چلینگر. چیلانگر. آنکه آهن آلات خرد از قبیل زنجیر و انبر و میخ و امثال آن سازد. آهنگر که چیزهای آهنین خرد و ریز چون میخ و زنجیر وجزآن سازد. کسی که قفل و کلید و چفت و زره و چیزهای آهنین خرد از این قبیل سازد یا تعمیر کند. قفل ساز. سازندۀ قفل و کلید و نظایر آنها. آنکه چلنگری داندو چلنگری کند. و رجوع به چلنگرخانه و چلنگری شود
چلینگر. چیلانگر. آنکه آهن آلات خرد از قبیل زنجیر و انبر و میخ و امثال آن سازد. آهنگر که چیزهای آهنین خرد و ریز چون میخ و زنجیر وجزآن سازد. کسی که قفل و کلید و چفت و زره و چیزهای آهنین خرد از این قبیل سازد یا تعمیر کند. قفل ساز. سازندۀ قفل و کلید و نظایر آنها. آنکه چلنگری داندو چلنگری کند. و رجوع به چلنگرخانه و چلنگری شود
آهن و زنجیر بسیار سنگین که کشتی را با آن از حرکت باز می دارند، آلتی که از ساعت های دیواری آویزان می کنند و با تکان خوردن متناوب آن چرخ های ساعت به حرکت در می آید، پاندول، لنگری، جای وسیع برای پذیرایی مهمانان و طعام دادن به مردم، سینی بزرگی که در آن ظرف های غذا را می گذارند و نزد مهمانان می برند، خانقاه لنگر انداختن: مقابل لنگر کشیدن، از حرکت باز داشتن کشتی با انداختن لنگر آن در آب، توقف کردن کشتی در بندر، کنایه از اقامت طولانی داشتن در جایی لنگر برداشتن: بیرون کشیدن لنگر کشتی از آب و کشتی را به حرکت در آوردن، کنایه از حرکت کردن، جنبیدن
آهن و زنجیر بسیار سنگین که کشتی را با آن از حرکت باز می دارند، آلتی که از ساعت های دیواری آویزان می کنند و با تکان خوردن متناوب آن چرخ های ساعت به حرکت در می آید، پاندول، لنگری، جای وسیع برای پذیرایی مهمانان و طعام دادن به مردم، سینی بزرگی که در آن ظرف های غذا را می گذارند و نزد مهمانان می برند، خانقاه لنگر انداختن: مقابلِ لنگر کشیدن، از حرکت باز داشتن کشتی با انداختن لنگر آن در آب، توقف کردن کشتی در بندر، کنایه از اقامت طولانی داشتن در جایی لنگر برداشتن: بیرون کشیدن لنگر کشتی از آب و کشتی را به حرکت در آوردن، کنایه از حرکت کردن، جنبیدن
چلینگرخانه. دکان چلنگری. کارگاه چلنگر. جایی که چلنگر در آنجا بساط چلنگری خود را گسترده. خانه و مغازۀ چلنگر. محل چلنگر. جای کسب قفل ساز. و رجوع به چلنگر و چلنگری شود
چلینگرخانه. دکان چلنگری. کارگاه چلنگر. جایی که چلنگر در آنجا بساط چلنگری خود را گسترده. خانه و مغازۀ چلنگر. محل چلنگر. جای کسب قفل ساز. و رجوع به چلنگر و چلنگری شود
مؤلف انجمن آرا نویسد: ’نام قریه ای است در رستمدار تبرستان، نزدیک ’کورشید’ که منوچهر پس از فرار از افراسیاب بدانجا آمده خندقی برگرد خود و سپاه خود زد و آب دریا را در آن انداخت و آنجا متحصن شد و عیال و بنۀ خود را به قلعۀ ’مور’ که مانهیر می نامیده اند فرستاد، و صاحب تاریخ مازندران گفته است که در دامن آن کوه که ’ مور’ برفراز آن بوده غاری وجود داشته است که هنوز به دژ منوچهر موسوم است واﷲ اعلم’. (از انجمن آرا ذیل لغت چلندر) (از آنندراج ذیل لغت چلندر)
مؤلف انجمن آرا نویسد: ’نام قریه ای است در رستمدار تبرستان، نزدیک ’کورشید’ که منوچهر پس از فرار از افراسیاب بدانجا آمده خندقی برگرد خود و سپاه خود زد و آب دریا را در آن انداخت و آنجا متحصن شد و عیال و بنۀ خود را به قلعۀ ’مور’ که مانهیر می نامیده اند فرستاد، و صاحب تاریخ مازندران گفته است که در دامن آن کوه که ’ مور’ برفراز آن بوده غاری وجود داشته است که هنوز به دژ منوچهر موسوم است واﷲ اعلم’. (از انجمن آرا ذیل لغت چلندر) (از آنندراج ذیل لغت چلندر)
جائی را گویند که در آنجا همه روزه طعام به مردم دهند. (جهانگیری). جائی که آنجا طعام به فقراء دهند. (غیاث). خانقاه. محل اجتماع یا خوردنگاه صوفیان. جائی که هر روز ازآنجا به مردم طعام برسد، از این است که خانقاه را نیز لنگر گویند، چنانکه لنگر شیخ جام و لنگر شاه قاسم انوار در خراسان شهرت دارد. (آنندراج) : مو آن رندم که نامم بی قلندر نه خون دیرم نه مون دیرم نه لنگر چو روز آید بگردم گرد گیتی چو شو آید به خشتان وانهم سر. باباطاهر. کار بیداران نباشد خوابگاه آراستن بستر درویش خواب آلود جای لنگر است. امیرخسرو. در لنگر نهاده باز فراخ کرده ریش دراز را به دوشاخ. اوحدی. لنگر و خانقاه او (نعمت اﷲ کوهستانی) حالا مقصد اکابر و فقراست. (تذکرۀ دولتشاه در ترجمه نعمت اﷲ کوهستانی). و سلطان حسین بن سلطان اویس جلایر در خطۀ تبریز جهت شیخ (کمال خجندی) منزلی ساخت بغایت نزه و بر لنگر شیخ وقفها کرد. (تذکرۀ دولتشاه در ترجمه کمال خجندی). و از آن جمله لنگر غیاثیه، لنگر باباخاکی، لنگر شیخزاده بایزید نیز مشهور است. (حبیب السیر) .چون واقف میشود از پی می دود و به ایشان نمی رسد تا به لنگر پیر غیب که حال در اندوهجرد است. (مزارات کرمان ص 130)
جائی را گویند که در آنجا همه روزه طعام به مردم دهند. (جهانگیری). جائی که آنجا طعام به فقراء دهند. (غیاث). خانقاه. محل اجتماع یا خوردنگاه صوفیان. جائی که هر روز ازآنجا به مردم طعام برسد، از این است که خانقاه را نیز لنگر گویند، چنانکه لنگر شیخ جام و لنگر شاه قاسم انوار در خراسان شهرت دارد. (آنندراج) : مو آن رندم که نامم بی قلندر نه خون دیرم نه مون دیرم نه لنگر چو روز آید بگردم گرد گیتی چو شو آید به خشتان وانهم سر. باباطاهر. کار بیداران نباشد خوابگاه آراستن بستر درویش خواب آلود جای لنگر است. امیرخسرو. در لنگر نهاده باز فراخ کرده ریش دراز را به دوشاخ. اوحدی. لنگر و خانقاه او (نعمت اﷲ کوهستانی) حالا مقصد اکابر و فقراست. (تذکرۀ دولتشاه در ترجمه نعمت اﷲ کوهستانی). و سلطان حسین بن سلطان اویس جلایر در خطۀ تبریز جهت شیخ (کمال خجندی) منزلی ساخت بغایت نزه و بر لنگر شیخ وقفها کرد. (تذکرۀ دولتشاه در ترجمه کمال خجندی). و از آن جمله لنگر غیاثیه، لنگر باباخاکی، لنگر شیخزاده بایزید نیز مشهور است. (حبیب السیر) .چون واقف میشود از پی می دود و به ایشان نمی رسد تا به لنگر پیر غیب که حال در اندوهجرد است. (مزارات کرمان ص 130)
