- چشک
- افزون غالب بیش، افزونی غلبه زیادتی
معنی چشک - جستجوی لغت در جدول جو
- چشک
- افزون، بیش،
برای مثال خرد چون شود کمتر و کام چشک / چنان دان که دیوانه گردد پچشک ، غالب، افزونی، فراوانی، برتری(فردوسی - لغت نامه - چشک)
- چشک ((چِ شْ یا شَ))
- افزون، بیش، افزونی، غلبه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
طبیب پزشک. سرگین گوسفند و بز و امثال آن پشک پشکل پشکل شتر
پزشک طبیب
پشکل گوسفند، بز، شتر و امثال آن ها
پزشک، آنکه بیماران را معالجه می کند، طبیب
حسادت، حسد
آب چشم، سرشک، قطره ترکی خر خر حمار
موی مجعد زلف و موی مجعد، سوی پیش سر
رشته تابیده که بر سوزن کشند، ریسمان خام. تشک
حسد، رقابت، حسادت، غبطه، غیرت انبوه، کلانریش، گروبند کژدم حسد حسادت، غلبه، غیرت حمیت
خار پشت
خار پشت
زخم کارد و شمشیر و غیره جراحت، بریدگی ماده سفید رنگی که از زخم و دمل بیرون آید، ماده تیره رنگ و چربی که بسبب ناشستن تن یا جامه در روی پوست بدن یا لباس ظهر شود شوخ، چرکین کثیف. نان
شکاف، تراک، رخنه، شکافی بدرازا در جامه و تن و غیره
گل ورد
کوزه لوله دار
قوت و قدرت
دو پارچه چوب که اطفال بدان بازی کنند یکی بقدر سه وجب و دیگری بمقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک میباشد. کفچه دیگ کفگیر، انگشت وسطی بنصر. طناب ابریشمی، کلافه (ریسمان ابریشم)، کاسه چوبین، دلو برای آب کشیدن
نوایی است از موسیقی. گنجشک چغک
افزاری باشد برای زرگران و آهنگران و مسگران
گنجشک
کلمه ای که برای متوقف ساختن خر و استر گویند، (در زبان کودکان شیر خوار) خر الاغ، کلمه ای که عوام بصورت تحقیر یا دشنام گویند چون خواهند کسی را از تند رفتن باز دارند
کلمه ای که خر را گویند تا بایستد چش
ایماء و اشاره با پلک زدن
گنجشک
آن جز از بدن انسان و حیوان را گویند که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست
عمل چشیدن مزه کردن، طعم، چشایی ذوق