از آلات موسیقی شبیه قاشق که چند زنگوله به آن آویخته و با دست تکان می دادند، چغان، چغنه، برای مثال مطرب از کار چون فروماند / خشم بر گوشۀ چغانه کند (ابن یمین - ۳۸۳)
از آلات موسیقی شبیه قاشق که چند زنگوله به آن آویخته و با دست تکان می دادند، چَغان، چَغَنه، برای مِثال مطرب از کار چون فروماند / خشم بر گوشۀ چغانه کند (ابن یمین - ۳۸۳)
میوۀ نارس را گویند. (برهان). بمعنی میوۀ نارس میباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نارس. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). در تداول عامۀ خراسانیان بر بادام و زردآلو و گوجه و این قبیل میوه ها که نارس باشند اطلاق میشود. و رجوع به آله شود. بادام سبز نارس که درون بر آن سخت نشده باشد: چغاله بادام، جوقی از مرغان بود. (فرهنگ اوبهی). جمعیت طیور. (شعوری). جغاله. چقاله. جفاله: ز مرغ و آهو دانم به جویبار و بدشت ازین چغاله چغاله وز آن قطار قطار. عنصری (از فرهنگ اوبهی) ؟ پراکنده هامون و گردان همه ز مرغان چغاله ز غرمان رمه. اسدی. و رجوع به جغاله و جفاله شود
میوۀ نارس را گویند. (برهان). بمعنی میوۀ نارس میباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نارس. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). در تداول عامۀ خراسانیان بر بادام و زردآلو و گوجه و این قبیل میوه ها که نارس باشند اطلاق میشود. و رجوع به آله شود. بادام سبز نارس که درون بر آن سخت نشده باشد: چغاله بادام، جوقی از مرغان بود. (فرهنگ اوبهی). جمعیت طیور. (شعوری). جغاله. چقاله. جفاله: ز مرغ و آهو دانم به جویبار و بدشت ازین چغاله چغاله وز آن قطار قطار. عنصری (از فرهنگ اوبهی) ؟ پراکنده هامون و گردان همه ز مرغان چغاله ز غُرمان رمه. اسدی. و رجوع به جغاله و جفاله شود
زن نازک و نرم. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). غاده، للناعمه. (دستور اللغه). زن نازک و نرم که نرمی او نمایان باشد. (منتهی الارب). غیداء، درخت تازه و نازک و نرم. (منتهی الارب). ج، غادات
زن نازک و نرم. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). غاده، للناعمه. (دستور اللغه). زن نازک و نرم که نرمی او نمایان باشد. (منتهی الارب). غیداء، درخت تازه و نازک و نرم. (منتهی الارب). ج، غادات
دهی از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در 33هزارگزی جنوب باختری قاین. دامنه، معتدل، 57 تن سکنه. شیعه، فارسی. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، زعفران، تریاک. شغل اهالی زراعت و مالداری راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در 33هزارگزی جنوب باختری قاین. دامنه، معتدل، 57 تن سکنه. شیعه، فارسی. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، زعفران، تریاک. شغل اهالی زراعت و مالداری راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’یکی از قرای بلوک کام فیروز فارس است. طول جلگۀ این بلوک از مشرق بمغرب شش فرسخ و عرض آن سه فرسخ میباشد. زراعتش از رود خانه کر مشروب میشود و شلتوک کاری زیادی دارد. و این بلوک دارای چهار پنج حمام وچهار پنج مسجد است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 250)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’یکی از قرای بلوک کام فیروز فارس است. طول جلگۀ این بلوک از مشرق بمغرب شش فرسخ و عرض آن سه فرسخ میباشد. زراعتش از رود خانه کر مشروب میشود و شلتوک کاری زیادی دارد. و این بلوک دارای چهار پنج حمام وچهار پنج مسجد است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 250)