دهی از دهستان کاریزنو از بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 64هزارگزی شمال باختری تربت جام، کنار راه شوسۀ عمومی مشهد به تربت جام. جلگه، گرمسیر. دارای 674 تن سکنۀ ترکمن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). این محل سابقاً به خرجردجام معروف به وده و امروز لنگر نامیده میشود و گویند شاه قاسم انوار پس از آنکه احمد لر شاهرخ را در هرات زخم کارد زد، از هرات رنجیده خاطر بیرون شد و در خرجردجام لنگر انداخت و آنجا به ’لنگر’ نامیده شد. مزار وی نیز آنجاست. و هاتفی خواهرزادۀ جامی در لنگرچهار باغی داشته و شاه اسماعیل در 921 هجری قمری به دیدن او رفته است. (سبک شناسی ج 3 ص 225). و رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 64، 66، 68، 71، 106، 293 شود
دهی از دهستان کاریزنو از بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 64هزارگزی شمال باختری تربت جام، کنار راه شوسۀ عمومی مشهد به تربت جام. جلگه، گرمسیر. دارای 674 تن سکنۀ ترکمن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). این محل سابقاً به خرجردجام معروف به وده و امروز لنگر نامیده میشود و گویند شاه قاسم انوار پس از آنکه احمد لر شاهرخ را در هرات زخم کارد زد، از هرات رنجیده خاطر بیرون شد و در خرجردجام لنگر انداخت و آنجا به ’لنگر’ نامیده شد. مزار وی نیز آنجاست. و هاتفی خواهرزادۀ جامی در لنگرچهار باغی داشته و شاه اسماعیل در 921 هجری قمری به دیدن او رفته است. (سبک شناسی ج 3 ص 225). و رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 64، 66، 68، 71، 106، 293 شود
دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل که در 12 هزارگزی شمال باختر سکوهه و 5 هزارگزی باختر راه شوسۀ زابل به زاهدان واقع است. جلگه و گرمسیر است و 2100 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه هیرمند. محصولش غلات، صیفی، لبنیات و پنبه. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه، گلیم و کرباس وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل که در 12 هزارگزی شمال باختر سکوهه و 5 هزارگزی باختر راه شوسۀ زابل به زاهدان واقع است. جلگه و گرمسیر است و 2100 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه هیرمند. محصولش غلات، صیفی، لبنیات و پنبه. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه، گلیم و کرباس وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
گذاشتن نوک انگشت میانی را به نوک ابهام و آن را به قوت لغزاندن تا بن ابهام بنحوی که بانگ برآید. (ناظم الاطباء) ، زدن با ناخن وسطی چیزی را، بدین گونه که سر وحشی ناخن وسطی را به انسی بند برین ابهام فشرده با فشار جدا کردن ناخن وسطی را از آن برای بردن گرد و غباری از جامه یا برآوردن آوازی ضعیف از چیزی: به نان تلنگر زدن تا خاکستر روی آن بشود. به جامه تلنگر زدن برای اینکه آلودگی آن به گچ و جز آن زائل گردد. بدر تلنگر زدن تا تنها آنکه منتظر است بشنود و کس دیگر نداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
