جدول جو
جدول جو

معنی چره - جستجوی لغت در جدول جو

چره
(چُرْ رَ /رِ)
جره و چست و چالاک و جلد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چره
(چُ رَ / رِ)
پسر ساده و پسر امرد را گویند. (برهان) (آنندراج). پسر ساده روی و امرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چره
((چَ رِ))
چراخور، مرتع
تصویری از چره
تصویر چره
فرهنگ فارسی معین
چره
آب جاری، مرض خوره، جذام، چرا، برای چه، زمینی پر آب یا مرطوب که علف هرز سطح آن را پوشش داده باشد، از توابع دهستان بابل کنار واقع در منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرمه
تصویر چرمه
(دخترانه)
اسب به ویژه اسب سفیدرنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دره
تصویر دره
(دخترانه)
مروارید بزرگ، یک دانه مروارید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حره
تصویر حره
(دخترانه)
زن آزاده، لقب زنان اشرافی، خاتون، نام خواهر محمود غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طره
تصویر طره
(دخترانه)
موی پیشانی، زلف
فرهنگ نامهای ایرانی
(چَ هََ)
خفاش و شب پره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ دَ)
چرا کردن. چریدن حیوانات: و گرگ با گوسفند بیک جای چره کنند. (تفسیر ابوالفتوح). تا شیر با شتر چره کند و پلنگ با گاو. (تفسیر ابوالفتوح). و آنجا که او (بچۀ ناقۀ صالح) بودی چره نیارستی کردن (تفسیر ابوالفتوح). چون آفتاب از ایشان بگشتی، بیامدندی و بر گیاه زمین چره کردندی چون بهائم. (تفسیر ابوالفتوح). رجوع به چره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرا
تصویر چرا
چریدن، چرا کردن از برای چه، بچه دلیل بهرچه، بچه علت، بچه سبب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرم
تصویر چرم
پوست انسان و حیوانات، جلد تن انسان و حیوان را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرمه
تصویر چرمه
اسب (مطلقا)، اسب سفید، چرمینه مچاچنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جره
تصویر جره
هیئت کشیدن کوزه بزرگ دسته دار دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای باشد که از حلقه های آهنین ترکیب داده اند و در روزهای جنگ پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از دو قطعه استخوان که حفره های دندانی در آن جای دارند فک یاآرواره زبرین فک اعلی یاآرواره زیرین. فک اسفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرز
تصویر چرز
هوبره حباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرده
تصویر چرده
رنگ لون (عموما)، رنگ چهره و پوست: سیاه چرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دره
تصویر دره
راه میان دو کوه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز شبیه چرخ، آلتی در چرخ نخریسی دستی که نخ را دور آن پیچند، کلاف نخ، گیاهی است که ساقه سست و باریک دارد چرخله کافیلو شکاعی، قرقره. یا چرخه آبنوس. آسمان (عموما)، فلک اول فلک قمر (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذره
تصویر ذره
مور خرد، مورچه، هر جز غبار منتشر در هوا و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای سقزی که از برگ شاهدانه گیرندو آن مخدر است و با توتون یا تنباکو در سر چیق یا قلیان ریزند و دود کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بره
تصویر بره
بچه گوسفند تا قبل ازشش ماهگی آراسته ونیکو آراسته ونیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخ
تصویر چرخ
فلک سیاران را گویند، سپهر و آسمان و کره فلکی، فلک الافلاک
فرهنگ لغت هوشیار
حالت نیم خواب، حالت کسی که او را خواب آمده، پی در پی چشم بر هم نهادن و باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کاغذی باشد چرب و تنگ که نقاشان و مصوران بر روی صفحه تصویر و طرح و نقش آن را بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرب
تصویر چرب
زیادی نمودن، مقابل خشک، کمی سنگین تر از قرار میان بایع و مشتری
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست شکاری از رده شکاریان روزانه جزو راسته عقابها که حثه اش از باز و حتی از کلاغ معمول نیز کوچکتر است. استخوان تارس پای این پرنده بلند و قوی و نیروی پنجه هایش متوسط و بالها و پرهای دمش طویل است. چرغ برنگهای خاکستری بالکه های سیاه و سفید دیده میشود چرخ صقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره
تصویر سره
خالص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چاره
تصویر چاره
آلترناتیو، علاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذره
تصویر ذره
خرده، ریزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چرخه
تصویر چرخه
دوره
فرهنگ واژه فارسی سره
شیوع بیماری جذام، نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
گوشت نا مرغوب و دیرپز
فرهنگ گویش مازندرانی
چراندن گوسفندان، به چرا بردن
فرهنگ گویش مازندرانی