جدول جو
جدول جو

معنی چلاجور - جستجوی لغت در جدول جو

چلاجور
(چَ)
دهی است از دهستان بیرون یشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر که در 11 هزارگزی شمال خاور حسن کیف و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ مرزان آباد- کلاردشت واقع است. کوهستانی و معتدل است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
چلاجور
نام دهکده ای در ناحیه ی بیرون بشم از دهستان کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلاهور
تصویر کلاهور
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری مازندرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیاجور
تصویر کیاجور
(پسرانه)
عاقل، فاضل و دانا
فرهنگ نامهای ایرانی
سنگ معدنی به رنگ آبی آسمانی یا آبی پر رنگ که ساییده شدۀ آن در نقاشی به کار می رود و در طب قدیم هم استعمال می شد، به رنگ لاجورد، آبی تیره، آبی کبود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاسور
تصویر کلاسور
جلد بزرگ فنر دار که اوراق پرونده را در آن مرتب نگه می دارند، جزوه دان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراخور
تصویر چراخور
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخوٰار، برای مثال خرسند شدی به خور ز گیتی / زیرا تو خری جهان چراخور (ناصرخسرو - ۹۳)، حیوان چرنده و خورندۀ علف
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
مرکّب از: ’بلا’ و ’دور’ به فارسی، در تصدقاتی که برای رفع بلا دهند استعمال میشود. (از آنندراج) (از انجمن آرا)، در هندوستان تصدقات را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
بلاجوینده. بلاجو. جویندۀ بلا. جویندۀ بدبختی و فساد. فتنه جوی. تجسس بلا و فتنه کننده، خواه به قصد دفع آن از خود یا دیگری و خواه به قصد متوجه ساختن به دیگری:
بجوئید گفت این بلاجوی را
بداندیش و بدکام و بدگوی را.
فردوسی.
کسی کو بلاجوی گردان بود
شبیخون نه آیین مردان بود.
فردوسی.
کسی کو بر شاه بدگوی بود
بر اندیشۀ بد بلاجوی بود.
فردوسی.
بلاجوی باشد گرفتار آز
من و خانه من بعد نان و پیاز.
سعدی.
بلاجوی راه بنی طی گرفت
بکشتن جوانمرد را پی گرفت.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اجنبی و بیگانه وفراری. (ناظم الاطباء). این لغت جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ خُ)
نام محل معروفی است در چهارمحال بختیاری که ایل بختیاری در فصل تابستان وهنگام ییلاق کردن در آن محل و اطراف آنجا اقامت گزینند. این محل که دشت پر وسعتی است، مرکز آن را باطلاق و نیزاری وسیع اشغال کرده و اطراف آن را کوهها و تپه های مرتفع احاطه نموده است و برای شکار خوک و گراز یا کبک و آهو و غیره شکارگاه مناسبی است:
بد اندر حدود چغاخور لری
لری غولدنگی چغاله خوری.
بهار (دیوان اشعار ج 2 ص 300).
رجوع به چقاخور شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نام یکی از دهستانهای نه گانه بخش خورموج شهرستان بوشهر که حدود مشخصاتش، از شمال دهستان حومه خورموج و کوه خاک، از جنوب دهستان لاواکیکان، از باختر ارتفاعات مند و از خاور رود خانه مند میباشد. این دهستان که جلگه است و در دامنه واقع شده تقریباً در مرکز بخش قرار دارد. هوای آن گرم است. زراعتش بطور کلی دیمی است و آب مشروب اهالی از چاه تأمین میشود. محصول این آبادی عبارت از خرما و کمی غله است و شغل اهالی زراعت میباشد این دهستان از 12 آبادی تشکیل شده که در حدود 3800 تن سکنه دارد. قریه های مهم این دهستان عبارتند از: گزدراز، طویل دراز، فقیه احمدان، دهداوی و ناصری و چغاپور مرکز این همه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
دهی است جزء دهستان سجاس رود بخش قیدار شهرستان زنجان. در 30هزارگزی باختری قیدار و 6هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر و 300 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پادشاه دمشق که 264 هجری قمری درگذشت. (از کامل التواریخ ابن اثیر ج 7 ص 125 ذیل وقایع سنۀ 264 هجری قمری) ، دفتر محاسبه. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(چَ خُ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از محال اربعۀ اصفهان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 251). و رجوع به چغاخور شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در 5 تا 8 هزارگزی خاور گهواره، کنار راه مالرو عمومی گهواره بگردنۀ امیرخان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 520 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات، سبزی، توتون، حصیر و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است اما در تابستان از گهواره اتومبیل هم میتوان برد. سکنۀ این آبادی از تیره گهواره میباشند و چشمۀ ارغوانی بدین آبادی متصل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان سبزوار است و 186 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کْلا / کِ سُ)
