جدول جو
جدول جو

معنی چشمگیر - جستجوی لغت در جدول جو

چشمگیر
زاید الوصف، زایدالوصف، محسوس، قابل توجه
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
چشمگیر
بديعٌ
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به عربی
چشمگیر
Eyepopping
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چشمگیر
stupéfiant
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چشمگیر
sbalorditivo
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
چشمگیر
потрясающий
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به روسی
چشمگیر
atemberaubend
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به آلمانی
چشمگیر
вражаючий
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
چشمگیر
oszałamiający
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به لهستانی
چشمگیر
惊人的
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به چینی
چشمگیر
impressionante
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به پرتغالی
چشمگیر
oogverblindend
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به هلندی
چشمگیر
asombroso
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
چشمگیر
ตระการตา
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به تایلندی
چشمگیر
حیرت انگیز
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به اردو
چشمگیر
চমকপ্রদ
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به بنگالی
چشمگیر
kushangaza
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به سواحیلی
چشمگیر
göz alıcı
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
چشمگیر
驚くべき
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به ژاپنی
چشمگیر
מהמם
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به عبری
چشمگیر
चमत्कारी
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به هندی
چشمگیر
mencengangkan
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
چشمگیر
놀라운
تصویری از چشمگیر
تصویر چشمگیر
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وشمگیر
تصویر وشمگیر
(پسرانه)
شکارچی بلدرچین، صیدکننده بلدرچین (نام دیلمی)، نام پسر زیار از امرای آل زیار
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَ)
نام سرداری مشهور. (ناظم الاطباء). نام سرلشکری است. (آنندراج). (کذا و شاید منظور وشمگیر معروف است). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
وشم گیرنده. صیدکننده وشم. صیاد کرک (بلدرچین). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
ابن زیار (323-357 هجری قمری). از ملوک دیالمۀ آل زیار. پس از قتل مرداویج سپاهیان گیل و دیلم با او بیعت کردند. نصر بن احمد چون خبر قتل مرداویج را شنید به ماکان بن کاکی و محمد بن محمد بن مظفر چغانی دستور داد که به قومس و ری و جرجان حمله برند. ماکان به تسخیر دامغان شتافت اما عامل وشمگیر او را شکستی سخت داد و ماکان به نیشابور برگشت و از طرف امیر نصر به حکومت آنجا برقرار ماند.
علی پسر بویه که به خاطر مصلحت وقت در آخر عهد مرداویج با او ساخته و به انتظار فرصتی بهتردر فارس سر میکرد پس از کشته شدن او لشکری به برادرخود حسن داد و او را مأمور تسخیر اصفهان کرد. حسن اصفهان را فتح کرد و به گشودن همدان و ری و قزوین و قم و کاشان عازم شد. وشمگیر از اضطرار ماکان را که در حسرت تصرف گرگان بود از نیشابور به خدمت خواند و این ولایات را به او واگذاشت. علی بن بویه هم در این اثنا بر خوزستان دست یافت و وزیر خلیفه را مجبور کرد که سپاهیان مقیم بصره را برای جنگ با وشمگیر و فرستادن به اصفهان به کمک برادرش حسن در اختیار او بگذارد.
وشمگیر در سال 327 اصفهان رااز دست حسن بن بویه گرفت و حسن به استخر گریخت، پس امیر زیاری قلعۀ الموت را نیز فتح کرد و قدرت و شوکتش بالا گرفت.
در هنگامی که وشمگیر گرفتار گرگان بود حسن بن بویه و برادرش علی محرمانه با ابوعلی چغانی ساختند و بار دیگر اصفهان را به تصرف خود درآوردند و جمعی از سران سپاهی وشمگیر را دستگیر ساختند. ابوعلی چغانی پس از تسخیر گرگان حکومت آنجا را به ابراهیم سیمجور واگذاشت و خود به سال 329 به ری آمد و غرض او و پسران بویه این بود که وشمگیر را در میان بگیرند و ولایاتی را که مرداویج در ظرف ده سال فتح کرده بود از چنگ او بیرون بیاورند.
