جدول جو
جدول جو

معنی چلچلاک - جستجوی لغت در جدول جو

چلچلاک
پرستو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چلچله
تصویر چلچله
(دخترانه)
پرستو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چالاک
تصویر چالاک
چست وچابک، جلد، زرنگ، برای مثال آهسته تر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی - ۶۵۲)، بلند، برای مثال بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی - لغت نامه - چالاک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلچراغ
تصویر چلچراغ
نوعی چراغ بلوری بزرگ با آویزها و چراغ های بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلچله
تصویر چلچله
لاک پشت، غلیواج،
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلچلی
تصویر چلچلی
چهل سالگی، کنایه از هوس رانی و عیش و خوش گذارنی، خصوصاً در چهل سالگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولاک
تصویر لولاک
اگر نبودی تو، اشاره به حدیث قدسی خطاب به پیغمبر اسلام، برای مثال «لولاک، لمّا خلقت الافلاک» ( اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی کردم)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چچلاس
تصویر چچلاس
سنجاقک، حشره ای با بدن باریک و کشیده، چشم های بزرگ و چهار بال نازک و رنگین که به سرعت پرواز می کنند، چیچیلاس، سیخ فلزی نازک که در سوراخ های سرپیچ ها قرار می دهند که مهره ها هنگام حرکت یا کار کردن ماشین باز نشود
فرهنگ فارسی عمید
(چِ چِ لَ)
چشمۀ چلچلک. مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’چشمه ای است متعلق به نواکه از جنوب به شمال جاری است و نیم سنگ آب دارد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 232)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو)
انجیر قرمز است که در پایان فصل میرسد (در تداول گناباد خراسان)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَسِ)
دهی از دهستان کسلیان، بخش سوادکوه شهرستان شاهی، واقعدر هشت هزارگزی خاوری زیرآب. کوهستانی، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 50 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودکسلیان. محصول آنجا برنج و غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چِ چِ لَ / لِ)
لاک پشت و سنگ پشت را گویند. (برهان). لاک پشت. (از جهانگیری) (از رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). لاک پشت و سنگ پشت. (ناظم الاطباء) :
چلچله بنشست و صوفی ره نیافت
چلچله صدبار به زآن چل چله.
قاسم انوار (از جهانگیری).
، به معنی غلیواج هم آمده است. (برهان). بعضی به معنی غلیواج گفته اند. (رشیدی). در بعضی نسخه ها بمعنی غلیواج آمده است. (جهانگیری). غلیواز و چغنه. (ناظم الاطباء) ، در تداول امروزی، بمعنی پرستو. پرستوک. فرستوک. ابابیل. خطاف. بلویه. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). و رجوع به پرستو شود
لغت نامه دهخدا
(چِ چِ)
خلی. بوالهوسی. عمل دیوانگان. در تداول عامه گویند: مرد که به چهل سال رسید اول چل چلیش است، یا مرد چل ساله تازه اول چل چلیش است
لغت نامه دهخدا
(چَ)
صدا و آواز پی در پی زدن گرز و شمشیر و امثال آن باشد. (برهان) (آنندراج). آواز ضرب گرز و شمشیر که از پی هم زنند. (جهانگیری). آواز گرز و شمشیر که در پی هم زنند. (انجمن آرا). صدا و آواز برخورد پی در پی شمشیر و گرز و جز آن. (ناظم الاطباء). چکاچاک و چکاچک و چاک چاک و چک چک و چکچکاک و چکاکاچاک. تپ تاپ و شب شاپ:
ز چکچاک گرز و ز شپشاپ تیر
برآورد از جان دشمن نفیر.
اسدی (از جهانگیری).
رجوع به چاکاچاک و چکاچاک و چک چاک. شود
لغت نامه دهخدا
(چِ چِ)
قسمی حشرۀ بالدار که به انواع مختلف ورنگهای گوناگون وجود دارد و در ساحل برکه ها و مرداب ها زندگی میکند. سنجاقک. منلاس. چیچیلاس (در گیلکی)
لغت نامه دهخدا
چابک، (فرهنگ اسدی)، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) جلد، (فرهنگ اسدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، چست، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، تیز، (ناظم الاطباء)، تند در کار، (فرهنگ نظام)، جلد کار، (ناظم الاطباء)، تند، فرز، سبک، قیچاق، قچاق:
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک،
عنصری (از فرهنگ اسدی)،
امسال که جنبش کند این خسرو چالاک
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک،
منوچهری،
آهسته تر ای سوار چالاک
بر دیدۀ ما متاز چندین،
خاقانی،
بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی
درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب،
خاقانی،
ز آن جملۀ آهوان چالاک
بود آهوکی عجب شغبناک،
نظامی،
چو نام هم شنیدند آن دو چالاک
فتادند از سر زین بر سر خاک،
نظامی،
جوانی خردمند و فرزانه بود
که در وعظ چالاک و مردانه بود،
سعدی (بوستان)،
، دزد مردکش، (فرهنگ اسدی)، دزد و خونی، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، دزد و راهزن و خونی، (ناظم الاطباء)، دزد آدم کش، (فرهنگ نظام) :
گفت کاین مردمان بی باکند
همه همواره دزد و چالاکند،
عنصری (از فرهنگ اسدی)،
