جدول جو
جدول جو

معنی چفسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

چفسیدن(گُ گِ رِتَ نِ)
بمعنی چسبیدن است خواه چیزی را بچیزی بچسبانند و خواه بدست محکم بگیرند. (برهان). بمعنی چسبیدن. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (رشیدی). چسپیدن و ملصق شدن و پیوستن. (ناظم الاطباء). مبدل چسپیدن است. (فرهنگ نظام). چپسیدن و چسپیدن. ملصق شدن. دوسیدن. بشلیدن. التصاق. التزاق. التساق. و رجوع به چپسیدن و چسپیدن شود:
درفناها این بقاها دیده ای
بر بقای جسم خود چفسیده ای.
مولوی.
تو زآبی دان و هم برآب چفس
چونکه داری آب از آتش متفس.
مولوی (از انجمن آرا).
سعی در تنقیص قدر خویش کرد
هرکه کرد اهمال در تکمیل نفس
بارها ای نفس نافرمان شوم
گفتمت از حرص بر دنیا مچفس.
ابن یمین (از انجمن آرا).
و رجوع به چپسیدن و چسبیدن و چسپیدن شود، میل کردن و منحرف شدن از راست: پس چون از آتش سخن بتفسید و از جادۀ آزرم بچفسید. (مقامات حمیدی).
- برچفسیدن، بمعنی پیوستن و متصل شدن بچیزی یا کسی: مرا اﷲ می آرد و میبرد هر زمانی، گوئی من به اﷲ برچفسیده ام. (کتاب المعارف).
تو ز طفلی چون سببها دیده ای
در سبب از جهل برچفسیده ای.
مولوی.
از خیال دشمن و تصویر اوست
که تو بر چفسیده ای بر یار و دوست.
مولوی.
- فروچفسیدن به چیزی، بمعنی سخت و محکم گرفتن آنچیز را: با تاج سرخ و به هر دو دست بر شمشیر فروچفسیده. (مجمل التواریخ والقصص). و بدست چپ بر قبضۀ شمشیر فروچفسیده. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
چفسیدن
ملصق شدن پیوست، میل کردن منحرف شدن (از راه راست)
تصویری از چفسیدن
تصویر چفسیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپسیدن
تصویر چپسیدن
چسبیدن، متصل شدن و پیوستن چیزی به چیز دیگر با ماده ای چسبناک، چیزی را محکم به دست گرفتن، محکم پیوستن به کسی یا چیزی، مطلوب و دلپذیر بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسیدن
تصویر تفسیدن
گرم شدن از تف آتش یا آفتاب، برای مثال از گرمی آفتاب سوزان / تفسید به وقت نیم روزان (نظامی۳ - ۴۳۲) تا نتفسید از آفتاب سرش / نه ز خود بود و نز جهان خبرش (نظامی۴ - ۶۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چفتیدن
تصویر چفتیدن
چفتن، چفته شدن، خمیدن، خم شدن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ نُ / نِ / نَ دَ)
مقلوب چسبیدن، و آنرا چفسیدن نیز گفته اند، چه ’با’ و ’فا’ بیکدیگر بدل شوند. (انجمن آرا). رجوع به چسبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ بُ دَ)
بمعنی خجل شدن و شرمندگی کشیدن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرخ شدن و خجل شدن. شرمنده شدن. و رجوع به چکس شود
لغت نامه دهخدا
(گُ شُ دَ)
خمیدن. خم شدن قامت یا پشت. چفته شدن:
چو شد سال آن پادشا بر دو هفت
بنالید و آن سرو نازان بچفت.
فردوسی.