دهی از دهستان و بخش خفر شهرستان جهرم. 3000 گزی جنوب باب انار، 2000 گزی شوسۀ شیراز به خفر و جهرم. جلگه، گرمسیر و مالاریائی و سکنۀ آن 231 تن است. آب آن از قنات و رود خانه قره آغاج و محصول آن بادام، مرکبات، انار، تریاک و جزئی غلات و شغل اهالی باغبانی و زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان و بخش خفر شهرستان جهرم. 3000 گزی جنوب باب انار، 2000 گزی شوسۀ شیراز به خفر و جهرم. جلگه، گرمسیر و مالاریائی و سکنۀ آن 231 تن است. آب آن از قنات و رود خانه قره آغاج و محصول آن بادام، مرکبات، انار، تریاک و جزئی غلات و شغل اهالی باغبانی و زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
رغادت. مصدر به معنی رغد و رغد. (ناظم الاطباء). فراخ عیش شدن. (دهار) (یادداشت مؤلف) (از مصادر اللغۀ زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رغد و رغد شود
رغادت. مصدر به معنی رَغد و رَغَد. (ناظم الاطباء). فراخ عیش شدن. (دهار) (یادداشت مؤلف) (از مصادر اللغۀ زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رَغد و رَغَد شود
دهی است از دهستان جوشقان بخش میمۀ شهرستان کاشان که در 22 هزارگزی خاور میمه واقع است. کوهستانی و سردسیر است. و 250 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، لبنیات و مختصرمیوه جات. شغل اهالی زراعت و بافتن کرباس و چادرشب وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان جوشقان بخش میمۀ شهرستان کاشان که در 22 هزارگزی خاور میمه واقع است. کوهستانی و سردسیر است. و 250 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، لبنیات و مختصرمیوه جات. شغل اهالی زراعت و بافتن کرباس و چادرشب وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
بمعنی چکاد است که تارک سر باشد. (برهان). تارک سر. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). فرق سر. (ناظم الاطباء). چکاد و چکاه و میان سر: نخستین پیش میدان شد پیاده قدم غرقه در آهن تا چکاده. شیخ عطار (از انجمن آرا). و رجوع به چکاد و چکاه شود، بالای پیشانی. (برهان). برآمدگی پیشانی. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود، سر کوه. (برهان). قلۀ کوه خصوصاً. (رشیدی). قلۀ کوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود، سپر باشد که ترکان قلخان گویند. (برهان). سپر. (جهانگیری) (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود
بمعنی چکاد است که تارک سر باشد. (برهان). تارک سر. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). فرق سر. (ناظم الاطباء). چکاد و چکاه و میان سر: نخستین پیش میدان شد پیاده قدم غرقه در آهن تا چکاده. شیخ عطار (از انجمن آرا). و رجوع به چکاد و چکاه شود، بالای پیشانی. (برهان). برآمدگی پیشانی. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود، سر کوه. (برهان). قلۀ کوه خصوصاً. (رشیدی). قلۀ کوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود، سپر باشد که ترکان قلخان گویند. (برهان). سپر. (جهانگیری) (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود
دهی است از دهستان باغک بخش اهرم شهرستان بوشهر که در 24 هزارگزی شمال باختر اهرم، کنار راه شوسۀ بوشهر بکازرون واقع است. جلگه و گرمسیر است و 432 تن سکنه دارد. آبش از چاه. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان باغک بخش اهرم شهرستان بوشهر که در 24 هزارگزی شمال باختر اهرم، کنار راه شوسۀ بوشهر بکازرون واقع است. جلگه و گرمسیر است و 432 تن سکنه دارد. آبش از چاه. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
