جدول جو
جدول جو

معنی چریدنی - جستجوی لغت در جدول جو

چریدنی
قابل چریدن، درخور چریدن، ویژگی علفزاری که گیاه های آن قابل چریدن باشد
تصویری از چریدنی
تصویر چریدنی
فرهنگ فارسی عمید
چریدنی
(چَ دَ)
از چریدن + ی لیاقت، گیاه و علفی که لایق و قابل چریدن باشد. (ناظم الاطباء). سبزه و گیاهی که چریدن را شاید. رجوع به چریدن و چراندنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چریدن
تصویر چریدن
گردش کردن و علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن، کنایه از بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر، برای مثال شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی - ۴/۳۵۰)، کنایه از خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریدگی
تصویر دریدگی
پارگی، پاره شدگی، چاک، شکاف، کنایه از پررویی، بی شرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنیدنی
تصویر شنیدنی
درخور شنیدن، شایستۀ شنیدن
فرهنگ فارسی عمید
زبانی از خانوادۀ زبان های حامی - سامی که در میان آشوری ها و کلدانی های عراق، سوریه، ترکیه و ایران رایج بوده است، قومی از نژاد سامی که در این سرزمین ساکن بودند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشیدنی
تصویر چشیدنی
لایق و قابل چشیدن، در خور چشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دَ)
قابل خریدن. درخور خریدن. لایق خریدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ اَ دَ)
گیاه خوردن ستوران و چارپا، نسبت آن بسوی طیور نیز آمده. (آنندراج). گیاه خوردن و علف خوردن چارپا، در باغ و صحرا و مرغزار و چمن و جز آن در صورتیکه وی را رها کرده باشند. (ناظم الاطباء). بریدن حیوان گیاه زمین را با دندان یا منقار خود و خوردن آن. (فرهنگ نظام). خوردن چارپایان گیاه و علف مراتع را. گیاه و علف خوردن چارپایان در بیابان یا چراگاهها. خوردن ستور علف زمینی را در حال رفتن. خوراک خوردن حیوانات اعم ازچارپایان و طیور در حال حرکت. جستن حیوانات و طیور خوراک خود را در بیابان و مراتع و خوردن آن. مرعی. رتع. رتوع. رعی. عرم. (منتهی الارب) :
آهو از پشته بدشت آید و ایمن بچرد
چون کسی کو را باشد نظر میرپناه.
فرخی.
بچر کت عنبرین بادا چراگاه
بچم کت آهنین بادا مفاصل.
منوچهری.
تا بچرد رنگ در میانۀ کهسار
تا بچمد گور در میانۀ فدفد.
منوچهری.
نبودی کاش در نعمات لذات
چو خر بایست در صحرا چریدن.
ناصرخسرو.
عاقل کجا رود که جهان دار ظلم گشت
نحل از کجا چرد که گیا زهر ناب شد.
خاقانی.
- امثال:
اینقدر چریدی کو دنبه ات.
، مجازاً در خوردن انسان هم استعمال میشود. (فرهنگ نظام). خوراک خوردن آدمیان. تمتع بردن آدمی از خوردنی ها. غذا خوردن:
چو ایدر نخواهی همی آرمید
بباید چرید و بباید چمید.
فردوسی.
گرفتار در دست آز و نیاز
تن از ناچریدن به رنج و گداز.
فردوسی.
شما دست شادی بخوردن برید
بیک هفته ایدر چمید و چرید.
فردوسی.
بیاسود و لختی چرید آنچه دید
شب تیره خفتان بسر برکشید.
فردوسی.
خاصه سرای آنکه چومن در جوار اوست
و ایمن چو من همی چرد از مرغزار او.
فرخی.
آنچه میران مبارز نگرفتند بگیر
آنچه شاهان مظفر نچریدند بچر.
فرخی.
گر مکافات بدی اندر طبیعت واجب است
چون تو از دنیا چریدی او ترا خواهد چرید.
ناصرخسرو.
نیاید با تو زین طارم برون جز طاعت و حکمت
بچر وز بهر طاعت چر، بچم وز بهر حکمت چم.
ناصرخسرو.
گر رحمت و نعمت چرید خواهی
ازعلم چر امروز و بر علم چم.
ناصرخسرو.
زخشک آخور خذلان برست خاقانی
که در ریاض محمد چرید کشت رضا.
خاقانی.
رستم ز چار آخور سنگین روزگار
در هشت باغ عشق چریدم بصبحگاه.
خاقانی.
- چریدن دارد، یعنی دیدن دارد. مأخذش چشم چرانی است. (از آنندراج). دیدن دارد. (غیاث) :
هنوز سیب ذقن رنگ را نباخته است
هنوز سبزه خطش چریدنی دارد.
صائب (از آنندراج).
رجوع به چرانی و چشم چرانی شود.
- امثال:
هر که چرد خورد و هر که خسبد خواب بیند. رجوع به چر و چرا و چرانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
مردنی. درخور مردن. قابل مردن. رجوع به مردنی شود
لغت نامه دهخدا
(غُرْ ری دَ)
آنچه قابل غریدن باشد. رجوع به غریدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
درلهجۀ قزوینی، پوسیدن
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ)
چیزی که لایق و قابل چشیدن باشد. (ناظم الاطباء). لواس. (منتهی الارب). چاشنی کردنی. طعام یا شرابی که برای مزه کردن و آزمودن بزبان زنند. خوردنی یا آشامیدنی قابل چشیدن. و رجوع به چشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
درخور بریدن.
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
که پریدن تواند. قابل پریدن
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ)
پرشدنی. مملوشدنی. قابل پرشدن. انباشتنی. که پریدن او ضرور است
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
قابل چپیدن. درخور چپیدن. و رجوع به چپیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمیدنی
تصویر دمیدنی
لایق دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدنی
تصویر بریدنی
لایق بریدن شایسته قطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشیدنی
تصویر چشیدنی
لایق چشیدن طعام یا شرابی که برای مزه کردن و آزمودن بر زبان زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیدنی
تصویر شنیدنی
لایق شنیدن قابل شنیدن شنودنی: اخبار شنیدنی داستان شنیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریانی
تصویر شریانی
سرخرگی منسوب به شریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریدگی
تصویر جریدگی
پارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدگی
تصویر بریدگی
برش، قطع، جدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریدگی
تصویر دریدگی
چاک و شکاف و پاره شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درودنی
تصویر درودنی
قابل درودن شایسته درو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیدنی
تصویر ارزیدنی
یق ارزیدن شایسته ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرید، هاوشتان وردان خواستایان جمع مرید در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریدنی
تصویر پریدنی
که پریدن بتواند قابل پریدن، که قابل پریدن باشد پر شدنی انباشتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چریدن
تصویر چریدن
علف خوردن جانوران علفخوار در چراگاه چرا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریانی
تصویر عریانی
برهنگی لوتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریدگی
تصویر دریدگی
((دَ دِ))
پاره شدگی، پارگی، بی شرمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چریدن
تصویر چریدن
((چَ دَ))
چرا کردن، علف خوردن در چراگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشیدنی
تصویر چشیدنی
((چِ یا چَ دَ))
لایق چشیدن، طعام یا شرابی که برای مزه کردن و آزمودن بر زبان زنند
فرهنگ فارسی معین
چرا کردن، علف چری کردن، علف خوردن، پلکیدن، ول گشتن، پرسه زدن، خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد