جدول جو
جدول جو

معنی چقوکدان - جستجوی لغت در جدول جو

چقوکدان
(چُ)
دهی است از دهستان لاشار بخش بمپور شهرستان ایرانشهر که در 73 هزارگزی جنوب بمپور و 2 هزارگزی باختر راه شوسۀ بمپور به چاه بهار واقع است. جلگه و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، برنج، خرما و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاشکدان
تصویر چاشکدان
چاشدان، ظرفی که در آن غذای چاشت را بگذارند، ظرفی که در آن نان و خوردنی دیگر بگذارند، جای ریختن غله، انبار غله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوکدان
تصویر دوکدان
جای گذاشتن دوک در ماشین نخ ریسی، جعبه ای که در آن دوک های نخ ریسی را بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
(قَ زَ)
پوست بدن یا جامه یا پارچه ای دارای چین و چروک. دارای چین و شکنج. چین و چروکدار. رجوع به چروک شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چاشتدان. ظرفی باشد که نان و طعام در آن گذارند. ناندان. (برهان). ظرف و سفره ای که طعام روز را در آن گذارند و به وقت چاشت بکار برند. (فرهنگ ناصری). چاشدان. (آنندراج) :
ای چاشکدانت چرخ ازرق
وی شادروانت چرخ اطلس.
جمال الدین عبدالرزاق (از فرهنگ ناصری).
، صندوقچه زنان را نیز گفته اند. (برهان). و رجوع به چاشدان و چاشتدان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش لشت نشاء شهرستان رشت که در 8 هزارگزی جنوب لشت نشاء واقع است. جلگه و مرطوب است و 432 تن سکنه دارد. آبش از توشاجوب سفیدرود. محصولش برنج، ابریشم و چای. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
حفش و سبد کوچکی که در آن دوک و گروهۀ ریسمان و پنبه گذارند، (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (برهان)، جعبه ای که در آن دوکهای نخ ریسی را جا دهند، (در چرخ جوراب بافی و غیره)، درج، (یادداشت مؤلف)، حفاش، (دهار) :
به پیش اندرون دوکدانی سیاه
نهاده هرآنچش فرستاده شاه،
فردوسی،
از آن هر یکی پنبه بردی به سنگ
یکی دوکدانی ز چوب خدنگ ...
به انگشت از آن سیب برداشتش
در آن دوکدان نرم بگذاشتش ...
همی تنگ شد دوکدان بر تنش
چو مشک سیه گشت پیراهنش،
فردوسی،
چو بنهاد بر نامه بر مهر شاه
بفرمود تا دوکدانی سیاه
بیارند با دوک و پنبه در اوی
نهاده بسی ناسزا رنگ و بوی،
فردوسی،
شهنشاه ما خیره سر شد بدان
که خلعت فرستادش از دوکدان،
فردوسی،
بیست دوکدان زرین جواهر در او نشانده،
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 535)،
بلی ولیک قلمدان ز دوکدان بگریخت
به عاقبت بتر آمد عمامه از معجر،
مسعودسعد،
زان در صف الست کمربسته ای چو چرخ
تا پنبه وار بازنشینی به دوکدان،
اثیرالدین اخسیکتی،
بهرام نیم که طیره گردم
چون چرخه و دوکدان ببینم،
خاقانی،
افسرده چو سایه و نشسته
در سایۀ دوکدان مادر،
خاقانی،
پنبه کن ای جان دشمن زان تنی
کو ز ترکش دوکدان خواهد نمود
خصم فرعونی نسب همچون زنان
دوکدان در زیر ران خواهد نمود،
خاقانی،
ای عزیز مادر و جان پدر تا کی ترا
این به زیر پنبه دارد و آن به زیر دوکدان،
خاقانی،
گر مردی خویشتن ببینم
اندر پی دوکدان نشینم،
عطار،
یارب چه فتنه بود که در سهم هیبتش
مریخ تیر خود را در دوکدان نهاد،
کمال اسماعیل،
، چرخه که بدان ریسمان پنبه ریسند، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
از قرای بلوک خواجۀ فارس است، (مرآت البلدان ج 4 ص 289)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چاشکدان
تصویر چاشکدان
ظرفی که نان و خوردنی در میان آن گذارند، صندوقچه زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوکدان
تصویر دوکدان
جعبه ای که در آن دوکهای نخ ریسی را جا دهند (در چرخ جراب بافی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوکدان
تصویر خوکدان
محلی که خوکان را درد آن نگهداری کنند
فرهنگ لغت هوشیار