چراگاه. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمین و محل چریدن. (انجمن آرا) (آنندراج). جای چریدن ستوران. چراگاه حیوانات علفخوار. گیاهزاری که چارپایان گیاهخوار در آن چرند. رجوع به چراگاه و چرام و چرامین شود، گیاه و سبزه. (انجمن آرا) (آنندراج) ، چریدن، گاه بمعنی نگاه و تماشا استعمال میشود و آنرا چشم چرانی میگویند، که آدمی بر صاحبان روی خوب بسیار نظاره میکند. (انجمن آرا) (آنندراج) : ندیمی مرا زیبد از بهر آنرا که من رسم آن نیک دانم تو دانی درآیم برافروزم اطراف مجلس به نیکوحدیثی و شیرین زبانی نه چشمم چراگه کند روی ساقی نه گوشم بدزدد حدیث نهانی. علی بن حسن باخرزی (از انجمن آرا). رجوع به چراگاه شود. ، جای غذا خوردن آدمیان. محلی که آدمیان از آنجا غذای خود تهیه کنند یا در آن جا غذا خورند: ای خیل خیال دوست هر ساعت از سبزه جان مرا چراگه کن. خاقانی. رجوع به چراگاه شود
چراگاه. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمین و محل چریدن. (انجمن آرا) (آنندراج). جای چریدن ستوران. چراگاه حیوانات علفخوار. گیاهزاری که چارپایان گیاهخوار در آن چرند. رجوع به چراگاه و چرام و چرامین شود، گیاه و سبزه. (انجمن آرا) (آنندراج) ، چریدن، گاه بمعنی نگاه و تماشا استعمال میشود و آنرا چشم چرانی میگویند، که آدمی بر صاحبان روی خوب بسیار نظاره میکند. (انجمن آرا) (آنندراج) : ندیمی مرا زیبد از بهر آنرا که من رسم آن نیک دانم تو دانی درآیم برافروزم اطراف مجلس به نیکوحدیثی و شیرین زبانی نه چشمم چراگه کند روی ساقی نه گوشم بدزدد حدیث نهانی. علی بن حسن باخرزی (از انجمن آرا). رجوع به چراگاه شود. ، جای غذا خوردن آدمیان. محلی که آدمیان از آنجا غذای خود تهیه کنند یا در آن جا غذا خورند: ای خیل خیال دوست هر ساعت از سبزه جان مرا چراگه کن. خاقانی. رجوع به چراگاه شود
دباغ و کسی که پوست را دباغی میکند. (ناظم الاطباء). صرّام. چرمساز. پوست پیرا. آنکس که پوست ناپیراسته را تبدیل به چرم پیراسته کند. رجوع به چرمساز و چرمگر شود. - به چرمگر نگرستن گاو، نگاه کردن گاو به چرمگر، مثل است درمورد کسی که به خشم و نفرت در کسی یا چیزی نگرد: از بهر سه بوسه ای بت بوسه شمر چون گاو بچرمگر، بمن در منگر. فرخی. در من نگری مثل گاو پیر که بچرمگر نگرد. (از قره العیون)
دباغ و کسی که پوست را دباغی میکند. (ناظم الاطباء). صَرّام. چرمساز. پوست پیرا. آنکس که پوست ناپیراسته را تبدیل به چرم پیراسته کند. رجوع به چرمساز و چرمگر شود. - به چرمگر نگرستن گاو، نگاه کردن گاو به چرمگر، مثل است درمورد کسی که به خشم و نفرت در کسی یا چیزی نگرد: از بهر سه بوسه ای بت بوسه شمر چون گاو بچرمگر، بمن در منگر. فرخی. در من نگری مثل گاو پیر که بچرمگر نگرد. (از قره العیون)
مفتی بود. (فرهنگ اسدی). مفتی را هم گفته اند. (برهان). بمعنی فتوی دهنده که مفتی خوانند. (انجمن آرا). در بعضی از کتب بمعنی مفتی مرقوم است. (جهانگیری). مفتی. (ناظم الاطباء) : بوسه و نظرت حلال باشد باری حجت دارم بر این سخن ز دو چرگر. زینبی (از فرهنگ اسدی). بوس و نظرم حلال باشد با یار این معنی من گرفتم از چرگر. ابوحفص سغدی سمرقندی (از انجمن آرا). ، رسول و پیغمبر را گویند. (برهان). پیغمبر را نامند. (جهانگیری). رسول و پیغمبر. (ناظم الاطباء) : بر پی شیر دین یزدان شو کز پس چرگر امت است بتاز. ناصرخسرو (از جهانگیری). ، پیشنماز را هم گفته اند. (برهان). پیش نماز. (ناظم الاطباء)
مفتی بود. (فرهنگ اسدی). مفتی را هم گفته اند. (برهان). بمعنی فتوی دهنده که مفتی خوانند. (انجمن آرا). در بعضی از کتب بمعنی مفتی مرقوم است. (جهانگیری). مفتی. (ناظم الاطباء) : بوسه و نظرت حلال باشد باری حجت دارم بر این سخن ز دو چرگر. زینبی (از فرهنگ اسدی). بوس و نظرم حلال باشد با یار این معنی من گرفتم از چرگر. ابوحفص سغدی سمرقندی (از انجمن آرا). ، رسول و پیغمبر را گویند. (برهان). پیغمبر را نامند. (جهانگیری). رسول و پیغمبر. (ناظم الاطباء) : بر پی شیر دین یزدان شو کز پس چرگر امت است بتاز. ناصرخسرو (از جهانگیری). ، پیشنماز را هم گفته اند. (برهان). پیش نماز. (ناظم الاطباء)
سرودگوی بود. (فرهنگ اسدی). مغنی و خنیاگر باشد. (برهان). مغنی و خنیاگر را نامند. (جهانگیری). مؤلف انجمن آرا نویسد: ’سروری کاشانی بمعنی مغنی، یعنی مطرب نوشته است... و در باب مفتی و مغنی تصحیف خوانی شده است و معنی درستی بدست نیامده است’. (از انجمن آرا). مغنی و خنیاگر و آوازه خوان. (ناظم الاطباء) : همیشه دشمن تو سوخته تو ساخته بزم ببزم ساخته رود آخته دوصد چرگر. ؟ (از فرهنگ اسدی). ز آوای مطرب ز دستان چرگر دل من تپان همچو ماهی است در بر. شهاب الدین مدارانی (از جهانگیری)
سرودگوی بود. (فرهنگ اسدی). مغنی و خنیاگر باشد. (برهان). مغنی و خنیاگر را نامند. (جهانگیری). مؤلف انجمن آرا نویسد: ’سروری کاشانی بمعنی مغنی، یعنی مطرب نوشته است... و در باب مفتی و مغنی تصحیف خوانی شده است و معنی درستی بدست نیامده است’. (از انجمن آرا). مغنی و خنیاگر و آوازه خوان. (ناظم الاطباء) : همیشه دشمن تو سوخته تو ساخته بزم ببزم ساخته رود آخته دوصد چرگر. ؟ (از فرهنگ اسدی). ز آوای مطرب ز دستان چرگر دل من تپان همچو ماهی است در بر. شهاب الدین مدارانی (از جهانگیری)
دهی جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 34هزارگزی شمال باختری ابهر و 5هزارگزی شمال شوسۀ قزوین به زنجان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 1500 تن سکنه دارد. آبش از زه آب درۀ کوهستانی، محصولش غلات، یونجه، بادام و قیسی، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و راهش مالرو است. از طریق پیرسقا، سر راه شوسۀ قزوین به زنجان اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 34هزارگزی شمال باختری ابهر و 5هزارگزی شمال شوسۀ قزوین به زنجان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 1500 تن سکنه دارد. آبش از زه آب درۀ کوهستانی، محصولش غلات، یونجه، بادام و قیسی، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و راهش مالرو است. از طریق پیرسقا، سر راه شوسۀ قزوین به زنجان اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)