جدول جو
جدول جو

معنی چرایی - جستجوی لغت در جدول جو

چرایی
علت، دلیل، سبب
تصویری از چرایی
تصویر چرایی
فرهنگ فارسی عمید
چرایی
چرنده، حیوان علف خواری که چرا می کند، چرا کننده
تصویری از چرایی
تصویر چرایی
فرهنگ فارسی عمید
چرایی
علت
تصویری از چرایی
تصویر چرایی
فرهنگ واژه فارسی سره
چرایی
علت، دلیل، سبب، انگیزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چرایی
نشایی که به صورت استثنایی سفید رنگ باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرایی
تصویر قرایی
زهد ورزیدن، برای مثال فتادم در میان دردنوشان / نهادم زهد و قرایی به در باز (عطار۵ - ۳۳۳)، ای برآورده سر کبر از گریبان نفاق / نه به رعناییت یار و نه به قرایی قرین (سنائی۲ - ۲۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرایی
تصویر مرایی
ریاکار، آنکه ریا می کند، آنکه تظاهر به نیکوکاری و پاک دامنی می کند، دورو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرانی
تصویر چرانی
پول غذا که روزانه یا ماهانه به کسی بدهند
فرهنگ فارسی عمید
از حواس پنج گانه که با آن مزۀ چیزها دریافته می شود و آلت آن زبان است، ذائقه
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
حاصل مصدر یا مصدر مرخم ’چرانیدن’ است و بصورت ترکیب به کار رود، چون: چشم چرانی، سورچرانی، شکم چرانی، گله چرانی، علف چرانی، خرچرانی، غازچرانی و غیره
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گروهی از پیادگان بوده اند که از هر ولایتی آمده بودند و ایشان را سپاهسالاری باشد جداگانه که تیمار ایشان دارد و ایشان هر قومی به سلاح ولایت خویش کار کنند. (از سفرنامۀ ناصرخسرو چ 2 ص 59)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
خادم امرد صوفیان در خانقاه. مثال:چراغی مرشد آمد، یعنی شاگرد و خادم مرشد آمد. رجوع به چراغ شود، زمینی که وقف شده باشد ازبرای مسجد و اماکن متبرکه، نذری که جهت روشنائی و اماکن متبرکه به خدام دهند، صدقه ای که بدرویشانی دهند که در شب قدم میزنند، پولی که به فالگو دهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چرنده. حیوان چرنده. ستور چرنده:
وانکه نیابد طریق سوی خرابیت
از تو چرا جوید آن ستور چرائی.
ناصرخسرو.
گر می بخرد بقا نیابی
بیهوده چرائی ای چرائی.
ناصرخسرو.
و شیر حیوان چرائی خوشتر و لطیف تر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
رجوع به چرا شود، علت. دلیل: باید که چرائی این بدانی. (دانشنامۀ علائی چ شرکت مطبوعات ص 88) ، چرا گفتن.
- چونی و چرائی، بحث و گفتگو:
دعوی که مجرد بود از شاهد معنی
باطل شودش اصل به چونی و چرائی.
سنائی
لغت نامه دهخدا
اسم فاعل از ’رأی’و ’رؤیت’، ناظر، (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، بیننده، (ناظم الاطباء)، و رجوع به رأی و رؤیت شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ)
عمل گراییدن. این کلمه تنها به کار نمی رود بلکه به صورت ترکیب های ذیل آید:
- دست گرایی،: هرکه فضل و قوت خویش بر ضعیفان بپسندد و بدان مغرور گردد و خواهد که دیگران را اگرچه از وی قوی تر باشند دست گرایی کند، هرآینه قوت او برفضیحت و هلاک او دلیل کند. (کلیله و دمنه).
- سرگرایی،:
عاقبت عشق سرگرائی کرد
خاک در چشم کدخدائی کرد.
نظامی.
رجوع به دست گرای، سرگرای و نظایر آنها شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان سامن شهرستان ملایر که در 29 هزارگزی جنوب شهر ملایر و سه هزارگزی خاور راه شوسۀ ملایر به بروجرد واقع است. جلگه و معتدل است و 125 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان قالی بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
منسوب به رای (رأی)، (از اللباب فی تهذیب الانساب)، رجوع به رای و قیاس مذهب بوحنیفه اهل کوفه شود
لغت نامه دهخدا
ابوعثمان ربیعه بن ابی عبدالرحمان، معروف به ربیعهالرای، و نام ابوعبدالرحمان فروخ بود غلام آل منکدر تیمی (بنی تیم قریش)، او را بدین سبب رایی گفتند که به مذهب رأی و قیاس (که مذهب اهل کوفه بود) آشنایی و علم کامل داشت و خود نیز اهل رأی بود، او از انس بن مالک و سائب بن یزید روایت کرد و مالک ثوری و دیگران از وی روایت دارند، رایی بسال 136 هجری قمری درگذشت، (از اللباب فی تهذیب الانساب)
هلال بن یحیی بن مسلم رایی بصری، او را بدین سبب رایی میگفتند که خود را به مذهب کوفیان و رأی آنان منسوب میکرد، او از ابوعوانه و بصری ها از وی روایت دارند اماروایات او را لغزشهای فراوان است و بدین جهت در نزداهل فن مستند نیست، (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یی ی)
منسوب به رایه بمعنی نیزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ رَ تَ)
چرا کردن. (ناظم الاطباء). چریدن
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
حس ذائقه. ذائقه. ذوق. چشش. مذاق. حس ذوق. حس آزمودن طعم و مزۀ چیزی. رجوع به چشش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چراییتا
تصویر چراییتا
نی نهاوندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیاه چرایی
تصویر گیاه چرایی
عمل گیاه چرا
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیبات آید و صفت را حاصل مصدر سازد بمعنی گراییدن: دست گرایی سرگرایی لشکر گرایی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سرای: غلامان سرایی. یا ترک سرایی. ترکی که در سرای سلطان خدمت کند: کعبه چکنی با حجر الاسود و زمزم ها عارض و زلف و لب ترکان سراییی (خاقانی 435) توضیح نسخه بدل ترکان سرایی ترکان خطایی است. یا غلام سرایی. غلامی که در کاخ سلطنتی خدمت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرائی
تصویر چرائی
چرنده، حیوان و ستور چرنده بچه دلیل، چرا گفتن، بحث و گفتگو
فرهنگ لغت هوشیار
عمل چشیدن ذوق، یکی از حواس ظاهره که با آن مزه چیزها را دریابند و آلت آن زبانست ذایقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایی
تصویر سرایی
((سَ))
غلامان حرم و دربار
فرهنگ فارسی معین
((چِ))
یکی از حواس پنجگانه که با آن مزه چیزها را دریابند و آلت آن زبان است
فرهنگ فارسی معین
برندگی، تیزی، برش، قاطعیت، کارآیی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چشش، ذایقه، ذوق
متضاد: بویایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هرایی
فرهنگ گویش مازندرانی
از موسیقی مقامی و آوازی شرق مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی
روانه شدن، حرکت کردن، در راه شدن
فرهنگ گویش مازندرانی