جزوه دانی بزرگ که در داخل آن فنر تعبیه شده و اوراق لازم را بترتیب در آن جا دهند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ هَِ دَ رَ)
دهی از دهستان حسن آباد است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 242 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چِلْ لَ وَ)
دهی جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار که در 24 هزارگزی شمال باختری رودبار و 10 هزارگزی رستم آباد واقع است. کوهستانی و معتدل است و 136 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سیاه رود. محصولش برنج و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و مکاری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
طبقچه و یا طبق کوچک پهن از طلا و یا نقره و یا سفال که در روی آن کاسه یا پیاله گذارند و نعلبکی و پیالۀپر و لبریزی که به سلامتی دیگری خورند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(پَ خوَرْ / خُرْ)
این نام را در درۀ چالوس و در کرج و مرزهای فوقانی جنگلهای شمالی ایران و در اراضی خشک و کوهستانی و استپ های کرمانشاه و لرستان و شیراز بگونه ای از شونگ میدهند و آن نام را در درفک به زین دار و هفت کول دهند و در گیلان دقزدانه را پلاخور گویند (گااوبا). و نیز رجوع به زین دار و دقزدانه شود
لغت نامه دهخدا
(پْلا / پِ)
جنسی از خزندگان افیدین پرتروگلیف از تیره هیدرفینه مخصوص به اقیانوس هند و اقیانوس کبیر غربی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گاو جوان سیاه. (ناظم الاطباء) ، دچارمصیبت شده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
آنچه بملایان دهند، چیزی که مورد سوء استفاده کسی یا جمعی (مخصوصا آخوندها) شود (مقایسه شود با . آخوند خور لوطی خور) آنچه که حیف و میل گردد، میوه و جز آن که بسبب ضایع شدن و غیره بسیار ارزان فروخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی است نسبه سخت (سختیش بین 5 تا 6 درجه است) و آبی رنگ که ترکیب شیمیاییش عبارت از فسفات آبدار طبیعی آلومینیوم و آهن ومنیزیم و کلسیم می باشد، وزن مخصوصش بین 305 تا 12، 3 میباشد. این سنگ جزو سنگهای دگرگونی شده زمین یافت میشود. چون سختی جالب توجه (در حدود سختی شیشه) و رنگ آبی خوشرنگی دارد در جواهر سازی بعنوان نگین انگشتر بکار میرود. همچنین آنرا کوبیده بصورت گرد (پودر) در میاورند و بعنوان رنگ آبی در نقاشی بکار میبرند و در لباسشویی هم جهت خوش رنگ کردن، پارچه ها سفید بکاربرده میشود سنگ لاجورد حجر لاجورد حجرالاجورد لاژورد یا سنگ کاشی. گونه ای لاجورد معدنی که از تجزیه و تخریب سنگ لاجورد در برخی معادن نزدیک کاشان و قم بدست میاید. این گونه لاجورد نرم و شبیه خاکها رستی است و سختی اولی خود را بکلی از دست داده است و در بازار نیز بنام لاجورد عرضه میشود. رنگ لاجورد مذکور آبی مایل به سیاه است، (صفت لاجوردی) برنگ لاجورد کبود نیلی: قدرش مروتی است براین سقف لاجورد فرش رفو گریست بر این فرش باستان. (خاقانی. سج. 311)، سیاه تیره: یکی سخت سوگند شاهانه خورد بروز سپید و شب لاجورد... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاجوی
تصویر کلاجوی
پیاله: (هان تا ندهی گوش باواز دف و نی هان تا نکنی رای صراحی و کلاجو)، (عمید لوبکی)
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی هزار بیشه هزار پیشه جزوه دانی بزرگ که در داخل آن فنر تعبیه شده و اوراق لازم را در آن بترتیب جا دهند. جزوه دانی بزرگ که در داخل آن فنر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاخور
تصویر پلاخور
نام گونه های مختلف پیچ امین الدوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراخور
تصویر چراخور
چراخوار
فرهنگ لغت هوشیار
رفت و بازگشت. درمورد ابلیطی که برای مسافرت بنقطه ای و بازگشتن از آن بمبدا خریده می شود اطلاق گردد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره سماقیان که غالبا بصورت درختچه میباشد. اصل این گیاه از آمریکای مرکزی است. برگهایش متناوب و ساده و کامل است. گلهایش بشکل خوشه در انتهای ساقه قرار دارند. میوه اش فندقه و لوبیایی شکل که دم میوه اش محتوی مواد ذخیره یی است و گوشت آلود و از خود میوه حجیم تر شده بشکل یک گلابی کوچک در بالای میوه قرار دارد و بنام سیب آکاژو در برزیل خورده میشود. میوه اش نیز بنام جوز آکاژو محتوی مواد اسیدی و سوزاننده است و در تداوی مصرف میشود. پوست این گیاه بعنوان قابض در تداوی استعمال میشود و از این گیاه نیز صمغی بنام صمغ آکاژو استخراج میکنند انقرذیا بلاذر بلادور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاسور
تصویر کلاسور
((کِ سُ))
جزوه دان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاجورد
تصویر لاجورد
((وَ))
لاژورد، از سنگ های معدنی که به رنگ آبی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلادور
تصویر بلادور
آکاژور
فرهنگ واژه فارسی سره