جدول جو
جدول جو

معنی چرکس - جستجوی لغت در جدول جو

چرکس(چَ کَ)
مملکتی که واقعست در جزء غربی قفقاز و در شمال و در جنوب سلسۀ کوه قفقاز و اکنون متعلق به دولت روس میباشد. (ناظم الاطباء). ولایتی در شمال ایران که حمداﷲ مستوفی در کتاب خود آنرا ’چرکز’ هم نام برده است. مسکن چرکسی ها. چرکستان:... اولاد جغتای را با سپاهی کشورگشای باستخلاص بلاد اروس و چرکس و بلغار و کاشغر فرستاد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 50). کیوک خان...بحدود بلاد اروس و چرکس و بلغار توجه نموده بود. (جبیب السیر چ خیام ج 3 ص 54). رجوع به چرکسستان شود
لغت نامه دهخدا
چرکس(چَ کَ)
در ترک، قومی است. (آنندراج) (غیاث). مردم چرکسی. (ناظم الاطباء). مردمی از اهل چرکس. مردمی از سرزمینی بهمین نام که ممالیک مصر نیز به آنان منسوبند. صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از اقوام بلاد قفقاز است که در دامنۀ شمالی قسمت غربی سلسله جبال قفقاز و در وادیهای بایری که منتهی به رودخانه های ’ترک’ و ’قوبان’ است سکونت دارند. اصل و نسب این قوم مانند سایر اقوام قفقاز مجهول است و مشابهت و قرابت زبان ایشان با هیچیک از زبانهای معروف تحقیق نشده و بنا به ادعای خود ایشان تلفظ زبانشان بعربی نزدیک است ولی این ادعا سست و بی اساس میباشد. مشابهتی که از نظر اخلاق و آداب با مردم آلبانی دارند تصادفی است و دلیل بر قربت جنسی نیست. آنچه به تحقیق پیوسته اینست که چرکسها از زمانهای بسیار قدیم منفرداً در دامنۀ سلسلۀ جبال قفقاز ساکن بوده اند و با اقوام موجود امروزی هیچ قرابت جنسی ندارند، معهذا ایشان از بقایای اقوام وحشی که در اروپا زندگی میکرده اند و یا از اقوام مغول نبوده اند و از نژاد بسیار مکمل قفقاز و قومی نجیب با قیافۀ زیبا میباشند. چرکسها هرگز بتشکیل دولتی نائل نشده و از دولتهای بزرگ نیز کاملاً تبعیت نکرده و همواره کمابیش استقلالی داشته اند. قبل از آنکه مغلوب روسیه شوند در حدود یک ملیون تن بوده اند و پس از آن عده ای به ممالک عثمانی هجرت کرده اند و ساکنان چرکسستان بسیار تقلیل یافته است. اگر چه قوانین نوشته شده و مدون نداشته اند ولی یک رشته عادات مخصوص داشته اند و اصول اداره و حکومتهای ایشان بطرز قدیمی بوده است. چرکسها به پنج طبقه تقسیم میشوند: طبقۀ اول ’پشه’ یا ’پشی’ که اشراف بودند، طبقۀ دوم ’وورق’ که اکثر در خدمت دستۀ اول بودند و خود نیز اعیان محسوب میشدند و درباره سایر مردم صاحب حکم و نفوذ بودند. طبقۀ سوم ’آذادلی ها’ که خود یا اجدادشان سابقاً برده بودند و بعد آزاد گردیدند و بعضی از ایشان ثروت بسیاری نیز بدست آوردند. طبقۀ چهارم برزگران. طبقۀ پنجم بردگان و کنیزانی بودند که آنانرا در اثنای جنگ از دشمنان به اسارت میبردند. دختران چرکسها قبل از تأهل آزادند. و از جملۀ وظایف