جدول جو
جدول جو

معنی چدبار - جستجوی لغت در جدول جو

چدبار
قوطی یا بسته ی چای یا تنباکو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چدار
تصویر چدار
پابند، ریسمانی که با آن پای حیوان یا اسیر یا مجرم را ببندند، پاوند، پای بند، پای وند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادبار
تصویر ادبار
بخت برگشتگی، تیره بختی، تیره روزی، برای مثال چون می گذرد کار چه آسان و چه سخت / واین یک دم عاریت چه ادبار و چه بخت (عنصری - ۳۱۰)، کثیف، پشت کردن، رو برگرداندن
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
دهی از دهستان شوی بخش بانه شهرستان سقز 11هزارگزی شمال بانه دوهزارگزی شمال شوی، کوهستانی سردسیر. سکنه 180 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، توتون، کتیرا. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نامیست چهارشنبه را. (مهذب الاسماء). روز چهارشنبه در قدیم و در کتاب عین خلیل شب چهارشنبه است. (منتهی الارب). دبار. روز چهارشنبه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ)
پشت بدادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). پشت دادن. (منتهی الارب). سپس رفتن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ دبر و دبر، بمعنی آینده پس و سپس و پشت و آخر هر چیز و ازپس آینده.
- ادبارالسجود، سنت شام: ’...و سبح بحمد ربک قبل طلوع الشمس و قبل الغروب و من اللیل فسبحه و ادبارالسجود’. (قرآن 39/50 و 40) ، و تسبیح کن بحمد پروردگارت پس از مطلع آفتاب و پیش از غروب و از شب پس تسبیح کن اورا و عقبهای سجده. و ادبارالسجود روایت کردند از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات اﷲ و سلامه علیه و عمر بن الخطاب و ابوهریره و حسن بشری و نخعی و شبعی و اوزاعی که ادبارالسجود مراد دو رکعت پیش صبح است که آنرا رکعتی الفجر گویند سنّت نماز بامداد و عبداﷲعباس روایت کرد از حضرت رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم که این دو رکعت است از پس نماز شام پیش از آنکه سخن گوید دو رکعت اول یکبار الحمد و یکبار قل یاایهاالکافرون و دو رکعت دوم یکبار الحمد و یکبار قل هواﷲ احد. مقاتل گفت وقتش چندانست تا شفق فرونشده باشد. مجاهد گفت تسبیح است که در عقب نمازهای فرض کنند. ابن زید گفت نوافلست از قضاء فرایض و گفتند ادبارالسجود دو رکعت نماز پیش از صبح و ادبارالنجوم دو رکعت نمازاست پس از نماز شام. قراء در این لفظ خلاف کردند. ابوعمرو و یعقوب و عاصم و کسائی ادبار خواندند بفتح الف و دیگر قراء بکسر الف خواندند علی المصدر. قرائت اول علی جمع دبر. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 142).
- ادبارالشهر، آخرهای ماه: جئتک ادبارالشهر و فی ادبارالشهر، آمدم ترا آخر ماه. (منتهی الارب).
، طعام مهمانی یا کدخدائی
لغت نامه دهخدا
نام رودخانه ای است که به بحرخزر میریزد و محل صید ماهی میباشد
لغت نامه دهخدا
(حِ)
ناقۀ لاغر که استخوان پشت و سرینش نمایان باشد، ناقه ای که کوهانش رفته باشد، سال قحط، پشته یا زمین بلند. ج، حدابیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان بزجلو بخش وفس شهرستان اراک در 17 هزارگزی جنوب خاوری کمیجان و 8 هزارگزی راه مالرو عمومی، کوهستانی و سردسیر است با 202 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول عمده آنجا غلات، انگور و لبنیات است، شغل مردان زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَنْ نی)
هلاک. (منتهی الارب). هلاک شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
چیزی باشد که از پشم و ریسمان بافند و دست و پای اسب و استر بدفعل را بدان بندند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). چیزی که از ریسمان و چرم سازند و دست و پای اسب و استر بدفعل بدان بندند. (جهانگیری) (فرهنگ نظام). طنابی که از ابریشم تابند و دست و پای اسب و استر شرور را بدان بندند. (ناظم الاطباء). بترکی کوستک. (شعوری). اشکیل نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). شکیل. شکال. پای بنداسب و استر و الاغ بدنعل و چموش. پابند:
جسمش سپهر و زین قمر و تنگ آفتاب
عزمش عنان و حزم لگام و قضا چدار.
عنصری (در صفت اسب).
درعها ذل مضیق و خودها رنج غلاف
تیغها حبس نیام و مرکبان بند چدار.
مسعودسعد.
تا گشته ای پیاده ز چشمم روان مژه
گلگون اشک را نتواند چدار شد.
میریحیی (از آنندراج)
مرا ز کین خران باک نیست زانکه بود
سه گز فسار و دو چنبر چدار چارۀخر.
قاآنی.
رجوع به اشکیل و شکیل و شکال شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
خیابانهای زراعت و تره. دباره، یکی. (منتهی الارب). کرد زمین. کرد زراعت. (ناظم الاطباء) ، چهارشنبه. دبار. رجوع به دبار شود، دشمنی، جویها که در زراعت روند، حوادث وهزیمتها. (منتهی الارب) ، لایعرف قبالا من دبار، نمی شناسند قبیل را از دبیر. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ دباره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، جمع واژۀ دبره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادبار
تصویر ادبار
پس رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
مرگ نابودی روز تیر شید (چهارشنبه)، شب تیرشید، دشمنی، کرت درکشاورزی جویبار، شکست، پیشامد رخداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادبار
تصویر ادبار
((اِ))
پشت کردن، پشت به دشمن کردن و گریختن، نگون بختی، بدبختی، نگون بخت، سیه روز
فرهنگ فارسی معین
بدبختی، سیه روزی، شوربختی، فلاکت، مفلوکی، نکبت، نگون بختی، واپسی، بداقبال، بی اقبال، سیه روز، مدبر، نگون بخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اشکسل، پابند، مهار (پای ستور)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دو برابر، دوبار
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتگی ماهیچه ای، هر نوع خشک شدن مانند خشک شدن درخت یا علوفه
فرهنگ گویش مازندرانی
بسته ی چای
فرهنگ گویش مازندرانی