افشره و آبی که از میوه می گیرند، آب انگور یا توت که آن را می جوشانند تا غلیظ شود شیرۀ پرورده: در علم زیست شناسی شیره ای که در برگ های گیاه پرورش می یابد و به قسمت های مختلف گیاه می رود شیرۀ تریاک: ماده ای که از جوشاندن سوختۀ تریاک درست می کنند شیرۀ خام: در علم زیست شناسی شیره ای که از ریشۀ گیاه به ساقه و برگ ها می رود شیرۀ معده: در علم زیست شناسی مایعی که از غده های معده ترشح می شود و هضم غذا را آسان می کند
افشره و آبی که از میوه می گیرند، آب انگور یا توت که آن را می جوشانند تا غلیظ شود شیرۀ پرورده: در علم زیست شناسی شیره ای که در برگ های گیاه پرورش می یابد و به قسمت های مختلف گیاه می رود شیرۀ تریاک: ماده ای که از جوشاندن سوختۀ تریاک درست می کنند شیرۀ خام: در علم زیست شناسی شیره ای که از ریشۀ گیاه به ساقه و برگ ها می رود شیرۀ معده: در علم زیست شناسی مایعی که از غده های معده ترشح می شود و هضم غذا را آسان می کند
عده ای از مردم که برای کاری در یک جا گرد آیند، آمادگی و اجتماع مردم برای کاری، جمع، جمعیت، برای مثال بفرمودشان تا چپیره شدند / هزبر ژیان را پذیره شدند (فردوسی - ۲/۵۰)
عده ای از مردم که برای کاری در یک جا گرد آیند، آمادگی و اجتماع مردم برای کاری، جمع، جمعیت، برای مِثال بفرمودشان تا چپیره شدند / هزبر ژیان را پذیره شدند (فردوسی - ۲/۵۰)
نام چشمه ای است در نزدیکی طرسوس در حدود بغداد که آن را بذبذون گویند. آب آن چشمه از برودت به مرتبه ای بود که هیچکس طاقت نداشت لحظه ای در آنجا نشیند و صفایش به اندازه ای بود که نقش تنگه از ته آب مینمود. مأمون در همین جا وفات یافت. رجوع شود به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 264
نام چشمه ای است در نزدیکی طرسوس در حدود بغداد که آن را بذبذون گویند. آب آن چشمه از برودت به مرتبه ای بود که هیچکس طاقت نداشت لحظه ای در آنجا نشیند و صفایش به اندازه ای بود که نقش تنگه از ته آب مینمود. مأمون در همین جا وفات یافت. رجوع شود به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 264
گلوله ای را گویند که از سنگهای الوان و سخت سازند و بدان بازی کنند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). و آن را تیره با یای مجهول نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج)
گلوله ای را گویند که از سنگهای الوان و سخت سازند و بدان بازی کنند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). و آن را تیره با یای مجهول نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج)
چیزی که مزه شده و چاشنی شده باشد. (ناظم الاطباء). مأکول یا مشروب مزه شده و چاشنی شده: هر نعمتی که هست بعالم چشیده ای هر لذتی که هست سراسر چشیده گیر. سعدی. ، کسی که مزه نموده باشد. (ناظم الاطباء). آن کس که طعم چیزی را با مقداری قلیل از آن آزماید و امتحان کند. - ناچشیده، اندکی از چیزی در دهان قرار نداده، برای دریافتن طعم ومزۀ آن: نابسوده دو دست رنگین کرد ناچشیده به تارک اندر تاخت. رودکی. ، تجربه کرده و آزموده. آن کس که نیک و بد روزگار آزموده و در کارها باتجربه و کاردیده شده است: برآسود لشکر ز ننگ و نبرد چشیده ز گیتی همان گرم و سرد. فردوسی. به برزین بگفت ای سرافراز مرد چشیده ز گیتی همه گرم و سرد. فردوسی. مرد، باخردی تمام بود، گرم و سرد روزگار چشیده... و عواقب را بدانسته. (تاریخ بیهقی). پیران جهان دیده و گرم و سرد روزگار چشیده از سر شفقت و سود گویند. (تاریخ بیهقی). پخته ای پروردۀ جهاندیده و سرد و گرم چشیده. (گلستان سعدی). هر کجا سختی کشیدۀ تلخی چشیده ای را بینی خود را به شره در کارهای مخوف اندازد. (گلستان سعدی). و رجوع به چشیدن شود
