جدول جو
جدول جو

معنی چلیس - جستجوی لغت در جدول جو

چلیس
چین و چروک شدن لباس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلیس
تصویر آلیس
(دخترانه)
بانوی نجیب زاده، دختر اصیل، خانم با اصل و نسب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پلیس
تصویر پلیس
مجموعۀ افرادی که با استفاده از اختیارات قانونی خود، در جهت ایجاد نظم، امنیت و آرامش در شهر، کشور و جامعه تلاش می کنند، هر یک از افراد متعلق به این مجموعه، جایی که افراد این مجموعه در آن مستقر هستند
پلیس مخفی: در امور نظامی کارآگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیس
تصویر سلیس
شیوا، فصیح، سلس
فرهنگ فارسی عمید
کسی که از روی پستی و تنگ چشمی هر نوع خوردنی نزد کسی ببیند هوس کند و از پیش هرکسی لقمه ای بردارد، شکم باره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلیم
تصویر چلیم
نوعی قلیان، سر قلیان گلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلیس
تصویر جلیس
هم نشین، هم نشست، هم زانو، همدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلیک
تصویر چلیک
ظرف حلبی بزرگ، استوانه یا مکعبی شکل، پیت
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
گیاه خشکی که گیاه تر از بن آن رسته و بهم آمیخته باشد، گیاه خشک زردشده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، مرد سپیدی که سپیدی وی با سیاهی آمیخته باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) : امراءه خلیس، زن سپیدی که سپیدی آن بسیاهی آمیخته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
کسی را گویند که پیش از انداختن سفره از هر رنگ یا هر طبق لقمه ای چند طعام بخورد و او را به عربی لوّاس خوانند. (از برهان). کسی را گویند که پیش از گشودن سفره و آوردن آن از هر دیگ یا هر طبق لقمه بردارد و بخورد و او را به عربی لواس گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج). اکول و لواس و کسی که پیش از گستردن سفره از هرطبق یا هردیگ چیزی بخورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به لواس شود
لغت نامه دهخدا
(پْلَ / پِ لَ)
نام نهری است درکشور آلمان. این نهر از ساکس شروع شده رو به شمال جاری میشود و پس از طی 110هزار گز به رود خانه الستر ب-لانش میریزد. (قاموس الاعلام ترکی در مادۀ پلایسه)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مخفف ابلیس. شیطان. رجوع به ابلیس شود:
مهمان بلیس است خلق و حجت
بیچاره به یمگان از آن نهانست.
ناصرخسرو.
بلیس کرد ورا دست بوسه و شاباش
نشست پیش وی اندر به حرمت و تعظیم.
سوزنی.
هم صفیر و خدعۀ مرغان توئی
هم بلیس و ظلمت کفران توئی.
مولوی.
آن بلیس از ننگ و عار کمتری
خویشتن افکند در صد ابتری.
مولوی.
فرق بین وبرگزین تو ای خسیس
بندگی آدم از کبر بلیس.
مولوی.
گفت اگر دیو است من بخشیدمش
ور بلیسی کرد من پوشیدمش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
ابن غالب شیبانی. از دلاوران و سران معروف است که در خراسان بود و در وقایع جنید با ترکان در حدود سمرقند و ماوراءالنهر شرکت داشت و با سوره بن حر به سال 112 هجری قمری بقتل رسید. (از الاعلام زرکلی) (الکامل ابن اثیر ضمن حوادث سال 112 ه. ق)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چیزی که تنباکو در آن گذاشته آتش بر آن نهند. (آنندراج). مرادف چلم. (از آنندراج). مأخوذ از هندی چلم و سرغلیان. (ناظم الاطباء). در لهجۀ بلوچی قلیان:
ما چو طغرا بهواداری مینامئلیم
دستیار نی بدبوی چلیم اینجا کیست ؟.
باقر کاشی (از آنندراج).
رجوع به چلم شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
در ترکی، به معنی فولاد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، ظرفی چوبین که دو قاعده آن بشکل دو دایرۀ مسطح است. که بوسیلۀ تخته هایی به یکدیگر متصل شده و درآن شراب، سرکه و غیره ریزند. (حاشیۀ برهان قاطع چ دکتر معین). بشکه. خمرۀ چوبین. و رجوع به بشکه شود، ظرفی آهنی یا حلبی، مخصوص نگاه داشتن نفت و روغن و امثال آن. در تداول عامه انواع ظرفهای کوچک یا بزرگی که حلبی سازان از حلب یا آهن سفید برای نگاهداری نفت یا روغن و امثال آن سازند. پیت. بشکۀ حلبی. چلیک نفت. جانفتی. چلیک روغن. چلک. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). پیت حلبی. و رجوع به پیت و بشکه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان رحمت آباد، بخش میاندوآب شهرستان مراغه که در 25 هزارگزی شمال باختری راه میاندوآب به مهاباد واقع است. جلگه و معتدل است و 448 تن سکنه دارد. آبش از زرینه رود و سیمین رود. محصولش غلات، چغندر، کشمش و حبوبات. شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
لفظ فرانسوی که در فارسی بمعنی پاسبان ادارۀ شهربانی (نظمیه) و گاه بمعنی آن ادارۀ شهربانی استعمال میشد. عسس. محتسب
لغت نامه دهخدا
(پَ)
در اصطلاح بنایان، ناهمواری
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلیس
تصویر هلیس
مارپیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیس
تصویر قلیس
زفت: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
روان این واژه را آنندراج از غیاث اللغات برگرفته معین با بهره گیری از خیام پور در فرهنگ فارسی می نویسد: (از منابعی که در دست است تنها در معیار اللغه دیده می شود) فرهنگ عربی به فارسی لاروی نیز واژه سلیس را نیاورده است فرانسوی شن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیس
تصویر پلیس
لفظ فرانسوی به معنای پاسبان اداره شهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیس
تصویر خلیس
مردی که موهای سرش سیاه و سفید باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیس
تصویر الیس
دلیر، بی رگ
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی چوبخم ظرفی چوبین که دو قاعده آن بشکل دو دایره مسطح است که بوسیله تته هایی بیکدیگر متصل شده و در آن شراب سرکه و غیره ریزند، ظرفی آهنی یا حلبی
فرهنگ لغت هوشیار
سر قلیان، قلیان. گیاهی از رده پیوسته گلبرگان که خود تیره جدا گانه ای را شبیه به تیره زیتونیان تشکیل میدهد و آن در مرداب میروید و دارای گلهای تنها و چهار قسمتی است ابو قرنین شاه بلوط آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلیس
تصویر جلیس
همنشین، مجالس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیس
تصویر طلیس
کور، زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیس
تصویر پلیس
((پُ))
مجموعه نیروهای انتظامی یک کشور، شهر یا جامعه، پاسبان، آژان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیس
تصویر سلیس
((سَ))
نرم بودن، رام بودن، نرمی، آسانی، سلس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلیس
تصویر جلیس
((جَ))
همنشین، مصاحب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلیک
تصویر چلیک
((چِ))
ظرف حلبی بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلیم
تصویر چلیم
((چَ))
سر قلیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلیس
تصویر پلیس
((پَ))
ناهمواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلیس
تصویر پلیس
پاسبان، شهربانی، شهربان
فرهنگ واژه فارسی سره