سرواد و شعر و چکامه. (فرهنگ اسدی ذیل لغت سرواد حاشیۀ ص 107) قصیده را گویند و آن بیتی چند باشد متوازیۀ متشارکه در ردیف و قافیه. مبتنی بر مطلعی و گریز و شرطیه زیاده بر هفده بیت. (برهان). بمعنی قصیده و شعر. (انجمن آرا) (آنندراج). به اصطلاح عروض، قصیده یعنی بیتی چند متوازی و مشترک در ردیف و قافیه. و دارای مطلعو گریز و شرطیه و زیاده بر هفده بیت. (ناظم الاطباء). مبدل چگامه. (فرهنگ نظام). قصیده و چکامه و چگامه. نوعی از اقسام شعر که در اصطلاح عروضی قصیده و چکامه نیز گویند. و رجوع به چکامه و چگامه و قصیده شود
سرواد و شعر و چکامه. (فرهنگ اسدی ذیل لغت سرواد حاشیۀ ص 107) قصیده را گویند و آن بیتی چند باشد متوازیۀ متشارکه در ردیف و قافیه. مبتنی بر مطلعی و گریز و شرطیه زیاده بر هفده بیت. (برهان). بمعنی قصیده و شعر. (انجمن آرا) (آنندراج). به اصطلاح عروض، قصیده یعنی بیتی چند متوازی و مشترک در ردیف و قافیه. و دارای مطلعو گریز و شرطیه و زیاده بر هفده بیت. (ناظم الاطباء). مبدل چگامه. (فرهنگ نظام). قصیده و چکامه و چگامه. نوعی از اقسام شعر که در اصطلاح عروضی قصیده و چکامه نیز گویند. و رجوع به چکامه و چگامه و قصیده شود
نوعی ساز از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشده است. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ذیل لغت شکافه). نام سازی است که مطربان نوازند و بعضی گویند ساز قانون است. (برهان). سازی است که مغنیان زنند. (صحاح الفرس). سازی باشد منسوب به اهل چغان. (انجمن آرا) (آنندراج). نام سازی است که بهندیش ’سرمندل’ گویند. (شرفنامۀ منیری). نام سازی است و آن چوبی باشد مانند مشتۀ ندافان که سرشکافته جلاجل چند در آن تعبیه کنند و اصول بدان نگاه دارند. (غیاث). سازی است. (ناظم الاطباء). سازی از ذوات الاوتار دارای سه تار یا بیشتر. آلتی از آلات نوازندگی. نوعی ساز از قبیل کمانچه، قسمی آلت موسیقی. صغانه. ونخ. معزف و معزفه. (منتهی الارب) : زاد همی ساز و شغل خویش همی پز چند پزی شغل نای و شغل چغانه. کسائی. وقتی که چون سرود سرایی بباغ یا در چمن چغانه نهی برکنار. فرخی. بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پرکند مرغ آشیانه بفکند و اندر شود در زاویه. منوچهری. زلف بنفشه ببوی لعل خجسته ببوس دست چغانه بگیر پیش چمانه بچم. منوچهری. بهنگام آموختن فتنه بودی تو دیوانه سر بر ترنگ چغانه. ناصرخسرو. دست پیاله بگیر قد قنینه بپیچ گوش چغانه بمال سینۀ بربط بخار. خاقانی. چغانه ام که نسازی مرا جز از پی زخم بهانه ام که نجوئی مرا جز از پی جنگ. سپاهانی (از شرفنامه). این خانه که پیوسته در او چنگ و چغانه است از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است. مولوی. دامن مرد کاهلی چو گرفت گله از گردش زمانه کند مطرب از کار چون فروماند چشم بر گوشۀ چغانه کند. ابن یمین. سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه. حافظ. بوقت سرخوشی از آه و نالۀ عشاق به صوت و نغمۀ چنگ و چغانه یاد آرید. حافظ. ، چوبی شبیه به مشتۀ حلاجی که یک سر آن را بشکافند و چند جلاجل در آن تعبیه کنند و بدان اصول نگاه دارند. (برهان) (جهانگیری) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). چغان. چکاو: مرا بچوب چغانه بزن چغانه مزن مرا معاینه دشنام ده سرود مگوی. وفائی. و رجوع به چغان و چکاو شود، نام پرده و نغمه ای است از موسیقی. (برهان). نام پرده ای است از موسیقی. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ نظام). نغمه و نوائی از موسیقی. (ناظم الاطباء). آهنگ و دستگاهی از موسیقی: مطرب عشق میزند هردم چنگ در پردۀ چغانۀ دل. مجیر بیلقانی (از انجمن آرا). ، قصیدۀ شعر را نیز گویند. (برهان). قصیده باشد و آن را چکامه نیز گویند. (جهانگیری). به اصطلاح عروض قصیده و چغامه. (ناظم الاطباء). چغامه و چکامه و چگامه. قصیده. نوعی از انواع شعر در اصطلاح عروض. و رجوع به چغامه و چکامه و چگامه شود، نام گیاه آبی. (ناظم الاطباء)