چیزی که مزه شده و چاشنی شده باشد. (ناظم الاطباء). مأکول یا مشروب مزه شده و چاشنی شده: هر نعمتی که هست بعالم چشیده ای هر لذتی که هست سراسر چشیده گیر. سعدی. ، کسی که مزه نموده باشد. (ناظم الاطباء). آن کس که طعم چیزی را با مقداری قلیل از آن آزماید و امتحان کند. - ناچشیده، اندکی از چیزی در دهان قرار نداده، برای دریافتن طعم ومزۀ آن: نابسوده دو دست رنگین کرد ناچشیده به تارک اندر تاخت. رودکی. ، تجربه کرده و آزموده. آن کس که نیک و بد روزگار آزموده و در کارها باتجربه و کاردیده شده است: برآسود لشکر ز ننگ و نبرد چشیده ز گیتی همان گرم و سرد. فردوسی. به برزین بگفت ای سرافراز مرد چشیده ز گیتی همه گرم و سرد. فردوسی. مرد، باخردی تمام بود، گرم و سرد روزگار چشیده... و عواقب را بدانسته. (تاریخ بیهقی). پیران جهان دیده و گرم و سرد روزگار چشیده از سر شفقت و سود گویند. (تاریخ بیهقی). پخته ای پروردۀ جهاندیده و سرد و گرم چشیده. (گلستان سعدی). هر کجا سختی کشیدۀ تلخی چشیده ای را بینی خود را به شره در کارهای مخوف اندازد. (گلستان سعدی). و رجوع به چشیدن شود
رنگی باشد مخصوص اسب و استر که آن را خنگ خوانند. (برهان) (منتهی الارب). رنگی باشد مر اسب و استر را. (جهانگیری). رنگی مخصوص اسب و استر که خنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). چشینه. خنگ. و رجوع به چشینه و خنگ شود
رنگی باشد مخصوص اسب و استر که آن را خنگ خوانند. (برهان) (منتهی الارب). رنگی باشد مر اسب و استر را. (جهانگیری). رنگی مخصوص اسب و استر که خنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). چشینه. خنگ. و رجوع به چشینه و خنگ شود
به معنی چشیشه است که رنگ اسب و استر باشد و آن را خنگ گویند یعنی سفیدموی. (برهان). رنگ اسب و استر سفیدمو یعنی خنگ. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی چشیشه است. (جهانگیری). نامی از نامهای اسپان بزبان پارسی. (از نوروزنامۀ خیام چ زوار ص 96). چشیشه و خنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به چشیشه و خنگ شود، آنچه چرمه رنگ بود
به معنی چشیشه است که رنگ اسب و استر باشد و آن را خنگ گویند یعنی سفیدموی. (برهان). رنگ اسب و استر سفیدمو یعنی خنگ. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی چشیشه است. (جهانگیری). نامی از نامهای اسپان بزبان پارسی. (از نوروزنامۀ خیام چ زوار ص 96). چشیشه و خنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به چشیشه و خنگ شود، آنچه چرمه رنگ بود
جمعگشتن بود قومی را. (فرهنگ اسدی). آماده شدن. (شعوری). چبیره. اجتماع و ازدحام مردم و سپاه: بفرمودشان تا چپیره شدند سپاه و سپهبد پذیره شدند. فردوسی (از فرهنگ اسدی). رجوع به چبیره شود
جمعگشتن بود قومی را. (فرهنگ اسدی). آماده شدن. (شعوری). چبیره. اجتماع و ازدحام مردم و سپاه: بفرمودشان تا چپیره شدند سپاه و سپهبد پذیره شدند. فردوسی (از فرهنگ اسدی). رجوع به چبیره شود
مجسمۀ چوبی اشتورت است. در تمام کتاب مقدس به همین معنی وارد گشته الا در کتاب پیدایش. لفظ عبرانیش غیر از این وبمعنی درخت زا میباشد. قوم اسرائیل محکوم بودند که اشیره را خراب کنند ولی بسیار اوقات در انجام دادن این مأموریت سهل انگاری میکردند. (قاموس کتاب مقدس)
مجسمۀ چوبی اشتورت است. در تمام کتاب مقدس به همین معنی وارد گشته الا در کتاب پیدایش. لفظ عبرانیش غیر از این وبمعنی درخت زا میباشد. قوم اسرائیل محکوم بودند که اشیره را خراب کنند ولی بسیار اوقات در انجام دادن این مأموریت سهل انگاری میکردند. (قاموس کتاب مقدس)