جدول جو
جدول جو

معنی چاهار - جستجوی لغت در جدول جو

چاهار
ایالتی از کشور چین در مشرق ژهل که در سال 1921 میلادی بوسیله مغولان تجزیه شده است، دارای 2170000 تن سکنه است و مرکز این ایالت شهر ’چانگ چیاکئو’ میباشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهار
تصویر چهار
عدد اصلی بعد از سه و پیش از پنج، ۴
چهار و هفت: چاروهفت، کنایه از چهار عنصر و هفت سیاره، عناصر اربعه و سیارات سبعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باهار
تصویر باهار
ظرف، کاسه، خنور، ظرفی که در آن خوراک باشد، نوعی خوانندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاهسار
تصویر چاهسار
زمینی که در آن چاه بسیار باشد، سر چاه، دهانۀ چاه، مطلق چاه، برای مثال دو پایش فروشد به یک چاهسار / نبد جای آویزش و کارزار (فردوسی - ۵/۴۵۲)، چاهساری هزارپایه در او / ناشده کس مگر که سایه در او (نظامی۴ - ۶۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
چوب کوچکی که در پرۀ بینی شتر جا می دهند و ریسمان را به آن می بندند، مهار، برای مثال که بر آب و گل نقش ما یاد کرد / که ماهار در بینی باد کرد (رودکی - ۵۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناهار
تصویر ناهار
ناهاری، غذای ظهر، کسی که چیزی نخورده باشد، گرسنه، ناشتا، برای مثال چو شیران ناهار و ما چون رمه / که از کوهسار اندر آرد دمه (فردوسی - ۳/۱۵۰) گرسنگی، برای مثال به کتف شانه برآورده زانو از ادبار / به چشم خانه فروبرده دیده از ناهار (عثمان مختاری - ۲۲۴)
ناهار شکستن: کنایه از ناشتایی خوردن، رفع گرسنگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، غلام پست، نامه رسان، قاصد، برید، اسکدار، چپر، نامه بر، پیک، مأمور پست
فرهنگ فارسی عمید
چاه، چاهسر:
دو پایش فروشد به یک چاهسار
نبد جای آویزش و کارزار،
فردوسی،
چو آمد ز ره نزد آن چاهسار
بنزدیک آن چاه بنهاد بار،
فردوسی،
دگر چاهساری که بی آب گشت
فراوان برو سالیان برگذشت،
فردوسی،
سوی خانه رفتند از آن چاهسار
به یک دست بیژن به دیگر زوار،
فردوسی،
کشیدش دوان تا بدان چاهسار
دو دیده پر از خون و رخ چون بهار،
فردوسی،
ز خس گشته هر چاهساری چو خوری
ز کف گشته هر آبگیری چو طبلی،
منوچهری،
چاهساری ببین خراب شده
گشته مطموس و خشک از آب شده
اندر آن چاه گوی راز دلت
تا بیاساید این سرشته گلت،
سنایی،
چاهساری هزار پایه در او
ناشده کس مگر که سایه در او،
نظامی،
، گودی عمیق، گودالی ژرف، چاهسر، (آنندراج)، دهانۀ چاه، (ناظم الاطباء)، سرچاه، لب چاه
لغت نامه دهخدا
به معنی مهار شتر است و آن به منزلۀ عنان باشد مر شتر را، (برهان)، به معنی مهار است ومهار شتر، (انجمن آرا) (آنندراج)، مهار شتر، اما مهار در فارسی رسن شتر را گویند که ساربان گیرد و به تازی مهار به معنی چوبی که در بینی شتر کنند و رسن را زمام گویند، (فرهنگ رشیدی)، زمام شتر:
برفتند صندوقها را به پشت
کشیدند و ماهار اشتر به مشت،
فردوسی،
، مهار، شناق، وکاء (در مشک)، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : الشنق، ماهار واکشیدن و درآویختن مشک از جای، (تاج المصادر بیهقی، یادداشت ایضاً)، چوبی که در بینی شتر کنند، (فرهنگ فارسی معین) :
که بر آب و گل نقش بنیاد کرد
که ماهار در بینی باد کرد،
رودکی (ازفرهنگ رشیدی)،
دراین صندوق ساعت عمرها این دهر بی رحمت
چو ماهارند بر اشتر بدین گردنده پنگانها،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
دره، غار، (انجمن آرا)، اما محتمل است، که همان داها باشد چه در فرهنگهای دیگر این ضبط نیست
لغت نامه دهخدا
نام ایالتی در چین بمساحت 279 هزار کیلومتر مربع دارای دو میلیون و چهل هزار نفوس، و کرسی آن (ون چوان) است
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان بزجلو بخش وفس شهرستان اراک در 17 هزارگزی جنوب خاوری کمیجان و 8 هزارگزی راه مالرو عمومی، کوهستانی و سردسیر است با 202 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول عمده آنجا غلات، انگور و لبنیات است، شغل مردان زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه سنندج و ساوجبلاغ میان میرزامیرانشاه و گردنۀ امیرآباد در 155000 گزی سنندج
لغت نامه دهخدا
پیک، چپر، برید، پست، قاصد، نامه بر، گسی بنده، و رجوع به پیک و برید و چپر و گسی بنده وچاپارخانه شود، نام نوعی خراج که در پیش از قراء میگرفته اند، (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 180 هزارگزی جنوب خاوری کهنوج بر سر راه مالرو گابریک به رمشک واقع شده، کوهستانی و گرمسیر است و 50 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش برنج، تنباکو و خرما، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 132 هزارگزی جنوب کهنوج بر سر راه مالرو سیربک به چغین واقع شده، کوهستانی و گرمسیر است و 40 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سیربک بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 90 هزارگزی جنوب میناب و 3 هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب واقع شده و 30 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع قدیم النسق قاینات است، حالا سکنه ندارد و اهل مزارع دیگر آن را زرع مینمایند، (مرآت البلدان ج 4 ص 133)
لغت نامه دهخدا
سرود پهلوی باشد که در قزوین رامندی گویند، (از فرهنگ رشیدی)، روش گویندگی باشد که آن را پهلوی و رامندی نیز خوانند، (از فرهنگ جهانگیری)، نوعی از خوانندگی و گویندگی هم هست که آن را پهلوی و رامندی خوانند، (برهان قاطع) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161)، پهلوی و رامندی که نوعی از خوانندگی و گویندگی بود، (ناظم الاطباء)
ظرف، آوند، ظرف با طعام، مخفف با اهار است، چه اهار بمعنی خوراک است، (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری)، اناء، (برهان قاطع)، وعاء، (شرفنامه منیری)، خنور، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهار
تصویر چهار
عدد اصل میان سه و پنج دو برابر دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهار
تصویر ناهار
گرسنه، کسیکه از بامداد چیزی نخورده باشد، غذای ظهر
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که در بینی شتر کنند: که برآب و گل نقش بنیاد کرد ک که ماهار در بینی باد کرد ک (رودکی رشیدی)، زمام شتر: برفتند صندوقها را به پشت کشیدند و ماهار اشتر بمشت. (شا. بخ 1611: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
نامه بر، پیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهار
تصویر باهار
کاسه وظرف غذا خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهار
تصویر ناهار
گرسنه، روزه دار، غذایی که ظهر خورده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهار
تصویر ماهار
مهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
پیک، نامه بر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باهار
تصویر باهار
ظرف، آوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهار
تصویر چهار
((چِ یا چَ))
عدد اصلی میان سه و پنج، دوبرابر دو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
پستچی
فرهنگ واژه فارسی سره
برید، پست، پستچی، پیک، قاصد، نامه بر، نامه رسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاشت، ناهاری، گرسنه، ناتوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چهار
تصویر چهار
Four
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ناهار، خوراک نیمروزی، صبحانه
فرهنگ گویش مازندرانی
بر ماده ی یک ساله گوسفند دو ساله ی ماده، بزی که هنوز نزاییده
فرهنگ گویش مازندرانی
بهار، فصل بهار
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چهار
تصویر چهار
четыре
دیکشنری فارسی به روسی