جدول جو
جدول جو

معنی چرمی - جستجوی لغت در جدول جو

چرمی
ویژگی هر چیزی که از چرم دوخته یا ساخته شده باشد
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
فرهنگ فارسی عمید
چرمی
(چَ)
منسوب به چرم. (ناظم الاطباء). آنچه از چرم سازند. چرمین. چرمینه. از چرم. جنس ساخته شده از چرم. رجوع به چرم و چرمین و چرمینه شود
لغت نامه دهخدا
چرمی
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قلعه جات چناران زعفرانلوی خراسان است که ده خانوار سکنه دارد و زراعتش از آب قنات مشروب میشود’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 222). دهی از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد که در 59هزارگزی شمال مشهد واقع است. جلگه و معتدل است و 30 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات بنشن، شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
چرمی
جلدٌ
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به عربی
چرمی
Leathery
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چرمی
coriace
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چرمی
از توابع دهستان چهاردانگه هزارجریبی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
چرمی
кожистый
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به روسی
چرمی
ledrig
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به آلمانی
چرمی
шкірястий
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
چرمی
skórzany
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به لهستانی
چرمی
似皮革的
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به چینی
چرمی
coriáceo
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
چرمی
coriaceo
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
چرمی
coriáceo
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
چرمی
چرمی، چرم
دیکشنری اردو به فارسی
چرمی
leerachtig
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به هلندی
چرمی
چرمی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به اردو
چرمی
চামড়ার মতো
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به بنگالی
چرمی
kama ngozi
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
چرمی
derimsi
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
چرمی
革のような
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
چرمی
מעור
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به عبری
چرمی
चर्म जैसा
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به هندی
چرمی
mirip kulit
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
چرمی
คล้ายหนัง
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به تایلندی
چرمی
가죽 같은
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرمه
تصویر چرمه
(دخترانه)
اسب به ویژه اسب سفیدرنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع کوهستان کرمانست و آبش از چشمه میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 222). ده کوچکی است از دهستان کوهستان بخش راور شهرستان کرمان که در 76هزارگزی شمال باختری راور و 17هزارگزی شمال راه فرعی راور واقع است و 25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
مردمی از قوم روس که در ساحل وسطای رود ولگا سکونت دارند، و ولایت آنها جزء اتحاد جماهیر شوروی است و بنام ’ماری’ نیز خوانده میشوند
لغت نامه دهخدا
(چَ)
منسوب به چرم. (ناظم الاطباء). چرمی. از چرم. چرمینه. جنس چرمی. چیزی از چرم. آنچه از چرم سازند چون کیف چرمین، کفش چرمین، جامۀ چرمین و غیره:
چون جامۀ چرمین شمرم صحبت نادان
زیرا که گران باشد و تن گرم ندارد.
ابن یمین.
رجوع به چرم و چرمی و چرمینه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرمین
تصویر چرمین
منسوب به چرم هر چیز که از چرم ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرمین
تصویر چرمین
((چَ))
هر چیز که از چرم ساخته شده باشد، چرمینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرمی
تصویر نرمی
اکناع
فرهنگ واژه فارسی سره
چرمی، از جنس چرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد