زمینی که در آن چاه بسیار باشد، سر چاه، دهانۀ چاه، مطلق چاه، برای مثال دو پایش فروشد به یک چاهسار / نبد جای آویزش و کارزار (فردوسی - ۵/۴۵۲)، چاهساری هزارپایه در او / ناشده کس مگر که سایه در او (نظامی۴ - ۶۷۵)
زمینی که در آن چاه بسیار باشد، سر چاه، دهانۀ چاه، مطلق چاه، برای مِثال دو پایش فروشد به یک چاهسار / نبد جای آویزش و کارزار (فردوسی - ۵/۴۵۲)، چاهساری هزارپایه در او / ناشده کس مگر که سایه در او (نظامی۴ - ۶۷۵)
چوب کوچکی که در پرۀ بینی شتر جا می دهند و ریسمان را به آن می بندند، مهار، برای مثال که بر آب و گل نقش ما یاد کرد / که ماهار در بینی باد کرد (رودکی - ۵۴۱)
چوب کوچکی که در پرۀ بینی شتر جا می دهند و ریسمان را به آن می بندند، مهار، برای مِثال که بر آب و گل نقش ما یاد کرد / که ماهار در بینی باد کرد (رودکی - ۵۴۱)
ناهاری، غذای ظهر، کسی که چیزی نخورده باشد، گرسنه، ناشتا، برای مثال چو شیران ناهار و ما چون رمه / که از کوهسار اندر آرد دمه (فردوسی - ۳/۱۵۰) گرسنگی، برای مثال به کتف شانه برآورده زانو از ادبار / به چشم خانه فروبرده دیده از ناهار (عثمان مختاری - ۲۲۴) ناهار شکستن: کنایه از ناشتایی خوردن، رفع گرسنگی کردن
ناهاری، غذای ظهر، کسی که چیزی نخورده باشد، گرسنه، ناشتا، برای مِثال چو شیران ناهار و ما چون رمه / که از کوهسار اندر آرد دمه (فردوسی - ۳/۱۵۰) گرسنگی، برای مِثال به کتف شانه برآورده زانو از ادبار / به چشم خانه فروبرده دیده از ناهار (عثمان مختاری - ۲۲۴) ناهار شکستن: کنایه از ناشتایی خوردن، رفع گرسنگی کردن
چاه، چاهسر: دو پایش فروشد به یک چاهسار نبد جای آویزش و کارزار، فردوسی، چو آمد ز ره نزد آن چاهسار بنزدیک آن چاه بنهاد بار، فردوسی، دگر چاهساری که بی آب گشت فراوان برو سالیان برگذشت، فردوسی، سوی خانه رفتند از آن چاهسار به یک دست بیژن به دیگر زوار، فردوسی، کشیدش دوان تا بدان چاهسار دو دیده پر از خون و رخ چون بهار، فردوسی، ز خس گشته هر چاهساری چو خوری ز کف گشته هر آبگیری چو طبلی، منوچهری، چاهساری ببین خراب شده گشته مطموس و خشک از آب شده اندر آن چاه گوی راز دلت تا بیاساید این سرشته گلت، سنایی، چاهساری هزار پایه در او ناشده کس مگر که سایه در او، نظامی، ، گودی عمیق، گودالی ژرف، چاهسر، (آنندراج)، دهانۀ چاه، (ناظم الاطباء)، سرچاه، لب چاه
چاه، چاهسر: دو پایش فروشد به یک چاهسار نبد جای آویزش و کارزار، فردوسی، چو آمد ز ره نزد آن چاهسار بنزدیک آن چاه بنهاد بار، فردوسی، دگر چاهساری که بی آب گشت فراوان برو سالیان برگذشت، فردوسی، سوی خانه رفتند از آن چاهسار به یک دست بیژن به دیگر زوار، فردوسی، کشیدش دوان تا بدان چاهسار دو دیده پر از خون و رخ چون بهار، فردوسی، ز خس گشته هر چاهساری چو خوری ز کف گشته هر آبگیری چو طبلی، منوچهری، چاهساری ببین خراب شده گشته مطموس و خشک از آب شده اندر آن چاه گوی راز دلت تا بیاساید این سرشته گلت، سنایی، چاهساری هزار پایه در او ناشده کس مگر که سایه در او، نظامی، ، گودی عمیق، گودالی ژرف، چاهسر، (آنندراج)، دهانۀ چاه، (ناظم الاطباء)، سرچاه، لب چاه
به معنی مهار شتر است و آن به منزلۀ عنان باشد مر شتر را، (برهان)، به معنی مهار است ومهار شتر، (انجمن آرا) (آنندراج)، مهار شتر، اما مهار در فارسی رسن شتر را گویند که ساربان گیرد و به تازی مهار به معنی چوبی که در بینی شتر کنند و رسن را زمام گویند، (فرهنگ رشیدی)، زمام شتر: برفتند صندوقها را به پشت کشیدند و ماهار اشتر به مشت، فردوسی، ، مهار، شناق، وکاء (در مشک)، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : الشنق، ماهار واکشیدن و درآویختن مشک از جای، (تاج المصادر بیهقی، یادداشت ایضاً)، چوبی که در بینی شتر کنند، (فرهنگ فارسی معین) : که بر آب و گل نقش بنیاد کرد که ماهار در بینی باد کرد، رودکی (ازفرهنگ رشیدی)، دراین صندوق ساعت عمرها این دهر بی رحمت چو ماهارند بر اشتر بدین گردنده پنگانها، ناصرخسرو
به معنی مهار شتر است و آن به منزلۀ عنان باشد مر شتر را، (برهان)، به معنی مهار است ومهار شتر، (انجمن آرا) (آنندراج)، مهار شتر، اما مهار در فارسی رسن شتر را گویند که ساربان گیرد و به تازی مِهار به معنی چوبی که در بینی شتر کنند و رسن را زمام گویند، (فرهنگ رشیدی)، زمام شتر: برفتند صندوقها را به پشت کشیدند و ماهار اشتر به مشت، فردوسی، ، مهار، شناق، وکاء (در مشک)، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : الشنق، ماهار واکشیدن و درآویختن مشک از جای، (تاج المصادر بیهقی، یادداشت ایضاً)، چوبی که در بینی شتر کنند، (فرهنگ فارسی معین) : که بر آب و گل نقش بنیاد کرد که ماهار در بینی باد کرد، رودکی (ازفرهنگ رشیدی)، دراین صندوق ساعت عمرها این دهر بی رحمت چو ماهارند بر اشتر بدین گردنده پنگانها، ناصرخسرو
