جدول جو
جدول جو

معنی چلی - جستجوی لغت در جدول جو

چلی(چِ)
به معنی حمق و بی عقلی. (غیاث ازجهانگیری) (آنندراج). خلی. چلمنی. احمقی و دیوانگی، ابلهی. سفاهت. و رجوع به چلی کردن شود، بعضی به معنی نامردی نوشته اند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چلی(چِ)
دهی از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان که در 11 هزارگزی جنوب باختری لنده و 72 هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش ازچشمه. محصولش غلات، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت وحشم داری، صنایع دستی زنان بافتن قالی، قالیچه، گلیم و جوال و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ طیبی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
چلی
احمقی بیعقلی، دیوانگی سفاهت
تصویری از چلی
تصویر چلی
فرهنگ لغت هوشیار
چلی((چِ))
احمقی، بی عقلی، دیوانگی، سفاهت
تصویری از چلی
تصویر چلی
فرهنگ فارسی معین
چلی
گوه ای که برای قطعه قطعه کردن تنه ی درختان مورد استفاده قرار.، روستایی درهیجده کیلومتری جنوب باختری شهرستان علی آباد کتول.، رگ به رگ شدن، ضربه خوردگی، در رفتگی، بازمانده ی گیاهانی چون سیر که همه ساله به صورت خودرو روید.، چوب کوتاه در بازی الک دولک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چلیپاوش
تصویر چلیپاوش
چلیپاوار مانند چلیپا، به شکل صلیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلیم
تصویر چلیم
نوعی قلیان، سر قلیان گلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلیدن
تصویر چلیدن
فشرده شدن چیزی آبدار که آب آن بیرون بیاید، فشرده شدن، روان شدن، رفتن، برای مثال از چل چل تو پای من زار شد کچل / من خود نمی چلم تو اگر می چلی بچل (امیرخسرو - لغتنامه - چلیدن)، جنبیدن، سزاوار گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلیده
تصویر چلیده
فشرده شده
فرهنگ فارسی عمید
خانواده ای از گیاهان که گل های آن ها دارای چهار گلبرگ و به شکل چلیپا است مانند گل شب بو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلینگر
تصویر چلینگر
چلنگر، آنکه ادوات و آلات آهنی از قبیل زرفین، حلقه، زنجیر در، قفل و کلید درست می کرد، قفل ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلیپا
تصویر چلیپا
صلیب، دو چوب متقاطع به شکل ┼ که در روم باستان برای اعدام محکومین استفاده می شد، چلیپا، نمادی به شکل ┼ که به اعتقاد مسیحیان عیسی را به آن آویخته اند و نزد آنان مقدس شمرده می شود، چلیپا، کنایه از زلف معشوق، هر نقش یا طرح به شکل ┼
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلیک
تصویر چلیک
ظرف حلبی بزرگ، استوانه یا مکعبی شکل، پیت
فرهنگ فارسی عمید
(چِ چِ)
صدای کفش های پاشنه خوابیده و نعلین به هنگام راه رفتن. چلک چلک. چلپ چلپ. صدای راه رفتن کسانی که نعلین و اقسام دیگر کفشهای پاشنه خوابیده به پادارند. صدای به زمین کشیدن پاشنه های کفش راحتی یا نعلین هنگام راه رفتن. و رجوع به چلک چلک و چلپ چلپ شود، صدای تخمه شکستن. صدایی که از پیاپی شکستن تخمۀ هندوانه و خربوزه و جز آن برخیزد. تلیک تلیک. چلک چلک. و رجوع به چلک چلک شود
لغت نامه دهخدا
(چِ کَ)
در تداول عامه، تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند. تکه ریزه های هیزم. چوب دراز سخت باریک. خرده های ریزۀهیمه که معمولاً از آنها برای روشن کردن اجاق یا بخاری یا سماور و امثال اینها استفاده کنند. ریزه های هیزم خرد و دراز. چوچلیک (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). ترشه (در لهجه اهالی فیض آباد محولات) ، کنایه از دستها و پاهای سخت لاغر. کنایه از ساقهای باریک و لاغر و استخوانی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چیزی که تنباکو در آن گذاشته آتش بر آن نهند. (آنندراج). مرادف چلم. (از آنندراج). مأخوذ از هندی چلم و سرغلیان. (ناظم الاطباء). در لهجۀ بلوچی قلیان:
ما چو طغرا بهواداری مینامئلیم
دستیار نی بدبوی چلیم اینجا کیست ؟.
باقر کاشی (از آنندراج).
رجوع به چلم شود
لغت نامه دهخدا
(چِ گَ)
چلنگر و چیلانگر. قفل و کلیدساز. و رجوع به چلنگر شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دماغه ای در شمال شرقی روسیه (شمال سیبری) در منتهی الیه شبه جزیره تایمیر.
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی جزء دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل که در 12 هزارگزی جنوب خاوری و 12 هزارگزی راه شوسۀ گرمی به بیله سوار واقع است. جلگه و گرمسیر است و 165 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ چَ)
چگونگی و کیفیت پچل
لغت نامه دهخدا
تصویری از چلیپا کردن
تصویر چلیپا کردن
منحنی کردن، صلیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلی کردن
تصویر چلی کردن
دیوانگی کردن خل خلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچلی
تصویر پچلی
چگونگی و کیفیت پچل
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه آهن آلات خرد از قبیل قفل کلید چفت ورزه زنجیر انبر میخ و مانند آنها سازد
فرهنگ لغت هوشیار
سر قلیان، قلیان. گیاهی از رده پیوسته گلبرگان که خود تیره جدا گانه ای را شبیه به تیره زیتونیان تشکیل میدهد و آن در مرداب میروید و دارای گلهای تنها و چهار قسمتی است ابو قرنین شاه بلوط آبی
فرهنگ لغت هوشیار
صدای کفشهای پاشنه خوابیده و نعلین بهنگام راه رفتن، صدای تخمه شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند، دستها و پاهای سخت لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی چوبخم ظرفی چوبین که دو قاعده آن بشکل دو دایره مسطح است که بوسیله تته هایی بیکدیگر متصل شده و در آن شراب سرکه و غیره ریزند، ظرفی آهنی یا حلبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلیدن
تصویر چلیدن
روان شدن و رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلیک
تصویر چلیک
((چِ))
ظرف حلبی بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلیکه
تصویر چلیکه
((چِ کِ یا کَ))
تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند، دست ها و پاهای سخت لاغر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلیپا
تصویر چلیپا
((چِ))
صلیب، کنایه از زلف معشوق، نوعی ترکیب در خوشنویسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلیم
تصویر چلیم
((چَ))
سر قلیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلیدن
تصویر چلیدن
((چَ دَ))
روان شدن، رمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلیپا
تصویر چلیپا
صلیب
فرهنگ واژه فارسی سره