گذاشتن نوک انگشت میانی را به نوک ابهام و آن را به قوت لغزاندن تا بن ابهام بنحوی که بانگ برآید. (ناظم الاطباء) ، زدن با ناخن وسطی چیزی را، بدین گونه که سر وحشی ناخن وسطی را به انسی بند برین ابهام فشرده با فشار جدا کردن ناخن وسطی را از آن برای بردن گرد و غباری از جامه یا برآوردن آوازی ضعیف از چیزی: به نان تلنگر زدن تا خاکستر روی آن بشود. به جامه تلنگر زدن برای اینکه آلودگی آن به گچ و جز آن زائل گردد. بدر تلنگر زدن تا تنها آنکه منتظر است بشنود و کس دیگر نداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دهی از دهستان گیوی بخش سنجبد شهرستان هروآباد که در 10 هزارگزی فادر مرکز بخش گیوی و 10 هزارگزی راه شوسۀ هروآبادبه میانه واقع است. این دهستان کوهستانی و سردسیر است و در کوههای طالش دارای مزارع و مراتع بسیار می باشد و 278 تن سکنه از ایل شاطرانلو دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان گیوی بخش سنجبد شهرستان هروآباد که در 10 هزارگزی فادر مرکز بخش گیوی و 10 هزارگزی راه شوسۀ هروآبادبه میانه واقع است. این دهستان کوهستانی و سردسیر است و در کوههای طالش دارای مزارع و مراتع بسیار می باشد و 278 تن سکنه از ایل شاطرانلو دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام پادشاه زادۀ زنگیان که در میدان بدست اسکندر کشته شد. (برهان قاطع). پادشاه زنگبار در جنگ با اسکندر: پلنگر که او بود سالار زنگ بترسید کآمد ز دریا نهنگ. نظامی
نام پادشاه زادۀ زنگیان که در میدان بدست اسکندر کشته شد. (برهان قاطع). پادشاه زنگبار در جنگ با اسکندر: پلنگر که او بود سالار زنگ بترسید کآمد ز دریا نهنگ. نظامی
یک لنگر در قسمت جلوی کشتی: شانس یک لنگر آویزان از پهلوی کشتی: شانس و خوشبختی یک لنگر درون آب: ناکامی یک لنگر را از آب بیرون می کشید: منفعهای بزرگ مالی یک لنگر را از دست می دهید: پول - کتاب سرزمین رویاها ۱ـ خواب لنگر برای دریانوردان نشانه آن است که مسافرتی خوش بر آبهای آرام خواهند داشت. ۲ـ اگر دیگران خواب لنگر ببینند، علامت جدایی از دوستان یا نقل مکان و مسافرت به خارج است. ۳ـ اگر کسی که عاشق است خواب لنگر ببیند، نشانه آن است که با معشوق خود مشاجره و اختلاف پیدا خواهد کرد. .
یک لنگر در قسمت جلوی کشتی: شانس یک لنگر آویزان از پهلوی کشتی: شانس و خوشبختی یک لنگر درون آب: ناکامی یک لنگر را از آب بیرون می کشید: منفعهای بزرگ مالی یک لنگر را از دست می دهید: پول - کتاب سرزمین رویاها ۱ـ خواب لنگر برای دریانوردان نشانه آن است که مسافرتی خوش بر آبهای آرام خواهند داشت. ۲ـ اگر دیگران خواب لنگر ببینند، علامت جدایی از دوستان یا نقل مکان و مسافرت به خارج است. ۳ـ اگر کسی که عاشق است خواب لنگر ببیند، نشانه آن است که با معشوق خود مشاجره و اختلاف پیدا خواهد کرد. .
از توابع چهاردانگه ی سورتچی ساری، در محاوره به عنوان حرکت و تکان ناگهانی است و در موسیقی تقریبا.، لنگر کشتی، حرکت ناگهانی بار در اثر بی تعادلی، چوب تعادل
از توابع چهاردانگه ی سورتچی ساری، در محاوره به عنوان حرکت و تکان ناگهانی است و در موسیقی تقریبا.، لنگر کشتی، حرکت ناگهانی بار در اثر بی تعادلی، چوب تعادل