، جای بلند، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال)، بمعنی جای بلند، (برهان) (ناظم الاطباء)، منزل مرتفع، (ناظم الاطباء)، بلند، رسا، بالا بلند، مرتفع:
بدو بر یکی قلعه چالاک بود
گذشته سرش بر ز افلاک بود،
اسدی (از فرهنگ اسدی)،
بسکه سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید
چون شکوفه نشکفم کز سر و چالاک توام،
خاقانی،
ای قدر عنبر کم شده ز آن زلف سردرهم شده
وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو،
خاقانی،
جز آن چاره ندیدآن سرو چالاک
کز آن دعوی کند دیوان خود پاک،
نظامی،
شنیدم کآب خفتد زر شود خاک
چرا سیماب گشت آن سرو چالاک،
نظامی،
ای که از سرو روان قد تو چالاکتر است
دل بروی تو ز روی تو طربناکتر است،
سعدی (بدایع)،
ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت
زیبا نتواند بود الا نظر پاکت،
سعدی،
صد آشوب از قفای قد چالاک تو می آید
شکست قلب دل از چشم بی باک تو می آید،
دانش (از آنندراج)،
، مرد بزرگوار، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 250) (فرهنگ نظام) :
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک،
عنصری (از فرهنگ نظام)،
، در اردو بمعنی ’فریب دهنده’ است که از این معنی فارسی گرفته شده، (فرهنگ نظام)، فریبا، زیبا:
روز و شب جان سوزی و آنگاه از ناپختگی
روز چون نیلوفری چالاک و شب چون زعفران،
خاقانی،
گوزن از حسرت این چشم چالاک
ز مژگان زهر پالاید نه تریاک،
نظامی،
بس میوۀ آبدار چالاک
کز چشم بد اوفتاددر خاک،
نظامی،
، سعدی شیرازی در شعر ذیل مجازاً آن را به معنی موزون و آراسته و متناسب آورده است:
ای بر تو قبای حسن چالاک
صد پیرهن از جدائیت چاک،
سعدی (ترجیعات)،
، زیرک و هوشیار و آگاه، تیزفهم، با جد و جهد، زحمتکش، خودرای، (ناظم الاطباء)، و رجوع به چست و فرز و جلد شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرکّب از: لو + لا + ک ضمیر، اگر نبودی تو.
- خواجۀ لولاک یا سید لولاک، رسول اکرم صلوات اﷲ علیه و اشاره است به حدیث قدسی که خدای تعالی خطاب به او علیه السلام فرموده است: ’لولاک لما خلقت الافلاک’، اگر تو نبودی آسمانها نیافریدمی:
تنش محرم تخت افلاک بود
سرش صاحب تاج لولاک بود.
نظامی.
ترا عز لولاک تمکین بس است
ثنای تو طه و یس بس است.
سعدی.
خواجۀ لولاک و سلطان رسل
مقتداو رهنمای جزء و کل.
؟
لغت نامه دهخدا
(چِ چِ)
نخلی باشد از چوب یا نقره که چراغهای بسیار در آن می افروزند. (آنندراج). نخلی چوبین و یا برنجین و یا نقرگین که چراغ بسیار در آن افروزند. (ناظم الاطباء). نوعی جار یا قندیل بزرگ که انواع بلورین یا سیمین و زرین درساختمانهای مجلل برای روشن کردن سالنها بکار برند. چراغ واره. چراغ بره. چراغواره. چراغدان:
بهار آمد آن کیمیاساز باغ
کز او بوتۀ گل شود چلچراغ.
طغرا (از آنندراج).
نیست یکشب که ز سوز دل صدپارۀ ما
چلچراغی به سر تربت ما روشن نیست.
تأثیر (از آنندراج).
، در بعضی رسایل به معنی نوعی از آتش بازی دیده شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چلچله
تصویر چلچله
پرستو، غلیواج، لاک پشت سنگ پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچلاس
تصویر چچلاس
سنجاقک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالاک
تصویر چالاک
چست چابک جلد زرنگ، جای بنلد محل مرتفع
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از سروای: لو لاک لما خلقت الافلاک اگر نبودی تو سپهران را نمی آفریدم اگر نبودی تو. توضیح ماخوذ از آیه حدیث قدسی خطاب به پیغمبراسلام ص: لولاک لما خلقت الافلاک. (اگر تو نبودی من فلکها را نمی آفریدم: ترا عز لو لاک تمکین بس است ثنای تو طه ویس بس است. (سعدی) یا خواجه (سید) لولاک. پیغمبر اسلام ص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلچلی
تصویر چلچلی
هوسرانی بسن 04 سالگی
فرهنگ لغت هوشیار
آواز بهم خوردن اسلحه مانند شمشیر و گرز و امثال آنها، چاک چاک شدن بدنهااز ضرب شمشیرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلچراغ
تصویر چلچراغ
نخلی باشد از چوب یا نقره که چراغهای بسیار در آن می افروزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلچراغ
تصویر چلچراغ
((چِ چِ))
نوعی قندیل بزرگ که شمع ها یا چراغ های بسیار در آن جا شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چالاک
تصویر چالاک
چست، جلد، زرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلچلی
تصویر چلچلی
((چِ چِ))
بی عاری، عیاشی، خوشگذرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلچله
تصویر چلچله
((چِ چِ لِ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
جار، چراغ، چراغ آویز، چراغدان، قندیل، لوستر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرستو، چلچله
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی صحرایی که خوراکی است
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در حومه ی شهرستان نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
جسمی گوی مانند که میانه ی چرخ نخ ریسی قرار دارد و از ادوات
فرهنگ گویش مازندرانی
زرقانی، باهوش، حیله گر، دستکاری کننده
دیکشنری اردو به فارسی