وشمگیر از دو طرف در خطر بزرگی افتاد، ناچار به کمک ماکان به ری شتافت در حالی که پسران بویه هم به یاری ابوعلی چغانی از اصفهان به حدود ری وارد شده بودند. جنگ در 21 ربیع الاول 329 در ری اتفاق افتاد و با وجود نهایت رشادت ماکان، ظفر نصیب یاران ابوعلی چغانی و حسن بن بویه شد و ماکان به قتل رسید و وشمگیر به طبرستان گریخت. ابوعلی ری را گرفت و سر ماکان را با اسرای بسیار از دیالمه به بخارا به خدمت امیر نصر سامانی فرستاد، سپس بر زنجان، ابهر، قزوین و قم و کرج و همدان و نهاوندو دینور مسلط آمده سرحد دولت سامانی را تا حدود حلوان رساند.
بر اثر رسیدن خبر قتل ماکان به ساری، حسن بن فیروزان پسرعم او به این بهانه که وشمگیر عمداً ماکان را در جنگ ری به کشتن داده بر امیر زیاری شورید اما به دست شیرج بن لیلی مغلوب شده به پناه ابوعلی چغانی به عراق آمد و ابوعلی را به گرفتن طبرستان تحریک نمود. ابوعلی به محاصرۀ ساری پرداخت اما به علت سختی زمستان و مقاومت وشمگیر به گرفتن آنجا نایل نیامد عاقبت وشمگیر امان خواست و حاضرشد که از این تاریخ به بعد به نام امیر نصر سامانی خطبه بخواند، ابوعلی هم در آخر سال 330 با وشمگیر صلح کرد و به بخارا روانه گردید و سالار پسر وشمگیر را به عنوان گروگان با خود همراه برد و هنوز به خراسان نرسیده بود که خبر مرگ امیر نصر به او رسید. در حرکت ابوعلی چغانی به جانب بخارا حسن بن فیروزان هم با اوبود اما او در راه بخارا به اردوی ابوعلی دستبرد نموده با مقداری غنیمت و سالار پسر وشمگیر به خراسان برگشت و بر گرگان، دامغان و سمنان تسلط پیدا کرد. ابراهیم بن سیمجور عامل سامانیان جز صلح با او چارۀ دیگری ندید. وشمگیر هم فرصت را مناسب یافته بار دیگر ری را به تصرف خود درآورد. در این موقع حسن بن فیروزان سالار پسر وشمگیر را به خدمت او فرستاد و قبول نمود که در تحت اطاعت پسر مرداویج خدمت کند.
حسن بن بویه متحد ابوعلی چغانی برای بیرون آوردن ری از چنگ وشمگیر به آنجا شتافت، وشمگیر از جلو او منهزم شده به طبرستان و از آنجا به خراسان گریخت. حسن بن بویه به زودی بر طبرستان دست یافت و حسن بن فیروزان در اطاعت او درآمد و دختر خود را به زوجیت به او داد. این دختر مادر فخرالدولۀ دیلمی پسر حسن رکن الدوله است. فرار وشمگیر به خراسان برای استمداد از امیر نوح بن نصر و سردار معروف او ابوعلی چغانی بود. امیر سامانی ابوعلی و منصور بن قراتکین را به یاری وشمگیر به فتح ری فرستاد لیکن ایشان حریف حسن بن بویه نشدند، فقط وشمگیر در صفر 333 جرجان را از دست حسن بن فیروزان بیرون آورد اما به نگه داشتن آنجا قادر نیامد و ناچار به خراسان به پناه منصور بن قراتکین فرار کرد. امیر نوح عازم جرجان و جنگ با حسن بن بویه شد اما چون حکمران طوس ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی که اولین شاهنامۀ نثر را به نام او جمعکرده اند و به همین جهت در تاریخ ادبیات فارسی ذکری به خیر دارد بر نوح شوریده و با آل بویه همدست شده بود اول به سرکوبی او رفت و ابومنصور به حمایت آل بویه به ری گریخت. حسن بن بویه او را اکرام کرد و به جنگ یکی از خاندان آل مسافر به آذربایجان مأمورش نمود. منصور بن قراتکین در 336 طوس و نیشابور را از دست کسان ابومنصور طوسی بیرون آورد و مادر و کسان او را اسیر گرفته و به بخارا فرستاد، در همین سال رکن الدوله حسن بن بویه و پدرزنش حسن بن فیروزان بار دیگر وشمگیر را از طبرستان و جرجان راندند و امیر زیاری این نوبت هم برای استمداد از آل سامان به خراسان پناه جست. از این تاریخ تا فتح دوم طبرستان به دست رکن الدوله در 342چند نوبت بین آل بویه و سرداران سامانی که به یاری وشمگیر می آمدند زدوخورد شد و هر طرف گاهی غالب و گاهی مغلوب میشد تا آنکه بالاخره ابوعلی چغانی در ری با رکن الدوله صلح کرد و حسن مجال آن را یافت که وشمگیر را به کلی از طبرستان و گرگان براند. وشمگیر باز به خراسان گریخت و ابوعلی چغانی را پیش امیر نوح به سازش با آل بویه متهم ساخت. امیر سامانی هم ابوعلی چغانی را از حکومت خراسان معزول کرد و چون ابوعلی قدم در راه عصیان گذاشت و خود را در نیشابور امیر خواند نوح وشمگیر را به دفع او فرستاد و ابوعلی اضطراراً به رکن الدوله متوسل شد، رکن الدوله و ابوعلی به جرجان رفتند، وشمگیر را باز از آنجا طرد کردند اما این حال دوامی نکرد، چه به محض مراجعت رکن الدوله وشمگیر به یاری خراسانیان بر آنجا مستولی شد تا آنکه بالاخره رکن الدوله در 351 وشمگیر را به گیلان متواری ساخت و از نو طبرستان و گرگان را تحت فرمان خود درآورد. در اثنای این کشمکشها آل بویه ولایت کرمان را هم از دست امیر آن ابوعلی بن الیاس بیرون آورده بودند. ابوعلی به بخارا پیش امیر منصور بن نوح آمد و او را به گرفتن ممالک آل بویه تشویق کرد و محرک حرکت سپاهی فراوان به سمت ری شد. فرماندهی این سپاه با وشمگیر و ابوالحسن سیمجوری بود. رکن الدوله از سایر افراد خاندان بویه یاری خواست، پسرش پناه خسرو یعنی عضدالدوله و برادرزاده اش بختیار که بعدها عزالدوله لقب یافت به کمک او رسیدند اما چند روز پیش از آنکه دو اردو روبه رو شوند وشمگیر به تاریخ اول محرم 357 در شکار گرازی از اسب به زیر افتاد و مغزش پریشان شد، رشتۀ سپاه او از هم گسیخت وحسن بن بویه از خطر بزرگی رهائی یافت. (از تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
لقب ابوطالب پدر کاوس شمس المعالی حاکم گرگان. و در اصل یعنی دشمن گیر، چون مخفف شده بعضی از ارباب لغت بسهو دال را واو دانسته معنی غلط کرده اند. (از آنندراج). اما آنچه مضبوط است نام این امیر وشمگیر است. رجوع به وشمگیر شود
لغت نامه دهخدا
(پَ سِ پُ اَ کَ دَ / دِ)
خشم گیرنده. غضبناک. غاضب:
تن گورتست خشم مگیر از حدیث من
زیرا که خشمگیر نباشد سخن پذیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
خوشنما، ملایم، آگاه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وشمگیر
تصویر وشمگیر
صیدکننده وشم صیادکرک (بلدرچین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشمگیر
تصویر وشمگیر
((وُ یا وُ شُ))
صیدکننده وشم، صیاد بلدرچین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشمگین
تصویر خشمگین
عصبانی
فرهنگ واژه فارسی سره
گاو سیاه رنگ و خال خالی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در سه کیلومتری باختری شهرستان کتول، صیاد بلدرچین.، از فرمانروایان زیاری که از ۳۲۴ تا ۳۵۷ هـق به مدت سی و سه سال
فرهنگ گویش مازندرانی