- چلی
- احمقی بیعقلی، دیوانگی سفاهت
معنی چلی - جستجوی لغت در جدول جو
- چلی ((چِ))
- احمقی، بی عقلی، دیوانگی، سفاهت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سر قلیان، قلیان. گیاهی از رده پیوسته گلبرگان که خود تیره جدا گانه ای را شبیه به تیره زیتونیان تشکیل میدهد و آن در مرداب میروید و دارای گلهای تنها و چهار قسمتی است ابو قرنین شاه بلوط آبی
ترکی چوبخم ظرفی چوبین که دو قاعده آن بشکل دو دایره مسطح است که بوسیله تته هایی بیکدیگر متصل شده و در آن شراب سرکه و غیره ریزند، ظرفی آهنی یا حلبی
نوعی قلیان، سر قلیان گلی
ظرف حلبی بزرگ، استوانه یا مکعبی شکل، پیت
چگونگی و کیفیت پچل
ریزش موی سر بر اثر انواع بیماری های قارچی، داروها یا اشعۀ رادیواکتیو
بیماری انگلی که در اثر قارچهای مخصوصی که بیشتر در پوست سر پیدا می شود
آنکه آهن آلات خرد از قبیل قفل کلید چفت ورزه زنجیر انبر میخ و مانند آنها سازد
تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند، دستها و پاهای سخت لاغر
صدای کفشهای پاشنه خوابیده و نعلین بهنگام راه رفتن، صدای تخمه شکستن
روان شدن و رفتن
منحنی کردن، صلیب
دیوانگی کردن خل خلی کردن
چلیپاوار مانند چلیپا، به شکل صلیب
صلیب، دو چوب متقاطع به شکل ┼ که در روم باستان برای اعدام محکومین استفاده می شد، چلیپا، نمادی به شکل ┼ که به اعتقاد مسیحیان عیسی را به آن آویخته اند و نزد آنان مقدس شمرده می شود، چلیپا، کنایه از زلف معشوق، هر نقش یا طرح به شکل ┼
چلنگر، آنکه ادوات و آلات آهنی از قبیل زرفین، حلقه، زنجیر در، قفل و کلید درست می کرد، قفل ساز
خانواده ای از گیاهان که گل های آن ها دارای چهار گلبرگ و به شکل چلیپا است مانند گل شب بو
فشرده شده
فشرده شدن چیزی آبدار که آب آن بیرون بیاید، فشرده شدن، روان شدن، رفتن، برای مثال از چل چل تو پای من زار شد کچل / من خود نمی چلم تو اگر می چلی بچل (امیرخسرو - لغتنامه - چلیدن) ، جنبیدن، سزاوار گشتن
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
پدر و مادر، کفیل، دوست، یار نیکان، بالاترین مقام در دین اسلام پس از پیامبر (ص)، لقب علی (ع)، از نامهای خداوند
بسیار، همادی، همه گیر، فراگیر
آری، بله
گوسفند بزرگ دنبه وهر جسمی که دارای آلات متعدد باشد
جمع دلو، سبوها دهوها مغولی گنج (خزانه)، سازمان، دریا راه روشن