دهی جزء دهستان بزجلو بخش وفس شهرستان اراک در 17 هزارگزی جنوب خاوری کمیجان و 8 هزارگزی راه مالرو عمومی، کوهستانی و سردسیر است با 202 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول عمده آنجا غلات، انگور و لبنیات است، شغل مردان زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان بزجلو بخش وفس شهرستان اراک در 17 هزارگزی جنوب خاوری کمیجان و 8 هزارگزی راه مالرو عمومی، کوهستانی و سردسیر است با 202 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول عمده آنجا غلات، انگور و لبنیات است، شغل مردان زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
پیک، چپر، برید، پست، قاصد، نامه بر، گسی بنده، و رجوع به پیک و برید و چپر و گسی بنده وچاپارخانه شود، نام نوعی خراج که در پیش از قراء میگرفته اند، (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
پیک، چپر، برید، پست، قاصد، نامه بر، گسی بنده، و رجوع به پیک و برید و چپر و گسی بنده وچاپارخانه شود، نام نوعی خراج که در پیش از قراء میگرفته اند، (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
دهی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 180 هزارگزی جنوب خاوری کهنوج بر سر راه مالرو گابریک به رمشک واقع شده، کوهستانی و گرمسیر است و 50 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش برنج، تنباکو و خرما، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 132 هزارگزی جنوب کهنوج بر سر راه مالرو سیربک به چغین واقع شده، کوهستانی و گرمسیر است و 40 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ده کوچکی است از دهستان سیربک بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 90 هزارگزی جنوب میناب و 3 هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب واقع شده و 30 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 180 هزارگزی جنوب خاوری کهنوج بر سر راه مالرو گابریک به رمشک واقع شده، کوهستانی و گرمسیر است و 50 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش برنج، تنباکو و خرما، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 132 هزارگزی جنوب کهنوج بر سر راه مالرو سیربک به چغین واقع شده، کوهستانی و گرمسیر است و 40 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ده کوچکی است از دهستان سیربک بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 90 هزارگزی جنوب میناب و 3 هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب واقع شده و 30 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
سرود پهلوی باشد که در قزوین رامندی گویند، (از فرهنگ رشیدی)، روش گویندگی باشد که آن را پهلوی و رامندی نیز خوانند، (از فرهنگ جهانگیری)، نوعی از خوانندگی و گویندگی هم هست که آن را پهلوی و رامندی خوانند، (برهان قاطع) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161)، پهلوی و رامندی که نوعی از خوانندگی و گویندگی بود، (ناظم الاطباء) ظرف، آوند، ظرف با طعام، مخفف با اهار است، چه اهار بمعنی خوراک است، (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری)، اناء، (برهان قاطع)، وعاء، (شرفنامه منیری)، خنور، (ناظم الاطباء)
سرود پهلوی باشد که در قزوین رامندی گویند، (از فرهنگ رشیدی)، روش گویندگی باشد که آن را پهلوی و رامندی نیز خوانند، (از فرهنگ جهانگیری)، نوعی از خوانندگی و گویندگی هم هست که آن را پهلوی و رامندی خوانند، (برهان قاطع) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161)، پهلوی و رامندی که نوعی از خوانندگی و گویندگی بود، (ناظم الاطباء) ظرف، آوند، ظرف با طعام، مخفف با اهار است، چه اهار بمعنی خوراک است، (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری)، اناء، (برهان قاطع)، وعاء، (شرفنامه منیری)، خنور، (ناظم الاطباء)
چوبی که در بینی شتر کنند: که برآب و گل نقش بنیاد کرد ک که ماهار در بینی باد کرد ک (رودکی رشیدی)، زمام شتر: برفتند صندوقها را به پشت کشیدند و ماهار اشتر بمشت. (شا. بخ 1611: 6)
چوبی که در بینی شتر کنند: که برآب و گل نقش بنیاد کرد ک که ماهار در بینی باد کرد ک (رودکی رشیدی)، زمام شتر: برفتند صندوقها را به پشت کشیدند و ماهار اشتر بمشت. (شا. بخ 1611: 6)