جدول جو
جدول جو

معنی چرچن - جستجوی لغت در جدول جو

چرچن(چِ چَ)
شهری بجنوب کاشغر در مغرب ختن: در الغورستان شهریست (بنام) چرچن آنجا عظیم نیکو (عناب) بود. (فلاحتنامه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرچی
تصویر چرچی
فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، سقطی، خرده فروش، پیله ور، پیلور، سقط فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرچر
تصویر چرچر
خوشی، خوش خوراکی، آمادگی اسباب عیش و خوشی
چرچر کردن: خوش چریدن، خوب خوردن و خوش بودن، مالی پیدا کردن و با آن به عیش و خوشی گذرانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چران
تصویر چران
چراندن، پسوند متصل به واژه به معنای چراننده مثلاً گاوچران، گوسفندچران، شترچران، در حال چریدن، چراکنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرکن
تصویر چرکن
چرکین، هر چیز ناپاک و چرک آلود، چرک دار، شوخگین، ریمناک، ریمن، ریم آلود، ویژگی زخمی که از آن چرک بیاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چچن
تصویر چچن
شیلم، دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریک تر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار می رود، شیله، چچم، شلمک، شولم، گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی جزء دهستان پره سرطالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش که در 11هزارگزی شمال باختر رضوانده و 2هزارگزی باختر راه شوسۀ انزلی به آستارا واقع شده است. جلگه و مرطوبست و 179 تن سکنه دارد. آبش از دنیاچال، محصول برنج و لبنیات، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چُ رُ)
دهی از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه که در 17هزارگزی شمال خاوری بخش و 17هزارگزی راه شوسۀ میانه به تبریز واقع است. کوهستانی و معتدل است و 502 تن سکنه دارد. آبش از رود ایشلق محصولش غلات، نخود، عدس و بزرک، شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چِ چِ)
در مازندران گیاهی را گویند که در گندم زارها روید، و دانه ای دارد شبیه دانۀ گندم ولی سیاه رنگ که با گندم مخلوط شود و نان را بدمزه کند و چون سمی است خورندۀ نان را سستی و دوار آرد. نوعی گیاه که در مزرعۀ گندم و جو میروید و محصول غلات را آسیب فراوان میرساند. گرگاس. کال بنگ. گندم دیوانه. دنقه. شیلم. کاکل. خالاون. شلمک. کاکلک. جلیف. طبقا. حثاله. سلمک. زوان. زوانه. چچم. رجوع به سلمک و دنقه و گندم دیوانه و حثاله و چچم شود
لغت نامه دهخدا
(چِ چِ)
طایفه ای قفقازی که در شمال قفقاز در ناحیه ای بهمین نام (چچن) سکونت دارند و با چرکس ها همسایه میباشند. جمعیت این طائفه در حدود 420هزار تن میباشد که بیشتر مسلمان و سنی مذهبند و بزبان لزگی تکلم میکنند و تبعۀ اتحاد جماهیر شوروی میباشند. در محل سکونت این طایفه معدن نفتی وجود دارد
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
ده کوچکی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 7هزارگزی جنوب لردگان و 6هزارگزی راه لردگان به پل کره واقع است و 11 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چِ کِ)
چیزی کثیف. (برهان) (آنندراج). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک. (ناظم الاطباء). چیز چرک دار. (فرهنگ نظام). چرکین. چرگن. آلودۀ به چرک. چرک آلود. چرکناک. شوخگن. شوخگین. رجوع به چرک و چرگن شود، زخمی که پیوسته از آن چرک و ریم رود. (برهان) (آنندراج). زخمی که پیوسته از آن چرک میپالاید. (ناظم الاطباء). زخم چرکی. زخم چرک دار. چرکین. ریمگین. ریمناک. آلوده بچرک و ریم. ریم آلود. رجوع به چرک و چرکین شود، کنایه از مال دنیا هم هست. (برهان) (آنندراج). مال دنیا. (ناظم الاطباء). رجوع به چرک و چرک دنیا شود
لغت نامه دهخدا
(چِ گِ)
چرکن. چرکین. چرگین. شوخگن. شوخگین:
ترسم این چرگن نمونه خصال
آرد آلودگی به آب زلال.
نظامی.
رجوع به چرکن و چرکین و چرگین شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مخفف چراننده. کسی که حیوانات را میچراند و در چراگاه و علفزار گردش میدهد، مانند گوسپندچران و گاوچران. (ناظم الاطباء). چراننده در کلماتی از قبیل: گاوچران، خرچران، خوک چران و غیره.
- امثال:
زینب غازچران.
، تغذیه کننده و بهره برنده در کلمات مرکب سورچران، چشم چران
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ / چِ)
نوعی گیاه دوائی. شکاعی. (بحر الجواهر). گیاهی است باریک از داروها و آنرا ’باب سنجاب’ و ’آفتاب پرست’ نیز گویند. (منتهی الارب). رجوع به شکاعی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ)
ظاهراً ترکیبی از چر یا چرا است و در تداول عامه جز با ترکیب بکار نرود.
- چرچرش راه بودن، چرچر کسی براه بودن، کنایه است از اسباب عیش و خوراک و پوشاک او بخوبی فراهم بودن.
- چرچر کسی را براه انداختن، اسباب عیش و نوش و خورد و خوراک او را فراهم کردن. رجوع به چرچر کردن شود
لغت نامه دهخدا
(چِ چِ)
دهی از حومه بخش زنوز شهرستان مرند که در 15هزارگزی شمال مرند، در مسیر شوسه و خط آهن مرند به جلفا واقع است. جلگه و سردسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات و ارزن، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش شوسه است. در این ده ایستگاه ترن برای آبگیری وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
در حال چریدن. در حال چرا کردن. چراکنان:
همی گفت زندان و بند گران
کشیدم بسی ناچمان و چران.
فردوسی.
چران داشتی از دورویه دهن
نبدبر تنش راه بیرون شدن.
فردوسی.
همی خورد و اسبش چمان و چران
پلاشان فکنده به بازو کمان.
فردوسی.
بزی همچنان سالهای دراز
دنان و دمان و چمان و چران.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(چَ)
پیله ور. رجوع به پیله ور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرکن
تصویر چرکن
آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد، زخمی که از آن چرک آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرچی
تصویر چرچی
فروشنده دوره گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چران
تصویر چران
در ترکیب معنی (چراننده) آید: گاو چران گوسفند چران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچن
تصویر چچن
شلمک
فرهنگ لغت هوشیار
سورچرانی، خوش گذرانی، عیش ونوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درختی که تنه اش پر از خزه باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
سور و عیش، صدای آب باران که از ناودان ریزد، آب باریکه، قطره قطره
فرهنگ گویش مازندرانی
نام محلی در آلاشت واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
چرخه، قیچی مخصوص تراشیدن پشم، دو کارد فولادی تیز، مانند.، فروشنده ی دورگرد پیله ور
فرهنگ گویش مازندرانی
چرا کردن، چریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چرک آلود
فرهنگ گویش مازندرانی
چرند، حرف بیهوده، دام یا انسان اسهالی
فرهنگ گویش مازندرانی