جدول جو
جدول جو

معنی چقاگرک - جستجوی لغت در جدول جو

چقاگرک
(چَ گُ)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 60 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز، کنار راه مالرو برچل به جیرگاه واقع است. جلگه و معتدل است و 189 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن قالی و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چارک
تصویر چارک
یک چهارم چیزی، یک چهارم من، معادل ده سیر، ۷۵۰ گرم، یک چهارم ذرع، معادل چهار گره
رونده، چاووش، نقیب قافله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراگر
تصویر چراگر
چرندهبرای مثال گهی با چرنده چراگر شدی / گهی با پرنده پرآور شدی (خواجو - ۴۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ شَ کَ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان که در 18 هزارگزی شمال کوزران و2 هزار وپانصدگزی خاور راه فرعی کوزران به ثلاث واقعاست. دشت و سردسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چاه. محصولش غلات، حبوبات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است و در تابستان اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ)
محلی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شاه آبادکه در 12 هزارگزی شمال شوسۀ شاه آباد به قصر شیرین واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 455 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات دیم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است ولی در تابستان از سراب حنان اتومبیل هم میتوان برد. اهالی این محل عموماً در زمستان برای تعلیف احشام بحدود باغچه و قطار قصرشیرین میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
حیوانات چرنده را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). حیوان رهاکرده شده در چراگاه. (ناظم الاطباء). چرنده. چراکننده. جانور چرنده:
گهی با چراگر چراگر شدی
گهی با پرنده پرآور شدی.
خواجو (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 135 هزارگزی شمال خاوری فریمان و 7 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو مشهد به مزدوران واقع است. دامنۀ کوه و هوایش معتدل است و 178 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و چغندر. شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مخفف چهاریک. ربع. یک چهارم. یک حصه از چهار حصه، چهاریک من (ده سیر) چهاریک ذرع. (ده گره) ربع یک من. یک چهارم من، ربع یک ذرع. یک چهارم ذرع، ده سیر (در تداول عامه) ، پنجاه (مخفف پنجاه درم که یک چهارم من تبریز باشد). و رجوع به ربع و چاریک و چهاریک شود
چاووش. (برهان). نقیب قافله. (برهان) :
به یک دم هر دو تن از جا بجستند
چو چارک چوب در بیچاره بستند.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قریه ای است از قرای توابع بلوک لارستان فارس در کنار بحرالعجم واقع و جزو بنادر محسوب میشود. اهالی آنجا و اکثر لارستان شافعی مذهب می باشند. (مرآت البلدان ج 4 ص 50) و مؤلف فارسنامه ذیل ’ناحیۀ شیب کوه لارستان’ نویسد: قصبۀ این ناحیۀ ’بندر چارک’ است بمسافت بیست و پنج فرسخ از شهر لار دور افتاده است... و رجوع به جغرافی سیاسی کیهان ص 483 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چراگر
تصویر چراگر
چرنده چرا کننده حیوانی که علف بخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارک
تصویر چارک
چاووش، نقیب قافله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارک
تصویر چارک
((رَ))
یک چهارم هر چیز، واحد وزن، یک چهارم من که معادل ده سیر یا 750 گرم می باشد، یک چهارم زرع که معادل چهار گره است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارک
تصویر چهارک
ربع
فرهنگ واژه فارسی سره
ربع، یک چهارم، چاوش، نقیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به اندازه ی یک پابیل، مقیاس وزن برابر سه چهارم کیلوگرم و در مقیاس متریک یک چهارم.، گورکن
فرهنگ گویش مازندرانی