جدول جو
جدول جو

معنی چغرنده - جستجوی لغت در جدول جو

چغرنده
(چَ رَ دَ / دِ)
ترسنده و ترسان و هراسان و جبان. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغر و چغریدن شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چغزنده
تصویر چغزنده
ترسنده، ناله وزاری کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
ویژگی آنچه یا آنکه بانگ مهیب برآورد، برای مثال به بزم اندرون ابر بخشنده بود / به رزم اندرون شیر غرنده بود (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرنده
تصویر چرنده
حیوان علف خواری که چرا می کند، چرا کننده
فرهنگ فارسی عمید
(چَ غَ دَ / دِ)
بمعنی چرغند است، که چراغ باشد. (برهان). چراغ. (انجمن آرا) (آنندراج) ، چرغند. که چرغدان و چراغپایه باشد. (برهان). چراغپایه. (جهانگیری) ، رودۀ گوسفند بگوشت و مصالح آکنده را نیز گویند. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا). رجوع به چرغند شود
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
بمعنی ترسیده وواهمه کرده و بیم برده باشد. (برهان). ترسیده. (آنندراج). ترسیده و بیم کرده و واهمه نموده. (ناظم الاطباء). جغزیده. و رجوع به چغریدن و چغزیده شود، به معنی التفات کرده هم آمده است. (برهان). التفات کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به جغز و چغزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(غُرْ رَ دَ / دِ)
شیر و گرگ خشم آلود که از غایت خشم فریاد کند و بر خود پیچد. و بر دیگر سباع نیز اطلاق کرده اند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از صحاح الفرس). خشم آلود. (اوبهی) :
روبهی کاندر جوار درگهت مأوی گرفت
بر سباع از پرتوی چون شیر نر غرنده باد.
هندوشاه پدر صاحب صحاح الفرس (از صحاح الفرس).
صفت شیر و پلنگ و ببر و امثال آنهاست که از خشم آواز مهیب درآورند:
به بزم اندرون ابر بخشنده بود
به رزم اندرون شیر غرنده بود.
ابوالمؤید (از فرهنگ شعوری).
برآشفت برسان غرنده شیر
یکی بانگ زد بر گرزم دلیر.
فردوسی.
چو آواز او رعد غرنده نیست
چو بازوی او تیغ برنده نیست.
فردوسی.
زره دارد و جوشن و خود و ببر
بغرّد به کردار غرنده ابر.
فردوسی.
دلاور درآمد چو غرنده میغ
دودستی همی زد چپ و راست تیغ.
اسدی (گرشاسب نامه).
شه از خشمناکی چو غرنده شیر
که آرد گوزن گران را به زیر.
نظامی.
بامدادان دو شیر غرنده
خورشی در شکم نیاکنده...
نظامی.
، صفت ابر. رعّاد. رعاده. قاصف
لغت نامه دهخدا
(چَ غَ دَ / دِ)
آن کس که میچغد. آنکه میچخد. و رجوع به چغیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ دَ / دِ)
حیوانی که چرا میکند. حیوان چرنده مقابل حیوان پرنده. (ناظم الاطباء). حیوان گیاه خور. (فرهنگ نظام). مقابل پرنده از حیوان و شامل حیوانات بحری نشود. دام. سائم. سوام. (منتهی الارب). ج، چرندگان:
چرنده دیولاخ آکنده پهلو
تنی فربه، میان چون موی لاغر.
عنصری.
.... یا باغ یا چرنده یا کشت یا بستان یا ازین اقسام ملک که عادت بداشتن آن جاری باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). و از درختان میوه ها پدید می آید و همه بزیر میریزند و خشک میشوند و هیچ خریدار نباشد نه چرنده و نه پرنده. (قصص الانبیاء ص 16). وی (اسب) شاه همه چهارپایان چرنده است. (نوروزنامه)، چرندو را نیز گویند که ’غضروف’ باشد. (برهان) .چرندو را نیز گویند. (آنندراج). غضروف. (ناظم الاطباء). رجوع به چرندو شود، هر جانور خزنده. (ناظم الاطباء).
- چرنده و پرنده، آنکه چرد و آنکه پرد. آنکه بر زمین چرا کند و آنکه بر هوا پرواز نماید. در اصطلاح عوام، کنایه است از موجود زنده، و همه نوع جاندار بطور اعم
لغت نامه دهخدا
تصویری از چغنده
تصویر چغنده
آن کس که میچغد چخنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
شیر و گرگ خشم آلود که از غایت خشم فریاد کند و بر خود پیچد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرنده
تصویر چرنده
((چَ رَ دِ))
حیوان علفخوار که چرا کند، جمع چرندگان
فرهنگ فارسی معین
علف خوار، علف خور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
هادرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
Roaring
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
rugissant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
ryczący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
kükreyen
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
ревущий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
brüllend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
دہاڑتا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
গর্জনকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
คำราม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
kunguruma
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
鳴り響く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
rugindo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
咆哮的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
רועם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
포효하는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
mengaum
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
दहाड़ते हुए
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
brullend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
ревучий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
rugiente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از غرنده
تصویر غرنده
ruggente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی