دهی از دهستان حسین آبادبخش دیواندره شهرستان سنندج که در 11هزارگزی شمال خاوری حسین آباد و 8هزارگزی خاور شوسۀ سنندج به سقز واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 160 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، حبوبات، لبنیات، قلمستان، توتون و عسل، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان حسین آبادبخش دیواندره شهرستان سنندج که در 11هزارگزی شمال خاوری حسین آباد و 8هزارگزی خاور شوسۀ سنندج به سقز واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 160 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، حبوبات، لبنیات، قلمستان، توتون و عسل، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
اسم مفعول از ’چرویدن’. چاره جستن را گشته و دیده (کذا). (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 456). چاره. جستن را گشتن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چاره جویی کرده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاره جسته. (فرهنگ نظام) : او سنگدل و من بمانده نالان چرویده و رفته ز دست چاره. منجیک (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ، دویده. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چرویدن شود
اسم مفعول از ’چرویدن’. چاره جستن را گَشته و دیده (کذا). (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 456). چاره. جستن را گشتن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چاره جویی کرده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاره جسته. (فرهنگ نظام) : او سنگدل و من بمانده نالان چرویده و رفته ز دست چاره. منجیک (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ، دویده. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چرویدن شود
شهری است در اسپانیا (بیسکای) و 6400 تن سکنه دارد و شهر مشهوری است در تاریخ. بیزکای فردیناند و ایزابل دکاستل (کاستیلی) در آنجا برای احترام آزادی با سگها سوگند یادکردند. این شهر بوسیلۀ هواپیماهای آلمانی در موقع جنگ داخلی 1938 خراب شده است. رجوع به غرنیقه شود
شهری است در اسپانیا (بیسکای) و 6400 تن سکنه دارد و شهر مشهوری است در تاریخ. بیزکای فردیناند و ایزابل دکاستل (کاستیلی) در آنجا برای احترام آزادی با سگها سوگند یادکردند. این شهر بوسیلۀ هواپیماهای آلمانی در موقع جنگ داخلی 1938 خراب شده است. رجوع به غرنیقه شود
ریواس را گویند و آن رستنیی باشد معروف که خورند و معرب آن زرنیلج است. (برهان) (آنندراج). در تحفه بمعنی ریواس آمده که معروف است و آنرا ریواج و ریباس نیز گویند. (انجمن آرا). ریواس. ریباس. (ناظم الاطباء). ریواس. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زرنیلج شود
ریواس را گویند و آن رستنیی باشد معروف که خورند و معرب آن زرنیلج است. (برهان) (آنندراج). در تحفه بمعنی ریواس آمده که معروف است و آنرا ریواج و ریباس نیز گویند. (انجمن آرا). ریواس. ریباس. (ناظم الاطباء). ریواس. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زرنیلج شود