رجوع به چفته و چفته شدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ /دِ)
چسپیده. (ناظم الاطباء). دوسیده. ملصق
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ / کِ دَ)
بر وزن و معنی چسبیدن است، اعم از آنکه چیزی را به چیزی بچسبانند، یا کسی خود را به کسی وابندد. (برهان). مقلوب چسپیدن است. (آنندراج). و آنرا چفسیدن نیز گفته اند، چه ’با’ و ’فا’ بیکدیگر بدل شود. (آنندراج). چسپیدن و چفسیدن و ملصق شدن. (ناظم الاطباء). سخت بهم پیوستن، چنانکه قسمتی از چیزی در قسمتی از چیز دیگر درشود. بهم چسپیدن، به کسی خود را وابستن. (ناظم الاطباء) ، میل کردن. تمایل. رجوع به چسبیدن و چفسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ وَ دَ)
چسبیدن. اعم از آنکه چیزی بچیزی بچسبد یا بدست محکم بگیرند. (برهان). چسبیدن است و آنرا چفسیدن نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ ضیاء). چسبیدن وملصق گشتن. (ناظم الاطباء). چسبیدن که چفسیدن هم گویند. (یادداشت مؤلف). چسبیدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گُ لو لَ / لِ کَ دَ)
چس دادن. فسوه دادن. تس دادن. باد بیصدا و بدبوی از مقعد برون دادن. رجوع به چس و چس دادن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
خفتن. خسبیدن:
اگر ز گردش جافی فلک همی ترسی
چنین بسان ستوران چرا همی خفسی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ گُ تَ)
گرم شدن. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). گرم شدن و سوختن. (ناظم الاطباء). تبسیدن. تفتیدن. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
بکردار آهن بتفسید دشت.
فردوسی.
زبان بر گشادند بر یکدیگر
که اکنون ز گرمی بتفسد جگر.
فردوسی
گهی ز سردی نجم زحل همی فسری
گهی ز شمس و تف صعب او همی تفسی.
ناصرخسرو.
اگر کوه سوی مشرق باشد گرما، گرمتر باشد از بهر آنکه تفسیدن آفتاب بر این کوه پس از زوال قوی گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گه بجوشد بر تو در جوشن
گه بتفسد سر تو در مغفر.
مسعودسعد.
پس چون از آتش سخن بتفسید و از جادۀ آزرم بچفسید. (مقامات حمیدی).
از گرمی آفتاب سوزان
تفسید بوقت نیم روزان.
نظامی.
تا نتفسید از آفتاب سرش
نه ز خود بود و نز جهان خبرش.
نظامی.
و مردمان بخارا بجنگ حصار راندند و از جانبین تنورۀ جنگ بتفسید از بیرون منجنیق ها راست کردند. (جهانگشای جوینی) ، تباه گردانیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء در ذیل تفسید) ، در بیت زیر بمعنی آزرده شدن. رنجیدن و بخشم آمدن که لازمۀ گرم شدن از خجلت میباشد آمده است:
ز دار و ز کشتن نترسم همی
ز گردان ایران بتفسم همی
که نامرد خواند مرا دشمنم
ز ناخسته بر دار کرده تنم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ جَ/ جِ زَ دَ)
چفسیدن. چسبیدن. لدک. لدک. لزب. لزوب. (منتهی الارب) : تلبﱡد، درچفسیدن پشم به یکدیگر. (از منتهی الارب). و رجوع به چفسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ کَ)
برچسپیدن. برچسفیدن. تلخن. (منتهی الارب). تلخط. (اقرب الموارد). لتوب. لصوق. لزوق: رسعت عینه، برچفسید نیام چشم او. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
دوسیدنی چسبیدنی. چپسیدنی. هر چیز که خاصیت چسبندگی دارد. و رجوع به چفسیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخسیدن
تصویر بخسیدن
پژمرده، گداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
ماچ و بوسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسیدن
تصویر برسیدن
وصل، رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسیدن
تصویر دوسیدن
چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه یا پشم را با دوک ریسیدن تافتن تابیدن:) می آسوده در مجلس همی گشت رخ میخواره همچون می همی رشت (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افدیدن
تصویر افدیدن
شگفتی کردن تعجب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفریدن
تصویر آفریدن
خلق کردن، بار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسیدن
تصویر چسیدن
چس دادن فسوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیدن
تصویر تفسیدن
گرم شدن از تف آتش یا آفتاب تفیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفسیدن
تصویر خفسیدن
خفتن خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفتیدن
تصویر چفتیدن
چفتن خمیدن خم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفسیده
تصویر چفسیده
ملصق دوسیده چسبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوسیدن
تصویر چوسیدن
چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برچفسیدن
تصویر برچفسیدن
چسپیدن ملصق شدن، متمایل شدن منحرف گردیدن، منجمد شدن فسرده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفسیدنی
تصویر چفسیدنی
هر چیز که خاصیت چسبیدگی دارد چسبیدنی دوسیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسردن
تصویر افسردن
سرد شدن، یخ بستن، منجمد گردیدن، بربسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیدن
تصویر تفسیدن
((تَ دَ))
گرم شدن از تف آتش یا آفتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفریدن
تصویر نفریدن
لعنت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره