اخسیکتی. اعتماد تو بر چماق امیر بیش بینم که برخدای کبیر. اوحدی. ناگاه چماقی برسراو (بر سر قتلغ حاجب عمادالدولۀ دیلمی) آمد و کشته شد. (تجارب السلف هندوشاه چ اقبال ص 224)، به معنی آلت تناسل. (آنندراج). مجازاً به معنی آلت تناسل. (غیاث). نره. (ناظم الاطباء). کنایه از آلت رجلیت: به دوشی که بر وی بود جای ساق به شوقی که در دل جهد با چماق. طاهر نصیرآبادی (از آنندراج). ذوقی تو که خیل لولیان را پشتی پیوسته چماق بینی اندر مشتی گوش تو اگر درخور بینی می بود از رشک دراز گوش را می کشتی. حکیم شفائی (ازآنندراج)
جلویز جلویز روا نبودی زندان و بند بسته تنم اگر نه زلفک مشکین او بدی جلویز (طاهر فضل) جلیز، سخن چین، گواژنده (طعنه زننده کنایه زن)، نمارنده (نمار اشاره ایما)، بر انگیزنده جنباننده بسیار سخن چین نمام، اشاره کننده بچشم و ابرو غمزه کننده، جنباننده به هیجان آورنده، چشم معشوق. یا انگشت غماز. سبابه
جلویز جلویز روا نبودی زندان و بند بسته تنم اگر نه زلفک مشکین او بدی جلویز (طاهر فضل) جلیز، سخن چین، گواژنده (طعنه زننده کنایه زن)، نمارنده (نمار اشاره ایما)، بر انگیزنده جنباننده بسیار سخن چین نمام، اشاره کننده بچشم و ابرو غمزه کننده، جنباننده به هیجان آورنده، چشم معشوق. یا انگشت غماز. سبابه