جدول جو
جدول جو

معنی چاچو - جستجوی لغت در جدول جو

چاچو
پهلوان مازندرانی که در شاهنامه شرح مبارزه ی او و رستم آمده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چالو
تصویر چالو
چاله، گودال کوچک و کم عمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارو
تصویر چارو
خمیری که از آهک و خاکستر درست می کردند و در ساختمان ها خصوصاً در حوض ها، آب انبارها و گرمابه ها برای بند کشی به کار می رفته، ساروج، ساخن، صاروج، صهروج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاچول
تصویر چاچول
حقه، نیرنگ، مکروفریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاقو
تصویر چاقو
وسیله ای کوچک برای بریدن و تراشیدن که دارای دسته و تیغۀ تیز است و گاهی تیغۀ آن تا می شود و لبه اش در دسته فرو می رود
چاقو انداختن: با چاقو زخمی کردن، چاقو زدن
چاقو خوردن: مورد اصابت چاقو قرار گرفتن
چاقو زدن: با چاقو زخمی کردن
چاقو کشیدن: تهدید کردن با چاقو هنگام نزاع
چاقوی ضامن دار: نوعی چاقو با دکمه یا فنر که با فشار دادن آن تیغۀ چاقو از دسته خارج می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاخو
تصویر چاخو
مقنّی، آنکه کاریز حفر می کند، چاه کن، آنکه قنات را لای روبی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاچی
تصویر چاچی
از مردم چاچ، تهیه شده در چاچ مثلاً کمان چاچی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چانچو
تصویر چانچو
چوب بلندی که با آن دو سطل آب را حمل کنند، چوبی بلندی که روی شانه می گذارند و بر هر سر آن یک سطل آب آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
چاقو، قلم تراش، کارد کوچک جیبی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان ساوه، سکنه 14 تن، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
چقو، (آنندراج)، آلت بریدن چیزها که دارای دسته و تیغه است و تیغه اش تاه شده در میان دسته جا میگیرد، (نظام)، کارد کوچک که غالباًتیغۀ آن به دسته تا می شود، (ناظم الاطباء)، نوعی از کارد و مانند به استره و سرش در شکم میباشد، (آنندراج)، قلم تراش، چاکو، (ناظم الاطباء)، چیقو، (آنندراج)، قسمتی از کارد است، (فرهنگ نظام)،
- امثال:
چاقو دسته خودش را نبرد، در مورد اینکه شخص خویشان و یاران خود را حمایت کند و به آنان آسیب و گزند نرساند،
صد تا چاقو میسازد که یکیش هم دسته ندارد، مثل است در مقام بیان دروغگویی کس، (فرهنگ نظام)،
قول او و چاقوی جیب سگ، در مورد بدقولی و گزافه گویی اشخاص به کار رود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مخفف چاه چه. چاه کوچک. چاه خرد. چاهک. چاه نزدیک تک. چاچۀ مطبخ. آبشی، گو. گو کم عمق. گودالک. گوچه
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 48هزارگزی شمال خاوری کیاسر واقع شده، جنگل و کوهستانی است و هوایش معتدل و مرطوب و دارای 120 تن سکنه میباشد، آبش از چشمه و محصولش غلات و ارزن است، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان، بافتن شال و کرباس و راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهار دانگۀ شهرستان ساری که در 13 هزارگزی خاور کیاسر واقع شده، کوهستانی و سردسیر است و 360 تن سکنه دارد، آبش از رودخانه چرگت و چشمه و محصولش غلات و برنج است، شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
قطعه چوب مقعر شکافدار که مخصوص بدوش بردن دو سطل آب است، قطعه چوب خمیده ای که بر شانه می نهند و از هر سر آن سطل آبی می آویزند و بدان وسیله دو سطل پر آب را از محلی به محلی میبرند، کندز در لهجه اهالی جنوب ایران
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 90 هزارگزی جنوب خاور کنگان، کنار راه فرعی لار به گله دار واقع شده، جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 120تن سکنه دارد، آبش از چاه، محصولش غلات، تنباکو و پیاز و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان سیلوئید بخش زرند شهرستان کرمان که در 20 هزارگزی جنوب زرند و 3 هزارگزی باختر راه مالرو و زرند به رفسنجان واقع شده و 34 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
از منازل سر راه اهواز به اصفهان، (جغرافی تاریخی غرب ایران نگارش بهمن کریمی ص 310)
لغت نامه دهخدا
