شعر، برای مثال چون آن چامه بشنید بهرام گور / بخورد آن گران سنگ جام بلور (فردوسی - ۶/۴۸۲)، غزل، سرود، نغمه، برای مثال بتان چامه و چنگ برساختند / ز بیگانه ایوان بپرداختند (فردوسی - ۶/۵۲۱)
شعر، برای مِثال چون آن چامه بشنید بهرام گور / بخورد آن گران سنگ جام بلور (فردوسی - ۶/۴۸۲)، غزل، سرود، نغمه، برای مِثال بتان چامه و چنگ برساختند / ز بیگانه ایوان بپرداختند (فردوسی - ۶/۵۲۱)
شعر بود. (فرهنگ اسدی). بمعنی شعر باشد عموماً. (برهان). مطلق شعر را گفته اند. چکامه نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). هر کلام موزون و شعر عموماً. (ناظم الاطباء). شعر در مقابل نثر که ’چانه’ باشد. منظومه. نشید. سخن منظوم و موزون. کلام مقفی: یک شبانروز اندر آن خانه گاه چامه سرود و گه چانه. (از فرهنگ اسدی). ، غزل را گویند خصوصاً و آن مطلعی است با ابیات متوازنه متشارکه در قافیه و ردیف کمتر از هفده بیت. (برهان). غزل را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). غزل خصوصاً. (ناظم الاطباء). (فرهنگ نظام) ، سرود. (نسخه ای از فرهنگ اسدی) (ناظم الاطباء). نغمه. (ناظم الاطباء). آهنگ. آواز. دستگاه موسیقی: چو آن چامه بشنید بهرام گور بخورد آن گرانسنگ جام بلور. فردوسی. همان چامه و چنگ ما را بس است نثار زنان بهر دیگر کس است. فردوسی. بگوش زن جادو آمد سرود همان چامۀ رستم و زخم رود. فردوسی. برآورد رامشگر زابلی زده چنگ بر چامۀ کابلی. فردوسی. یکی چامه گوی و دگر چنگ زن یکی پای کوبد شکن بر شکن. فردوسی (از فرهنگ اسدی). سرمایۀ عشقند چوبر چامه سرایند پیرایۀ نازند چو در خدمت یارند. سنایی. بزد دست و طنبور در بر گرفت سرائیدن چامه اندر گرفت. ؟ (از فرهنگ اوبهی). بمعنی سخن هم آمده است. چه چامه دان سخندان را گویند. (برهان). سخن و قول. (ناظم الاطباء)
شعر بود. (فرهنگ اسدی). بمعنی شعر باشد عموماً. (برهان). مطلق شعر را گفته اند. چکامه نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). هر کلام موزون و شعر عموماً. (ناظم الاطباء). شعر در مقابل نثر که ’چانه’ باشد. منظومه. نشید. سخن منظوم و موزون. کلام مقفی: یک شبانروز اندر آن خانه گاه چامه سرود و گه چانه. (از فرهنگ اسدی). ، غزل را گویند خصوصاً و آن مطلعی است با ابیات متوازنه متشارکه در قافیه و ردیف کمتر از هفده بیت. (برهان). غزل را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). غزل خصوصاً. (ناظم الاطباء). (فرهنگ نظام) ، سرود. (نسخه ای از فرهنگ اسدی) (ناظم الاطباء). نغمه. (ناظم الاطباء). آهنگ. آواز. دستگاه موسیقی: چو آن چامه بشنید بهرام گور بخورد آن گرانسنگ جام بلور. فردوسی. همان چامه و چنگ ما را بس است نثار زنان بهر دیگر کس است. فردوسی. بگوش زن جادو آمد سرود همان چامۀ رستم و زخم رود. فردوسی. برآورد رامشگر زابلی زده چنگ بر چامۀ کابلی. فردوسی. یکی چامه گوی و دگر چنگ زن یکی پای کوبد شکن بر شکن. فردوسی (از فرهنگ اسدی). سرمایۀ عشقند چوبر چامه سرایند پیرایۀ نازند چو در خدمت یارند. سنایی. بزد دست و طنبور در بر گرفت سرائیدن چامه اندر گرفت. ؟ (از فرهنگ اوبهی). بمعنی سخن هم آمده است. چه چامه دان سخندان را گویند. (برهان). سخن و قول. (ناظم الاطباء)