نوعی ساز از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشده است. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ذیل لغت شکافه). نام سازی است که مطربان نوازند و بعضی گویند ساز قانون است. (برهان). سازی است که مغنیان زنند. (صحاح الفرس). سازی باشد منسوب به اهل چغان. (انجمن آرا) (آنندراج). نام سازی است که بهندیش ’سرمندل’ گویند. (شرفنامۀ منیری). نام سازی است و آن چوبی باشد مانند مشتۀ ندافان که سرشکافته جلاجل چند در آن تعبیه کنند و اصول بدان نگاه دارند. (غیاث). سازی است. (ناظم الاطباء). سازی از ذوات الاوتار دارای سه تار یا بیشتر. آلتی از آلات نوازندگی. نوعی ساز از قبیل کمانچه، قسمی آلت موسیقی. صَغانَه. وَنَخ. مِعزَف و مِعزَفَه. (منتهی الارب) : زاد همی ساز و شغل خویش همی پز چند پزی شغل نای و شغل چغانه. کسائی. وقتی که چون سرود سرایی بباغ یا در چمن چغانه نهی برکنار. فرخی. بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پرکند مرغ آشیانه بفکند و اندر شود در زاویه. منوچهری. زلف بنفشه ببوی لعل خجسته ببوس دست چغانه بگیر پیش چمانه بچم. منوچهری. بهنگام آموختن فتنه بودی تو دیوانه سر بر ترنگ چغانه. ناصرخسرو. دست پیاله بگیر قد قنینه بپیچ گوش چغانه بمال سینۀ بربط بخار. خاقانی. چغانه ام که نسازی مرا جز از پی زخم بهانه ام که نجوئی مرا جز از پی جنگ. سپاهانی (از شرفنامه). این خانه که پیوسته در او چنگ و چغانه است از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است. مولوی. دامن مرد کاهلی چو گرفت گله از گردش زمانه کند مطرب از کار چون فروماند چشم بر گوشۀ چغانه کند. ابن یمین. سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه. حافظ. بوقت سرخوشی از آه و نالۀ عشاق به صوت و نغمۀ چنگ و چغانه یاد آرید. حافظ. ، چوبی شبیه به مشتۀ حلاجی که یک سر آن را بشکافند و چند جلاجل در آن تعبیه کنند و بدان اصول نگاه دارند. (برهان) (جهانگیری) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). چغان. چکاو: مرا بچوب چغانه بزن چغانه مزن مرا معاینه دشنام ده سرود مگوی. وفائی. و رجوع به چغان و چکاو شود، نام پرده و نغمه ای است از موسیقی. (برهان). نام پرده ای است از موسیقی. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ نظام). نغمه و نوائی از موسیقی. (ناظم الاطباء). آهنگ و دستگاهی از موسیقی: مطرب عشق میزند هردم چنگ در پردۀ چغانۀ دل. مجیر بیلقانی (از انجمن آرا). ، قصیدۀ شعر را نیز گویند. (برهان). قصیده باشد و آن را چکامه نیز گویند. (جهانگیری). به اصطلاح عروض قصیده و چغامه. (ناظم الاطباء). چغامه و چکامه و چگامه. قصیده. نوعی از انواع شعر در اصطلاح عروض. و رجوع به چغامه و چکامه و چگامه شود، نام گیاه آبی. (ناظم الاطباء)
آلتی موسیقی که عبارتست از بدو باریکه چوب تراشیده که انتهای آنها بهم متصل بود و آنرا بشکل انبر و زنگ میساخته اند و زنگوله هایی در دو انتهای دیگر آن می بستند و با بستن و باز کردن این دو شاخه زنگها و زنگوله های مذکور بصدا در میامد، آلتی موسیقی از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشد، چوبی شبیه بمشته حلاجی که یک سر آنرا بشکافند و جلاجلی چند در آن تعبیه کنند و بدان اصول را نگاه دارند چغان، پرده و نغمه ایست از موسیقی
آلتی موسیقی که عبارتست از بدو باریکه چوب تراشیده که انتهای آنها بهم متصل بود و آنرا بشکل انبر و زنگ میساخته اند و زنگوله هایی در دو انتهای دیگر آن می بستند و با بستن و باز کردن این دو شاخه زنگها و زنگوله های مذکور بصدا در میامد، آلتی موسیقی از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشد، چوبی شبیه بمشته حلاجی که یک سر آنرا بشکافند و جلاجلی چند در آن تعبیه کنند و بدان اصول را نگاه دارند چغان، پرده و نغمه ایست از موسیقی