ساروج، سارو، کلس، کرس، بمعنی سارو باشد، (برهان)، آهک رسیده با چیزها آمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند، (برهان) (آنندراج)، آهک است که با چیزهای دیگر یکجا خمیر کنند و در آب بندی بکار برند، (لغت محلی شوشتر خطی)، آهک و خاکستر که با یکدیگر آمیخته در عمارت بکار برند، مخلوط آهک و خاکستر و آب که بر کف و دیوار آب انبار و حمام و حوض برای استحکام و جلوگیری از نفوذ آب میمالند، مخلوطی از آب و آهک و خاکستر و چیزهای دیگر که خمیر آن در پوشش کف حوض و آب انبار و حمام یا برای آب بندی جاهای دیگر بکار میرود، در تداول عامه و در لهجه های محلی ’ساروج’ گویند و ’صاروج’ معرب آن است
لغت نامه دهخدا
قریه ای نزدیک بیجار گروس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چاه خو، چاه کن، مقنی
لغت نامه دهخدا
منسوب به چاچ، هر چیز منسوب به چاچ (نام شهری در ترکستان) عموماً و کمان خصوصاً کمان چاچی: چاچی کمان، کمان منسوب بشهر چاچ:
هر آنگه که چاچی بزه در کشم
ستاره فروریزد از ترکشم،
فردوسی،
کمانهای چاچی و تیر خدنگ
سپرهای چینی و زوبین جنگ،
فردوسی،
دو ابرو به مانند چاچی کمان
کزو خسته گشتی دل مردمان،
فردوسی،
کمانهای چاچی بزه برنهید
همه یکسره ترک بر سرنهید،
فردوسی،
بخارید گوش آهو اندر زمان
به تیر اندرون راند چاچی کمان،
فردوسی،
نگون شد سر شاه یزدان پرست
بیفتاد چاچی کمانش ز دست،
فردوسی،
ستون کرد چپ را و خم کرد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست،
فردوسی،
کمان های چاچی و چینی پرند
گرانمایه شمشیرها نیز چند،
نظامی (شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
گوی را گویند که زیاده از دو سه گز عمق نداشته باشد، (برهان) (آنندراج)، گودالی که یک دو گز بیشتر گودی آن نباشد، (ناظم الاطباء)، مصغر چال، یعنی چال کوچک، (ناظم الاطباء)، و رجوع به چال و چاله شود
لغت نامه دهخدا
لقبی است مر شاهان تاتار را، (آنندراج)، لقب شاهزادگان تاتار، (ناظم الاطباء)، لقب خانهای تاتار است مثل لفظگرای، (کذا فی وسیلهالمقاصد)، (شعوری ج 2 ص 188)، تاریک، (فرهنگ ضیاء)، شعوری بمعنی زیبایی و حسن و جمال گرفته و بیت ذیل را از ابوالمعالی شاهد آورده است:
نکردی چرا عاشقان دل فراخ
خدا آفریده ترا حسن و باخ (؟)
، هم شعوری بمعنی سیم و زر ناسره گرفته و بیت ذیل را از ابوالمعالی شاهد آورده:
سرشکم مگر بوده است کم عیار
قبولش نکردند چون نقره باخ (؟)
این لغت ظاهراً مصحف ’ماخ’ است، رجوع بماخ شود، نیز شعوری بمعنی ایلچی و قاصد گرفته بیت ذیل را از میرنظمی شاهد آورده است:
نشسته شد آن عز و دولت بکاخ
در آن دم بخدمت رسیده ست باخ (؟)
، هم شعوری بمعنی دون همتی گرفته مصراع ذیل را از قریعالدهر شاهد آورده:
همه را همت باخ و همه در راه بساخ (؟)
این کلمه هم مصحف ’ماخ’ است و همین بیت در لغت فرس اسدی شاهد ماخ بمعنی نبهره از سیم و زر آمده است، رجوع بلغت فرس چ اقبال ص 78، و ماخ شود
لغت نامه دهخدا
خلال دندان، دندان کاو، این کلمه در رشت و بندر انزلی متداولست، (یادداشت مؤلف)
گنجشک و عصفور است، چغو، چغوک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
یکی از نقاشان معروف ایتالیاست. وی بسال 1469 میلادی در فلورانس متولد شد و در 1517 درگذشت و به ’باچو دلاّ پورتا’ شهرت دارد. (قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
گهواره، نه نی (گناباد خراسان)، و در مشهد بانوچ گویند
لغت نامه دهخدا
یکی از پیکرنگاران فلورانس است و به ’باچو دا مونته لوپو’ شهرت پیدا کرده، (1445 - 1523م،)، (قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
طرار، چاپچی، حقه باز، شارلاتان و رجوع به طرار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چاچول
تصویر چاچول
نیرنگ باز، مکر و فریب کار
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از کارد و مانند آن، آلت بریدن چیزها دارای دسته و تیغه تیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالو
تصویر چالو
گودالی که بیش از سه گز عمق نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته شده درشهرچاچ: کمان چاچی چاچی کمان، از مردم شهر چاچی. یا چاچی کمان کمان چاچی. کمان ساخته شده در شهر چاچ، کمان بسیار خوب
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که پیشه اش کندن چاه یا لاروبی کاریز یا تنقیه مستراح است منی چاهکن. توضیح این کلمه را نباید با (چاهجو) که آن نیزبهمین معنی است خلط کرد. در مشهد مقنی های دوره گرد را (چخو) گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاقو
تصویر چاقو
آلتی مرکب از تیغه فولادین که به دسته ای وصل است و آن برای بریدن و تراشیدن به کار رود
چاقو بی دسته ساختن: کنایه از کار ناتمام و بی ارزش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاچول
تصویر چاچول
حقه، نیرنگ
فرهنگ فارسی معین
گزافه گو، حقه، فریب، کلک، مکر، نیرنگ، تزویر، دورویی، طرار، دزد، حقه باز، شارلاتان
فرهنگ واژه مترادف متضاد