جدول جو
جدول جو

معنی چرمگر - جستجوی لغت در جدول جو

چرمگر
کسی که پوست حیوانات را دباغت میکند و چرم می سازد، چرم ساز، دباغ، پوست پیرا
تصویری از چرمگر
تصویر چرمگر
فرهنگ فارسی عمید
چرمگر
(چَ گَ)
دباغ و کسی که پوست را دباغی میکند. (ناظم الاطباء). صرّام. چرمساز. پوست پیرا. آنکس که پوست ناپیراسته را تبدیل به چرم پیراسته کند. رجوع به چرمساز و چرمگر شود.
- به چرمگر نگرستن گاو، نگاه کردن گاو به چرمگر، مثل است درمورد کسی که به خشم و نفرت در کسی یا چیزی نگرد:
از بهر سه بوسه ای بت بوسه شمر
چون گاو بچرمگر، بمن در منگر.
فرخی.
در من نگری مثل گاو پیر که بچرمگر نگرد. (از قره العیون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چراگر
تصویر چراگر
چرندهبرای مثال گهی با چرنده چراگر شدی / گهی با پرنده پرآور شدی (خواجو - ۴۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ گَ)
چرمسازی. کار و پیشۀ چرمگر. صرامی. پیراستن پوست ناپیراسته. ساختن چرم از پوست ناپیراستۀ حیوانات. دباغی کردن پوست. عمل دباغ. رجوع به چرمگر و چرمساز و چرمسازی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
حیوانات چرنده را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). حیوان رهاکرده شده در چراگاه. (ناظم الاطباء). چرنده. چراکننده. جانور چرنده:
گهی با چراگر چراگر شدی
گهی با پرنده پرآور شدی.
خواجو (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(چُ گَ)
مفتی بود. (فرهنگ اسدی). مفتی را هم گفته اند. (برهان). بمعنی فتوی دهنده که مفتی خوانند. (انجمن آرا). در بعضی از کتب بمعنی مفتی مرقوم است. (جهانگیری). مفتی. (ناظم الاطباء) :
بوسه و نظرت حلال باشد باری
حجت دارم بر این سخن ز دو چرگر.
زینبی (از فرهنگ اسدی).
بوس و نظرم حلال باشد با یار
این معنی من گرفتم از چرگر.
ابوحفص سغدی سمرقندی (از انجمن آرا).
، رسول و پیغمبر را گویند. (برهان). پیغمبر را نامند. (جهانگیری). رسول و پیغمبر. (ناظم الاطباء) :
بر پی شیر دین یزدان شو
کز پس چرگر امت است بتاز.
ناصرخسرو (از جهانگیری).
، پیشنماز را هم گفته اند. (برهان). پیش نماز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
سرودگوی بود. (فرهنگ اسدی). مغنی و خنیاگر باشد. (برهان). مغنی و خنیاگر را نامند. (جهانگیری). مؤلف انجمن آرا نویسد: ’سروری کاشانی بمعنی مغنی، یعنی مطرب نوشته است... و در باب مفتی و مغنی تصحیف خوانی شده است و معنی درستی بدست نیامده است’. (از انجمن آرا). مغنی و خنیاگر و آوازه خوان. (ناظم الاطباء) :
همیشه دشمن تو سوخته تو ساخته بزم
ببزم ساخته رود آخته دوصد چرگر.
؟ (از فرهنگ اسدی).
ز آوای مطرب ز دستان چرگر
دل من تپان همچو ماهی است در بر.
شهاب الدین مدارانی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
دهی جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 34هزارگزی شمال باختری ابهر و 5هزارگزی شمال شوسۀ قزوین به زنجان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 1500 تن سکنه دارد. آبش از زه آب درۀ کوهستانی، محصولش غلات، یونجه، بادام و قیسی، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و راهش مالرو است. از طریق پیرسقا، سر راه شوسۀ قزوین به زنجان اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چراگر
تصویر چراگر
چرنده چرا کننده حیوانی که علف بخورد
فرهنگ لغت هوشیار