ایشان پذیرایی از مسافران است شوهران خود راخود انتخاب میکنند و پس از تأهل حجاب میگیرند. چرکسها بسیار مهمان نواز و شجاعند و بحفظ ناموس و حیثیت بسیار اهمیت میدهند. از قوم چرکس کسانی از طرف خلفای عباسی و پادشاهان سلجوقی و دیگران بمقامات عالی نائل شده خدمات بزرگی هم بعالم اسلام کرده اند. بعضی از ممالیک چراکسه پس از ملوک ایوبی و بنی قلاوون مدت بسیاری در مصر حکومت کرده اند و از ایشان رجالی نیز در حکومت عثمانی به ابراز خدمات بزرگ نایل آمده اند اروپائیان و مخصوصاً انگلیسی ها درباره زبان چراکسه تحقیقات عمیقی کرده و یک رشته کتابها در این باب نوشته و صرف و لغات این زبان بخط لاتینی انتشار داده اند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به چرکسی و چراکسه شود
طایفه ای از طوایف فارس. مؤلف فارسنامه نویسد: ’اصل آنها از اهل چرکس روم است، در زمان سلاطین صفویه بفارس آمده در دهات بلوک دز کرد منزل نموده معیشت آنها از زراعت است’. (فارسنامۀ ناصری ص 331)
لغت نامه دهخدا
چرکس(چَ کَ)
نام یکی از امرای روم که بنا بنوشتۀ مؤلف تاریخ غازانی در بیست وچهارم رمضان سال 698 هجری قمری بامر غازان خان بقتل رسیده است. رجوع به تاریخ غازانی ص 123 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرکس
تصویر هرکس
همه کس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرکن
تصویر چرکن
چرکین، هر چیز ناپاک و چرک آلود، چرک دار، شوخگین، ریمناک، ریمن، ریم آلود، ویژگی زخمی که از آن چرک بیاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکس
تصویر کرکس
پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، لاشخور، مردارخوٰار، نسر، ورکاک، دژکاک، کلمرغ، شیرگنجشک، دال، دالمن
در علم نجوم نام دو ستارۀ نسر طایر و نسر واقع، برای مثال پرواز همای بختت الاّ / بر کرکس آسمان مبینام (خاقانی - ۵۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قرای بلوک ابهررود زنجان است که در دو فرسخی سلطانیه در دامنۀ کوهی واقع شده مرتع اسبهای خوانین چرکر میباشد. نوزده نفر از خوانین بنی اعمام حاجی مصطفی قلیخان میرشکار در این قریه سکونت دارند که همه شکارچی اند و ایلخی زیاد دارند و کره های بسیار خوب از آن ایلخی بعمل می آید و اسب چرکری معروفست. این قریه آبش از چشمه سار جبل و محصولش غلۀ آبی و دیمی است. هوایش ییلاقی است و دویست وبیست خانوار رعیت دارد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 221)
لغت نامه دهخدا
(هََ کِ)
نوعی کفش دهقانی از پوست کلفت. (دزی ج 2 ص 755)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
نام مرغی است خوش آواز. (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (لغت فرس اسدی) :
سرکس بر پشت رود باربدی زد سرود
وز می سوری درود سوی بنفشه رسید.
کسائی
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
نام محلی است به نخشب یا سمرقند:
خانه بساختی که نیست نظیر
خرم و خوش به سکۀ سرکس.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
کرگس. مرغ مردارخوار که دژکاک و به تازی نسر گویند. (ناظم الاطباء). مرغ مردارخوار باشد و به عربی نسر گویند. (برهان). مردارخوار. لاشخور. دال. لشخور. (یادداشت مؤلف). نسر. (نصاب) (زمخشری). رخم. عجوز. رخمه. ام عجینه. نهضل. هوزب. (منتهی الارب). اسم فارسی نسر است و نزد بعضی رخمه است که به هندی گد نامند. (فهرست مخزن الادویه چ افست تهران). پرندۀ شکاری که در شریعت موسوی ناپاک و برای تیزپروازی و دوربینی معروف است. (قاموس کتاب مقدس). این مرغ به طول عمر شهرت دارد. (یادداشت مؤلف). پرنده ای است قوی هیکل و بدریخت و گوشت خوار از راستۀ شکاریان روزانه که دارای منقار قوی برگشته و گردن و سر سخت و بالهای وسیع بزرگ می باشد. در نواحی کوهستانی زندگی می نماید و بیشتر از لاشه تغذیه می کند. این پرنده در اروپای مرکزی و جنوبی شمال آفریقا و آسیای مرکزی و غربی و جنوبی پراکنده است. در موقع پرواز گسترش بالهای وی بالغ بر سه متر می شود. پنجه های کرکس برخلاف منقار پرقدرتش نسبتاً ضعیف است، بطوری که بوسیلۀ پنجه هایش قادر نیست جز طعمه های بسیار کوچک را نگهداری کند و به همین جهت است که بیشتر از لاشه و مردارحیوانات دیگر تغذیه می کند. پرواز وی نسبتاً آهسته ولی دارای اوج است و در مدت طولانی صورت می گیرد. قدرت دید این پرنده بسیار زیاد است، بطوری که از فواصل دور طعمه های کوچک را بخوبی می بیند و کوچکترین حرکت از نظرش مخفی نمی ماند. (فرهنگ فارسی معین) :
چرا عمر کرکس دو صد سال ویحک
نماند ز سالی فزونتر پرستو.
رودکی.
بدین شهر و لشکر فراوان کس است
که همسال اوبآسمان کرکس است.
فردوسی.
بدو گفت هر کس که تاب آورد
دگر یاد افراسیاب آورد
همانگه سرش را ز تن دور کن
وز او کرکسان را یکی سور کن.
فردوسی.
ز بانگ تبیره میان دو کوه
دل کرکس اندر هوا شد ستوه.
فردوسی.
تا نبود چون همای فرخ کرکس
همچو نباشد قرین باز خشین پند.
فرخی.
پیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب
راهوار ایدون چو کبک و راست روهمچون کلنگ.
منوچهری.
برابر کرکسی پر برگشاده
که پای خویش بر تیری نهاده.
(ویس و رامین).
چراعمر طاووس و درّاج کوته
چرا مار و کرکس زید در درازی ؟
ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی ص 384).
یکی شاه گردانمت تیره بخت
که کرکس بود تاجت و دار تخت.
اسدی (گرشاسب نامه ص 57).
دهم گنجت اکنون به دیگر کسان
برد گرگ دل، دیده ات کرکسان.
اسدی (گرشاسب نامه ص 72).
از حرص بوقت چاشت چون کرکس
در چاچ و بوقت شام در شامی.
ناصرخسرو.
ننشست از آن سپس درین بستان
جز کرکس مرده خوار طیاری.
ناصرخسرو.
سخن کرکس پیر پرکنده بود
بمن گشت طاووس با پر و بال.
ناصرخسرو.
عمر چندان که عمر مور و مگس
امل افزون ز عمر صد کرکس.
سنائی.
زآن تیغ کآن بنفش تر است از پر مگس
منقار کرکسان فلک میهمان اوست.
خاقانی.
شمع روان بین در هوا آتش فشان بین در هوا
بر کرکسان بین درهوا پرواز دشوار آمده.
خاقانی.
عقابان خدنگ خون سرشته
برات کرکسان بر پر نبشته.
نظامی.
بر سر آن جیفه گروهی نزار
بر صفت کرکس مردارخوار.
نظامی.
بگفت ار پلنگم زبون است و مار
وگر پیل و کرکس شگفتی مدار.
سعدی (بوستان).
چنین گفت پیش زغن کرکسی
که نبود ز من دوربین تر کسی.
سعدی (بوستان).
این جهان بر مثال مرداری است
کرکسان گرد او هزارهزار.
؟ (یادداشت مؤلف).
غداف، کرکس پرناک. (منتهی الارب). مضرخی، کرکس سفید. (زمخشری). یرخم، یرخوم. ضریک. (منتهی الارب). کرکس نر. قشعمان. قشعام. کرکس نر بزرگ جثه.
- کرکس آسمان، کرکسان فلک. نسر فلک:
از شکوه همای رایت شاه
کرکس آسمان پر اندازد.
خاقانی.
