دهی جزء دهستان پره سرطالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش که در 11هزارگزی شمال باختر رضوانده و 2هزارگزی باختر راه شوسۀ انزلی به آستارا واقع شده است. جلگه و مرطوبست و 179 تن سکنه دارد. آبش از دنیاچال، محصول برنج و لبنیات، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان پره سرطالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش که در 11هزارگزی شمال باختر رضوانده و 2هزارگزی باختر راه شوسۀ انزلی به آستارا واقع شده است. جلگه و مرطوبست و 179 تن سکنه دارد. آبش از دنیاچال، محصول برنج و لبنیات، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه که در 17هزارگزی شمال خاوری بخش و 17هزارگزی راه شوسۀ میانه به تبریز واقع است. کوهستانی و معتدل است و 502 تن سکنه دارد. آبش از رود ایشلق محصولش غلات، نخود، عدس و بزرک، شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه که در 17هزارگزی شمال خاوری بخش و 17هزارگزی راه شوسۀ میانه به تبریز واقع است. کوهستانی و معتدل است و 502 تن سکنه دارد. آبش از رود ایشلق محصولش غلات، نخود، عدس و بزرک، شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
در مازندران گیاهی را گویند که در گندم زارها روید، و دانه ای دارد شبیه دانۀ گندم ولی سیاه رنگ که با گندم مخلوط شود و نان را بدمزه کند و چون سمی است خورندۀ نان را سستی و دوار آرد. نوعی گیاه که در مزرعۀ گندم و جو میروید و محصول غلات را آسیب فراوان میرساند. گرگاس. کال بنگ. گندم دیوانه. دنقه. شیلم. کاکل. خالاون. شلمک. کاکلک. جلیف. طبقا. حثاله. سلمک. زوان. زوانه. چچم. رجوع به سلمک و دنقه و گندم دیوانه و حثاله و چچم شود
در مازندران گیاهی را گویند که در گندم زارها روید، و دانه ای دارد شبیه دانۀ گندم ولی سیاه رنگ که با گندم مخلوط شود و نان را بدمزه کند و چون سمی است خورندۀ نان را سستی و دوار آرد. نوعی گیاه که در مزرعۀ گندم و جو میروید و محصول غلات را آسیب فراوان میرساند. گرگاس. کال بنگ. گندم دیوانه. دنقه. شیلم. کاکل. خالاون. شلمک. کاکلک. جلیف. طبقا. حثاله. سلمک. زوان. زوانه. چچم. رجوع به سلمک و دنقه و گندم دیوانه و حثاله و چچم شود
طایفه ای قفقازی که در شمال قفقاز در ناحیه ای بهمین نام (چچن) سکونت دارند و با چرکس ها همسایه میباشند. جمعیت این طائفه در حدود 420هزار تن میباشد که بیشتر مسلمان و سنی مذهبند و بزبان لزگی تکلم میکنند و تبعۀ اتحاد جماهیر شوروی میباشند. در محل سکونت این طایفه معدن نفتی وجود دارد
طایفه ای قفقازی که در شمال قفقاز در ناحیه ای بهمین نام (چچن) سکونت دارند و با چرکس ها همسایه میباشند. جمعیت این طائفه در حدود 420هزار تن میباشد که بیشتر مسلمان و سنی مذهبند و بزبان لزگی تکلم میکنند و تبعۀ اتحاد جماهیر شوروی میباشند. در محل سکونت این طایفه معدن نفتی وجود دارد
ده کوچکی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 7هزارگزی جنوب لردگان و 6هزارگزی راه لردگان به پل کره واقع است و 11 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
ده کوچکی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 7هزارگزی جنوب لردگان و 6هزارگزی راه لردگان به پل کره واقع است و 11 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
چیزی کثیف. (برهان) (آنندراج). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک. (ناظم الاطباء). چیز چرک دار. (فرهنگ نظام). چرکین. چرگن. آلودۀ به چرک. چرک آلود. چرکناک. شوخگن. شوخگین. رجوع به چرک و چرگن شود، زخمی که پیوسته از آن چرک و ریم رود. (برهان) (آنندراج). زخمی که پیوسته از آن چرک میپالاید. (ناظم الاطباء). زخم چرکی. زخم چرک دار. چرکین. ریمگین. ریمناک. آلوده بچرک و ریم. ریم آلود. رجوع به چرک و چرکین شود، کنایه از مال دنیا هم هست. (برهان) (آنندراج). مال دنیا. (ناظم الاطباء). رجوع به چرک و چرک دنیا شود
چیزی کثیف. (برهان) (آنندراج). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک. (ناظم الاطباء). چیز چرک دار. (فرهنگ نظام). چرکین. چرگن. آلودۀ به چرک. چرک آلود. چرکناک. شوخگن. شوخگین. رجوع به چرک و چرگن شود، زخمی که پیوسته از آن چرک و ریم رود. (برهان) (آنندراج). زخمی که پیوسته از آن چرک میپالاید. (ناظم الاطباء). زخم چرکی. زخم چرک دار. چرکین. ریمگین. ریمناک. آلوده بچرک و ریم. ریم آلود. رجوع به چرک و چرکین شود، کنایه از مال دنیا هم هست. (برهان) (آنندراج). مال دنیا. (ناظم الاطباء). رجوع به چرک و چرک دنیا شود
مخفف چراننده. کسی که حیوانات را میچراند و در چراگاه و علفزار گردش میدهد، مانند گوسپندچران و گاوچران. (ناظم الاطباء). چراننده در کلماتی از قبیل: گاوچران، خرچران، خوک چران و غیره. - امثال: زینب غازچران. ، تغذیه کننده و بهره برنده در کلمات مرکب سورچران، چشم چران
مخفف چراننده. کسی که حیوانات را میچراند و در چراگاه و علفزار گردش میدهد، مانند گوسپندچران و گاوچران. (ناظم الاطباء). چراننده در کلماتی از قبیل: گاوچران، خرچران، خوک چران و غیره. - امثال: زینب ِ غازچران. ، تغذیه کننده و بهره برنده در کلمات مرکب سورچران، چشم چران
ظاهراً ترکیبی از چر یا چرا است و در تداول عامه جز با ترکیب بکار نرود. - چرچرش راه بودن، چرچر کسی براه بودن، کنایه است از اسباب عیش و خوراک و پوشاک او بخوبی فراهم بودن. - چرچر کسی را براه انداختن، اسباب عیش و نوش و خورد و خوراک او را فراهم کردن. رجوع به چرچر کردن شود
ظاهراً ترکیبی از چر یا چرا است و در تداول عامه جز با ترکیب بکار نرود. - چرچرش راه بودن، چرچر کسی براه بودن، کنایه است از اسباب عیش و خوراک و پوشاک او بخوبی فراهم بودن. - چرچر کسی را براه انداختن، اسباب عیش و نوش و خورد و خوراک او را فراهم کردن. رجوع به چرچر کردن شود
دهی از حومه بخش زنوز شهرستان مرند که در 15هزارگزی شمال مرند، در مسیر شوسه و خط آهن مرند به جلفا واقع است. جلگه و سردسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات و ارزن، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش شوسه است. در این ده ایستگاه ترن برای آبگیری وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از حومه بخش زنوز شهرستان مرند که در 15هزارگزی شمال مرند، در مسیر شوسه و خط آهن مرند به جلفا واقع است. جلگه و سردسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات و ارزن، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش شوسه است. در این ده ایستگاه ترن برای آبگیری وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
در حال چریدن. در حال چرا کردن. چراکنان: همی گفت زندان و بند گران کشیدم بسی ناچمان و چران. فردوسی. چران داشتی از دورویه دهن نبدبر تنش راه بیرون شدن. فردوسی. همی خورد و اسبش چمان و چران پلاشان فکنده به بازو کمان. فردوسی. بزی همچنان سالهای دراز دنان و دمان و چمان و چران. منوچهری
در حال چریدن. در حال چرا کردن. چراکنان: همی گفت زندان و بند گران کشیدم بسی ناچمان و چران. فردوسی. چران داشتی از دورویه دهن نبدبر تنش راه بیرون شدن. فردوسی. همی خورد و اسبش چمان و چران پلاشان فکنده به بازو کمان. فردوسی. بزی همچنان سالهای دراز دنان و دمان و چمان و چران. منوچهری