جدول جو
جدول جو

معنی چروریش - جستجوی لغت در جدول جو

چروریش
(چِ)
دهی از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 26هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه، کنار رود خانه مرگ واقع است. دشت و سردسیر است و 245 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه مرگ محصولش غلات، حبوبات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. گله دارانش در زمستان به گرمسیر میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرورتیش
تصویر فرورتیش
(پسرانه)
نام یکی از پادشاهان ماد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درویش
تصویر درویش
صوفی، کنایه از کسی که به اندک مایه از مال دنیا قناعت می کند، کنایه از تهیدست، بینوا، فقیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
واجب، لازم، آنچه مورد لزوم و احتیاج باشد، کاری که انسان ناگزیر از انجام دادن آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرویش
تصویر پرویش
اهمال، قصور، درنگ، تنبلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروری
تصویر سروری
ریاست، حکمرانی، بزرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حروریه
تصویر حروریه
خوارج، گروهی که در جنگ صفّین از بیعت علی بن ابی طالب خارج شدند و معتقد بودند مرتکب معاصی کبیره، کافر است و خروج بر امام ظالم را واجب می دانستند، کافران
فرهنگ فارسی عمید
(فْرَ / فَ رَ وَ)
از پادشاهان ماد. هرودت نویسد: ’بعد از دیوکس فراارتس پسر او به تخت نشست’ ولی داریوش این اسم را در کتیبۀبیستون فرورتیش نویسانده است. در ابتدا فرورتیش سیاست پدر خود را تعقیب میکرد، زیرا میدانست که ماد هنوز چندان قوت نیافته که خود را از قید آسور خلاص کند. بنابراین مانند پدر مرتباً به آسوریها باج میداد، اما در ضمن نقاطی را به کشور خود ضمیمه میکرد. وی پارس را به اطاعت خود درآورد و با در اختیار داشتن دو قوم جنگی ماد و پارس نیرومند شد و به تدریج با توسعۀ کشور خود سر از ربقۀ اطاعت آسور بیرون کشید و در جنگی که با آسوری ها کرد، پس از 22 سال سلطنت کشته شد. تاریخ پادشاهی او میان سالهای 655 تا 633 قبل از میلاد بود. (از ایران باستان تألیف پیرنیا ج 1 صص 179-180)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
آنکه ریش مدور دارد. آنکه ریش گرد دارد
لغت نامه دهخدا
(مَرْ وَ یَ)
نوعی از کاسنی صحرایی باشد. و بعضی گویند نوعی از کاهوی تلخ است. (برهان) (آنندراج). خس بری. خندریلی. یقضید است و آن نوعی از هندبای بری بود و بغایت تلخ بود و رازی گوید مروریه صنفی از کاهوی تلخ است که شیر در وی روانه بود. (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
بی عقل و احمق و ابله و خام طمع، (برهان) (غیاث)، مسخره، (غیاث)، ریش گاو:
از فعال شاعران خر تمیز بی ادب
وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد،
سنایی،
نی عجب گر گاوریشی زرگری گوساله ساخت
طبع صاحب کف بیضا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
زمین زیر عنانش گاوریش است
اگر چه هم عنان گاو میش است،
نظامی،
گاوریشی بود و او برزیگری
داشت جفت گاوی و طاق خری،
عطار،
ای بسا گنج آگنان گنج گاو
کان خیال اندیش را شد ریش گاو،
(مثنوی علاءالدوله ص 14 س 18)،
گاوریش و بندۀ غیر آمد او
غرقه شد کف در ضعیفی درزد او،
(مثنوی از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ری یَ)
تأنیث ضروری. ضروریۀ مطلقه، قضیۀ موجهه ای که در آن حکم بشود بضرورت نسبت ثبوتیه یا سلبیه بین موضوع و محمول مادام که ذات موضوع موجود است. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: عند المنطقیین قضیه موجهه بسیطه حکم فیهابضروره ثبوت المحمول للموضوع او بضروره سلبه عنه مادام ذات الموضوع موجوده کقولنا کل انسان حیوان بالضروره و لا شی ٔ من الانسان بحجر بالضروره. سمیت ضروریه لاشتمالها علی الضروره و مطلقه لعدم تقیید الضروره فیها بوصف او وقت. هکذا فی شرح المطالع. و سیدشریف جرجانی در تعریفات گوید: ضروریه المطلقه هی التی یحکم فیها بضروره ثبوت المحمول للموضوع او بضروره سلبه عنه مادام ذات الموضوع موجوده. اما التی حکم فیها بضرورهالثبوت فضروریه موجبه کقولنا کل انسان حیوان بالضروره فان الحکم فیها بضروره ثبوت الحیوان للانسان فی جمیع اوقات وجوده و اما التی حکم فیها بضروره السلب فضروریه سالبه کقولنا: لا شی ٔ من الانسان بحجر بالضروره سلب الحجر عن الانسان فی جمیع اوقات وجوده. ستۀ ضروریه. رجوع به ترکیب ضروریات سته ذیل ’ضروریات’ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ پَ)
درویش. و گدایی که به در خانه ها به گدایی رود. (برهان). گدا که به در خانه ها رود و گدایی کند. (از آنندراج) (انجمن آرا). درویش. گدا. مفلس. آواره. (ناظم الاطباء) ، کوزه. (برهان). قلقلک، آوند درازگردن. (ناظم الاطباء) ، کاسه. (برهان). پیمانه و ساغر و پیاله و کاسه. (ناظم الاطباء) ، خشت پخته. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آنکه ریشش کوچک است. کوسه. (یادداشت بخط مؤلف). سمعمع، آنکه ریش او کوتاه است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یَ / حُ ری یَ)
حرورت. آزادی. آزادمردی، آزاد شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یَ)
نسبتی است در گفتۀ نابغۀ جعدی:
ایا دار سلمی بالحروریه اسلمی
الی جانب الصمان فالمتثلم
أقامت به البردین ثم تذکرت
منازلها بین الدخول فجرثم.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سنای مکی. (آنندراج) ، بغارت بردن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرورش
تصویر پرورش
تعلیم، مراعات، تیمار، تربیت، تادیب، رعایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر ریش
تصویر پر ریش
پر از زخم پر قرحه پر جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ضروری: آچار بایسته درواژ مونث ضروری. یا ضروریه مطلقه. قضیه موجهه که در آن حکم شود به ضرورت نسبت ثبوتیه یا سلبیه بین موضوع و محمول مادام که ذات موضوع موجود است
فرهنگ لغت هوشیار
مروریه در فارسی: کاهوی تلخ کاسنی دشتی یکی از گونه های کاسنی که آنرا کاهوی تلخ نیز گویند خندریلی خس بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درویش
تصویر درویش
گدا، خواهنده از درها، بی بضاعت، بی چیز، مفلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروری
تصویر سروری
ریاست پیشوایی سرپرستی، پادشاهی سلطنت، تفوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرویش
تصویر پرویش
کوتاهی تنبلی در کار اهمال سستی فرویش
فرهنگ لغت هوشیار
آزادگان گروهی از رویگردانان (خوارج) که از پشتیبانی علی ع سر پیچیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریش
تصویر توریش
بر غلانیدن انگیزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرریش
تصویر پرریش
آنکه ریشی انبوه و پر دارد مردی که محاسن انبوه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرورشی
تصویر پرورشی
مربوط یا منسوب به پرورش، پرورش یافته و پرورده شده در خارج از محیط طبیعی خود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرویش
تصویر فرویش
تعطیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سروری
تصویر سروری
آقایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرورش
تصویر پرورش
تربیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
بایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روایش
تصویر روایش
توجیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چطوری
تصویر چطوری
چگونه
فرهنگ واژه فارسی سره
ابله، احمق، بی خرد، نادان
فرهنگ واژه مترادف متضاد