رجوع به کرکسان فلک شود.
- کرکسان فلک، اشاره به نسر طایر و نسر واقع است که دو صورتند از جملۀ چهل وهشت صورت فلک البروج. (برهان).
- کرکس زرین، خورشید. (منتهی الارب) :
چون که نور صبحدم سر برزند
کرکس زرین گردون پر زند.
مولوی.
- کرکس فلک، ستارۀ شعرا. (ناظم الاطباء). شعرا را گویند و آن ستاره ای است از ثوابت. (برهان) :
آمد همای رایت شاهنشهی پدید
وز کرکس فلک ز پر و بال درگذشت.
خاقانی.
، کنایه از تیر هم هست که عربان سهم خوانند. (برهان). قسمی از تیر. (ناظم الاطباء). تیر. (فرهنگ فارسی معین). شاید بدان مناسبت که پرکرکس به تیر نصب می شده است.
- کرکس ترکش، تیرهایی که در ترکش گذارند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). تیرهایی را گویند که در ترکش گذارند چه کرکس بمعنی تیر هم آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(خَ کُ)
ابله. احمق. بی عقل. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) :
چلپی آن ز خرکسان ممتاز
دست پروردۀ غیاث دراز.
شفائی (از آنندراج).
، کاهل. سست و پرگو. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
سامی بیک گوید: قصبه ای است که در سنجاق کنغری از ولایت قسطمونی که در 100 کیلومتری جنوب غربی قسطمونی و 65 کیلومتری شمال غربی کنغری قرار دارد و مرکز قضاست. سکنۀ آن 5000 تن هستند. این قصبه را سلطان مرادخان چهارم ساخته است و دارای 8 جامع شریف، یک مسجد و مدارس و مکاتب متعدد میباشد. تجارت رائجی دارد و رودهای بسیاری نیز در آن جاری است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
سامی بیک گوید: یکی از سه قضایی است که سنجاق کنغری را تشکیل می دهد. از مشرق به خود کنغری، از شمال به ’آراج’، از مغرب به ’کرده’ و از جنوب به ’یبان آباد’ محدود است. دارای 388 قریه است که به 74 دیوان منقسم شده اند. سکنۀ آن از 23000 تن تجاوز میکند که همه مسلمانند. زمین آن حاصلخیز است و محصولات بسیار و معادنی از جمله معدن گوگرد دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
ده کوچکی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 7هزارگزی جنوب لردگان و 6هزارگزی راه لردگان به پل کره واقع است و 11 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
چرکین. چرکدار. کثیف. آلوده. ناپاک، ریمناک. زخم چرکین
لغت نامه دهخدا
(چِ کِ)
چیزی کثیف. (برهان) (آنندراج). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک. (ناظم الاطباء). چیز چرک دار. (فرهنگ نظام). چرکین. چرگن. آلودۀ به چرک. چرک آلود. چرکناک. شوخگن. شوخگین. رجوع به چرک و چرگن شود، زخمی که پیوسته از آن چرک و ریم رود. (برهان) (آنندراج). زخمی که پیوسته از آن چرک میپالاید. (ناظم الاطباء). زخم چرکی. زخم چرک دار. چرکین. ریمگین. ریمناک. آلوده بچرک و ریم. ریم آلود. رجوع به چرک و چرکین شود، کنایه از مال دنیا هم هست. (برهان) (آنندراج). مال دنیا. (ناظم الاطباء). رجوع به چرک و چرک دنیا شود
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
ولایتی در شمال ایران، که حمدالله مستوفی در کتاب خود آنرا ’چرکس’ هم نامیده و نوشته است: ’مملکتی است باقلیم ششم و صحاری و علف زارهای بسیار و مکانش صحرانشین و معاش آن گروه از دواب و مواشی بود’. (از نزهه القلوب ص 11 و 21 و 256 و 267)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
منسوب به ولایت چرکس. مردم چرکس. (ناظم الاطباء). اهالی چرکس. رجوع به چرکس شود، قسمی لباس. نوعی لباس
لغت نامه دهخدا
ارز. اریس. فوقا، زیج ارکند، زیجی هندی است و آنرا سابق بر ابوریحان ترجمه کرده اند و چون نامفهوم بوده و الفاظ هندی را عیناً نقل کرده بودند، بیرونی بار دیگر آنرا ترجمه و تهذیب کرده است
لغت نامه دهخدا
(بَکَ)
بمعنی معاذاﷲ و نعوذباﷲ باشد. (اوبهی). برگس. پرکس. برگست. پرگست. رجوع به پرگس و برگس شود
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
از آلمانی اوئرکس، به معنی گاو دشتی، نوعی از گاو که سابقاً تا قرون وسطی نیز در اروپا یافت میشده و اکنون منقرض شده است
لغت نامه دهخدا
زخم کارد و شمشیر و غیره جراحت، بریدگی ماده سفید رنگی که از زخم و دمل بیرون آید، ماده تیره رنگ و چربی که بسبب ناشستن تن یا جامه در روی پوست بدن یا لباس ظهر شود شوخ، چرکین کثیف. نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکس
تصویر رکس
پلیدی، مردم بسیار، نو سازی شده
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای سقزی که از برگ شاهدانه گیرندو آن مخدر است و با توتون یا تنباکو در سر چیق یا قلیان ریزند و دود کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرکن
تصویر چرکن
آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد، زخمی که از آن چرک آید
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست قوی هیکل و بد ریخت و گوشتخوار از راسته شکار یان روزانه که دارا منقار قوی بر گشته و گردن و سر لخت و بالها وسیع و بزرگ میباشد و در نواحی کوهستانی زندگی مینماید و بیشتر از لاشه تغذیه میکند. این پرنده در اروپا مرکز و جنوبی و شمال افریقا و آسیا مرکز و غربی و جنوبی پراکنده است. در موقع پرواز گسترش بالها وی بالغ بر سه متر میشود. پنجه های کرکس بر خلاف منقار پر قدرتش نسبه ضعیف است بطور یکه بوسیله پنجه هایش قادر نیست جز طعمه های بسیار کوچک را نگهدار کند و بهمین جهت است که بیشتر از لاشه و مردار حیوانات دیگر تغذیه می نماید پرواز وی نسبه آهسته ولی دارا اوج است و در مدت طولانی صورت میگیرد. قدرت دید این پرنده بسیار زیاد است بطور یکه از فواصل دور طعمه های کوچک را بخوبی می بیند و کوچکتر ین حرکت از نظر ش مخفی نمی ماند لاشخور مردار خود مرغ مردار خوار رخمه نسر، تیر سهم. یا کرکس ترکش. تیری که در ترکش گذاردند. یا کرکس فلک. یا کرکسان فلک. یا کرکس گردون. یا کرکسان گردون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرکس
تصویر هرکس
همه کس هرفرد همه کسان: (زهرمز هرکس که دانابدند بهرکارنیکوتوانابدند) (شا. بخ. 1446: 6)، هیچ کس (درمورجمله منفی) : (ذوق مواصلت شربتی گوارنده است که هرکس ازآن نشکیبد)، هرشخص عادی ومعمولی: (هرکس ازعهده این کار برنمی آید) توضیح گاه ضمیر و فعل آنرامفردآورندوگاه جمع
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ کَ))
از مرغان شکاری با جثه بزرگ و منقار و چنگال قوی که لاشه جانوران را می خورد، مردارخوار هم می گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرک
تصویر چرک
خلط
فرهنگ واژه فارسی سره
رخمه، لاشخور، نسر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی به خواب دید کرکسی داشت، دلیل که از پادشاه نیکی بیند و استخوان و گوشت او همین، دلیل است. محمد بن سیرین
اگر ببینید کرکس از دست شما پرید و رفت بلائی از شما دور می شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
ترکیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چرکی، آلوده، چرکی آلوده
فرهنگ گویش مازندرانی
آب چرک و کثیف، خونابه ی زخم
فرهنگ گویش مازندرانی
چرک آلود
فرهنگ گویش مازندرانی