چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخور برای مثال چراخوار شد مرگ و ما چون چرا / به جان خوردنش نیست چون و چرا (اسدی - ۴۰۱)
چَراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، عَلَفزار، مَرتَع، چَرازار، سَبزِه زار، چَرام، مَسارِح، چَراجای، چَرامین، چَراخور برای مِثال چراخوار شد مرگ و ما چون چرا / به جان خوردنش نیست چون و چرا (اسدی - ۴۰۱)
قندیلی باشد که درآن چراغ روشن کنند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قندیل بود که در میان آن چراغ روشن کنند. (جهانگیری). چراغواره. (ناظم الاطباء). قندیلی که در میان آن چراغ گذارند. (فرهنگ نظام). بعربی مشکوه خوانند. (برهان) (آنندراج). مشکوه. (ناظم الاطباء) : در شب قدر ماه تو روح امین نظاره کرد این شش و سه قرابه را دید چراخواره ای. سیف اسفرنگ (از جهانگیری). رجوع به چراغ بره و چراغوره شود، شمعدان. (ناظم الاطباء)
قندیلی باشد که درآن چراغ روشن کنند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قندیل بود که در میان آن چراغ روشن کنند. (جهانگیری). چراغواره. (ناظم الاطباء). قندیلی که در میان آن چراغ گذارند. (فرهنگ نظام). بعربی مشکوه خوانند. (برهان) (آنندراج). مشکوه. (ناظم الاطباء) : در شب قدر ماه تو روح امین نظاره کرد این شش و سه قرابه را دید چراخواره ای. سیف اسفرنگ (از جهانگیری). رجوع به چراغ بره و چراغوره شود، شمعدان. (ناظم الاطباء)
قندیلی و ظرفی باشد که در آن چراغ روشن کنند تا باد نکشد، و مشکوه همانست. (برهان). قندیل که میانش چراغ روشن کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). چراغپایه و مشکوه و قندیلی که در آن چراغ روشن کنند تا باد آنرا نکشد. (ناظم الاطباء). قندیل که چراغ در میان آنست. (فرهنگ نظام). قندیل و چراغدان. (غیاث). چراخواره. چراغ بره. چراغپا. چراغپایه. چراغدان. مردنگی: این آبگینه خانه گردون که روز و شب از شعله های آتش الوان مزین است بادا چراغوارۀ فراش جای تو تا هیچ در فتیلۀ خورشید روغن است. انوری (از انجمن آرا). رجوغ به چراخواره و چراغ بره و چراغپایه شود. ، پروانه. مگس چراغ
قندیلی و ظرفی باشد که در آن چراغ روشن کنند تا باد نکشد، و مشکوه همانست. (برهان). قندیل که میانش چراغ روشن کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). چراغپایه و مشکوه و قندیلی که در آن چراغ روشن کنند تا باد آنرا نکشد. (ناظم الاطباء). قندیل که چراغ در میان آنست. (فرهنگ نظام). قندیل و چراغدان. (غیاث). چراخواره. چراغ بره. چراغپا. چراغپایه. چراغدان. مردنگی: این آبگینه خانه گردون که روز و شب از شعله های آتش الوان مزین است بادا چراغوارۀ فراش جای تو تا هیچ در فتیلۀ خورشید روغن است. انوری (از انجمن آرا). رجوغ به چراخواره و چراغ بره و چراغپایه شود. ، پروانه. مگس چراغ
چراغچی. خادمی که نگهداری و روغن کردن و پاکیزه داشتن چراغها با اوست. دارنده و مواظبت کننده چراغ. کسی که مسئولیت پاکیزگی و روغنگیری چراغهای خانه شاهی یا امیری یا اداره ای را عهده دار است. مأمور چراغداری. رجوع به چراغچی شود
چراغچی. خادمی که نگهداری و روغن کردن و پاکیزه داشتن چراغها با اوست. دارنده و مواظبت کننده چراغ. کسی که مسئولیت پاکیزگی و روغنگیری چراغهای خانه شاهی یا امیری یا اداره ای را عهده دار است. مأمور چراغداری. رجوع به چراغچی شود
گیاه خوار: خورد مر گیاخوار را آدمی در آردش در پیکر مردمی، علفزار کشتزار چراگاه: آنجا زمستان سخت باشد در شهر شدندی و تابستان بصحرا و گیاخوار ها جای گرفتندی
گیاه خوار: خورد مر گیاخوار را آدمی در آردش در پیکر مردمی، علفزار کشتزار چراگاه: آنجا زمستان سخت باشد در شهر شدندی و تابستان بصحرا و گیاخوار ها جای گرفتندی