جدول جو
جدول جو

معنی چلوشور - جستجوی لغت در جدول جو

چلوشور
سطلی که با آن از چاه آب می کشیدند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلحشور
تصویر سلحشور
مرد جنگلی و دلیر و دارای سلاح، برای مثال چه خوش گفت آن تهیدست سلحشور / جوی زر بهتر از پنجاه من زور (سعدی - ۱۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلوخورش
تصویر چلوخورش
چلو که با خورش بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروشور
تصویر بروشور
جزوۀ کوچک مقوایی یا کاغذی حاوی اطلاعاتی دربارۀ کالا یا موضوعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلوئور
تصویر فلوئور
گازی سمّی، زرد رنگ، با بویی تند که از نمک آن برای تهیۀ خمیردندان استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند که در 59 هزارگزی شمال باختری قاین واقع شده، دامنه و گرمسیر است و 57 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات و شلغم، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چِلْ لَ وَ)
دهی جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار که در 24 هزارگزی شمال باختری رودبار و 10 هزارگزی رستم آباد واقع است. کوهستانی و معتدل است و 136 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سیاه رود. محصولش برنج و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و مکاری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
به اعتقاد شاکمونی و تناسخیه وجودی باشد که هرگز فانی نشود و ارواح کامله را از قید صور ناقصۀ حیوانی خلاصی دهد و به مرتبۀ انسانی رساند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد واقع در 27هزارگزی جنوب اردل، متصل به راه مالرو شلیل به دوپلان. هوای آن معتدل است و 93 تن سکنه دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
مخفف سلاح شور. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سپاهی و مستعد قتال و جدال باشد و معنی آن سلاح ورز است که از سلاح بهم رسانیدن و تحصیل کردن اسباب جنگ باشد و در عربی مقدمه الجیش خوانند و به ترکی شرباشاران گویند. (برهان). سلاح ورز است یعنی مرد جنگی که اسباب جنگ او آماده باشد و ورزش و استعمال سلاح بسیار کند چرا که این لفظ مرکب است از سلح که مخفف سلاح باشد و از لفظ شور که مشتق از شوریدن باشد و معنی شوریدن باهم زدن چیزهاو استعمال و وزرش کردن. (غیاث اللغات) :
چه خوش گفت آن تهی دست سلحشور
جوی زر بهتر از پنجاه من زور.
سعدی.
سالی از بلخ بامیانم سفر بود... جوانی ببدرقه همراه ما شد سپرباز، چرخ انداز، سلحشور. (گلستان).
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
بلعب زهرۀ چنگی و مریخ سلحشورش.
حافظ.
، پیادۀ سلاح بدست. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ)
دهی از دهستان طیبی گرم سیری است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فْلو / فُ ئُرْ)
گازی است زردرنگ (19 = F) که بوسیلۀ مواسان و دوار بصورت مایع درآمده است و بعداً آن را در ئیدرژن مایع بصورت جامد درآورده اند. وزن مخصوص آن 1/31 و در منهای 187 درجه میجوشد، و تنفس آن خطرناک است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از بخش ششتمد شهرستان سبزوار که دارای 154 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، پنبه و زیره است. کاردستی مردم بافتن کرباس است. (از فرهنگ جغرافیایی ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
عمر بن شور. از روات است و درک صحبت شعبی کرده است. روات در علم حدیث به عنوان افراد با دانش و تجربه در جمع آوری احادیث شناخته می شوند. آنان با سفر به مناطق مختلف برای شنیدن احادیث، دقت در تحلیل اسناد و ملاقات با راویان مختلف، تلاش می کردند که احادیث صحیح و معتبر را از دیگر روایت ها تفکیک کنند. بدون تلاش های این روات، بسیاری از آموزه های اسلامی به درستی به مسلمانان نمی رسید.
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان بیرون یشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر که در 11 هزارگزی شمال خاور حسن کیف و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ مرزان آباد- کلاردشت واقع است. کوهستانی و معتدل است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُ لَ / لُو)
سیخ کباب را گویند. (برهان) (آنندراج). همان جلوچوب است. (شرفنامۀ منیری). سیخ کباب. (ناظم الاطباء). جلو. سیخ کباب چوبین. و رجوع به جلو و جلوچوب شود
لغت نامه دهخدا
(چِ / چُ لَ / لُو خُ رِ)
غذایی مرکب از چلو و قسمی خورش. نوعی خوراک ایرانی که از برنج آب کش و یک قسم خورش و گوشت یا سبزی ترکیب شود. چلو با خورش، و رجوع به چلو و خورش شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
خورندۀ پلو. تناول کننده پلو، کنایه از ثروتمند و توانگر
لغت نامه دهخدا
چاخچور، چاقچور، دولاغ، (ناظم الاطباء)، مبدل چاقچور است، (فرهنگ نظام)، چاقشر، (ناظم الاطباء)، قسمی از جوراب که از نوک انگشتان پا تا کمر را میپوشاند، (ناظم الاطباء)، چیزی است از عالم موزه که پشمین و سقرلاتی باشد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ترکی در زمان به هنگام شلوار گشاد و بلند و کف دار زنانه که آنرا بر روی شلیته و تنبانها می پوشیدند و دارای لیفه و بندی بود که در زیر شکم بسته میشد
فرهنگ لغت هوشیار
سنسکریت سرور جهان بودا، ور جاوند انوشک روان وجودی که هرگز فانی نشود و ارواح کامل را از قید صور ناقص حیوانی رهایی دهد و بمرتبه انسانی رساند
فرهنگ لغت هوشیار
گازی است زرد رنگ که به وسیله مواسان و دوار بصورت مایع در آمده است، بعداً آن را در ئیدورژن مایع بصورت جامد در آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروشور
تصویر شروشور
فتنه و غوغا، جاروجنجال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحشور
تصویر سلحشور
سپاهی و مستعد قتال و جدال باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلوخور
تصویر پلوخور
پلو خورنده تناول کننده پلو، ثروتمند توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
((فِ لِ))
گازی است زرد رنگ که به وسیله مواسان و دوار به صورت مایع درآمده است و بعداً آن را در ئیدروژن مایع به صورت جامد درآورده اند. وزن مخصوص آن 31 /1 و در منهای 187 درجه می جوشد و تنفس آن خطرناک است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلحشور
تصویر سلحشور
((سَ لَ))
جنگاور، دلاور، سلاحشور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلوخورش
تصویر چلوخورش
((چِ لُ. خُ رِ))
غذایی مرکب از هر نوع خورش همراه با برنج
فرهنگ فارسی معین
((بُ رُ))
متن چاپی با تعداد صفحات معمولاً کم که اطلاعاتی درباره ویژگی های کالا یا نمایش یا نمایشگاه و نظایر آن به دست دهد، دفترک (واژه فرهنگستان)، کاتالوگ
فرهنگ فارسی معین
صفت جنگاور، جنگجو، جنگی، دلیر، دلاور، حریف، رزمنده، سپاهی، شجاع، مبارز، مجاهد، محارب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غسل روز چهلم پس از زایمان
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع مرغابی
فرهنگ گویش مازندرانی
شوینده ی لباس، مرخصی گالش مزدبگیر
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی درحومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای در ناحیه ی بیرون بشم از دهستان کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی