جدول جو
جدول جو

معنی چالگرد - جستجوی لغت در جدول جو

چالگرد
(گِ)
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 100 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 231 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و تریاک و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادگرد
تصویر بادگرد
تندرو، تیزرو، ویژگی اسب تندرو
رهگذر باد، بادگیر، بادرس، بادخن، خانۀ تابستانی، بادغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالگرد
تصویر سالگرد
زمانی که در آن یک یا چند سال از رویدادی گذشته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چالشگر
تصویر چالشگر
کسی که از روی کبر و غرور و نخوت می خرامد، جنگجو، مبارز، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازگرد
تصویر بازگرد
بازگشت، مراجعت، بازگردنده، رجوع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چالشگری
تصویر چالشگری
خودنمایی در برابر حریف، جنگجویی، برای مثال به چالشگری سوی او راند رخش / بر ابر سیه خنده زد چون درخش (نظامی۵ - ۸۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
(لَ دَ)
نام ولایتی معروف در هندوستان. نام ولایتی در هندوستان که ’مسعودسعد’ شاعر نامدار ایرانی چند سالی از دوران آزادی خود را در آن محل میزیسته و چندی نیز سمت حکمرانی آنجا را داشته است. مرحوم رشید یاسمی در مقدمه ای که بر دیوان مسعودسعد نگاشته است. در ذیل کلمه ’چالندر’ چنین مینویسد: ’از ناحیۀ دهگان شبی خبر به لاهور رسید که سابری نام با ده هزار سوار و پیاده به عزم جنگ پیش می آید. ابونصر فارسی شخصاً به مقابلۀ او رفت... در این جنگ مسعودسعد با ابونصر همراه بوده و وصفی بدیع از میدان جنگ کرده است در نتیجه این فتح، ولایت چالندر که تا آن وقت به اختیار دولت لاهور نیامده بود مسخر شدو ابونصر حکمرانی آنجا را به مسعود سپرد’ و بعد مینویسد، ’چالندر یا چالهندر شهری در پنجاب و سابقاً دارالملک آن ولایت بوده،... از وصف هائی که مسعود راجع به راه چالندر کرده است همچنین پیداست که ولایتی کوهستانی و صعب العبور بوده است’. (دیوان مسعودسعد، مقدمۀرشید یاسمی ص لدوله). نام ناحیتی از ولایت لاهور هندوستان که ’مسعودسعد’ پس از رهایی از حبس قلعه نای، ازطرف ’بونصر فارسی’ به مرزبانی و حکمرانی آن ناحیت نامزد شده و در قصاید خود چند جا نام ’چالندر’ را آورده است. نام ولایتی به سومنات (فرهنگ اسدی). شهری است بر سر کوهی اندر، سردسیر و از او مخمل و جامه های بسیار خیزد ساده و منقش و اندر میان رامیان و چالهندر پنج روزه راه است و همه راه درختان هلیله و بلیله وآمله و داروهاست که بهمه جهان ببرند و این شهر از حدود رای قنوج است. (حدود العالم چ تهران چ سید جلال الدین تهرانی ص 44 ذیل نام جالهندر). صاحب انجمن آرا و مؤلف آنندراج شرحی افسانه مانند ذیل لغت ’چالندر’نوشته اند که اگر چه اعتبار تاریخی ندارد لیکن از آن جهت که نموداری از داستانهای باستانی ایران است عیناً نقل میشود و آن شرح چنین است: ’شهری است در ولایت پنجاب که در زمان ضحاک در تصرف گماشتگان او بوده به امر فریدون، رستم زال (؟!) مسخر کرده آنجا را که چالندر باشد دارالملک پنجاب کرد... و پیروز رای بن کیشو راج بن مهاراج پادشاه هندوستان در زمان منوچهر لشکر کشیده پنجاب را گرفته ’چالندر’ را دارالملک کرده پیروز پور را بنام خود بساخت آخرالامر رستم زال او را بیرون کرده پنجاب و ملتان و سند را ضمیمۀ ولایت سیستان نمود...’. (فرهنگ انجمن آرا) (آنندراج) :
چه ده، دهی که بد و نیک وقف بود بدو
به زنگبار و به هند و پسند و چالندر.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
یکشب از دهگان بچالندر کشیدی لشکری
چون زمانه زورمند و چون قضا کینه گذار.
مسعودسعد.
بوم چالندر است مرتع من
مار و رنگم در این نقاب و ثغور.
مسعودسعد (دیوان ص 268).
چو بنگریم همیدون پس از قضای خدا
بلای ما همه ’قزدار’ بود و چالندر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان که در 6 هزارگزی خاور قلعه رئیسی واقع شده و 40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان تیکوه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج که در 42 هزارگزی شمال باختر دیواندره و یک هزارگزی شمال شوسه دیواندره به سقز واقع شده، کوهستانی و سردسیر است و 84 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و پشم میباشد، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
نام محلی کنار راه تهران به شاهی میان زیر آب و چاکسر و در 207700 گزی تهران واقع شده است
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار که در 11 هزارگزی شمال باختر شهسوار کنار شوسه شهسوار برامسر واقع شده. زمینش دشت و هوایش معتدل، مرطوب و مالاریایی است. 160 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه چالکرود و محصولش برنج و مرکبات است. شغل اهالی زراعت میباشد و چند باب دکان در کنار راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لِ گَ)
جنگجویی. (ناظم الاطباء). مبارزطلبی. هماوردطلبی. رزم خواهی:
بچالشکری سوی او راند رخش
برابر سیه خنده زد چون درخش.
نظامی.
، آرامش با زنان. هم خوابگی با جفت. و رجوع بچالشکر شود:
همه کارشان شرب و مالشگری
نگشته شبی گرد چالشگری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ)
گردباد و طوفان و بادگر. (آنندراج). گردباد. (ناظم الاطباء). و رجوع به بادگر، و شعوری ج 1 ورق 156 شود
لغت نامه دهخدا
(لِ گَ)
شخصی را گویند که خرامان و از روی ناز و عجب و تکبر براه رود. (برهان) (ناظم الاطباء). خرامنده. (انجمن آرا) (آنندراج) ، مبارز و دلاور و جنگ جوی را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء). مبارز و دلاور. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزی که خرامان بجنگ رود. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزطلب. هماوردطلب. رزم جوی:
ز گرز گرانسنگ چالشگران
شده ماهی و گاو را سر گران.
نظامی.
، و بمعنی حریص و طماع هم آمده است. (برهان) ، شخص کثیرالجماع. (انجمن آرا) (آنندراج). حریص در جماع و مباشرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است از دهستان دیده بخش گیلان شهرستان شاه آباد که در 38 هزارگزی شمال باختری گیلان، کنار راه شوسۀ گیلان به سرپل ذهاب واقع شده. کوهستانی، گرمسیر و مالاریائی است و 75 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه دیده و محصولش غلات و پنبه و ذرت و لبنیات است. شغل اهالی زراعت وگله داری است. در تابستان به حدود هوکانی و درکه میروند و باصطلاح اهل محل به این ده ’چاله وریسکه’ میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان پیرم بخش گاوبندی شهرستان لار که در 87 هزارگزی شمال خاور گاوبندی کنار راه فرعی لار به اشکنان واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 583 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات، خرما و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 69 هزارگزی شمال باختری شوسف، سر راه مالرو عمومی گیوبه شوسف واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درد زاهو. درد وضع حمل زنان. درد شدید زن هنگام وضع حمل. آخرین و سخت ترین درد بچه زائیدن زنان. سخت ترین درد زه نزدیک به زادن. موقع سخت درد زه. درد شدید زایمان
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام شهری است که چاربردی شارح شافیه منسوب بدان است کذا سمع من الاوستاد العلامه شیخ محمد خضرشیرازی. (آنندراج). جاربرد. رجوع به جاربرد شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
ناحیه ای است بخراسان و در آنجا مدرسه ای و مسجد جامعی وجود دارد که ظاهراً در قرن نهم ساخته شده اند. (از تاریخ صنایع ایران تألیف دکتر ج کریستی ویلسون ترجمه فریار ص 234)
لغت نامه دهخدا
(چَ گِ)
دهی از دهستان رادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در 100 هزارگزی شمال باختری رادکان واقع است. جلگه و سردسیر است و 205 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری و بافتن قالیچه و گلیم و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ هَِ گِ)
مرکز دهستان نهاجانات بخش حومه شهرستان بیرجند است. 922 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار که در 32 هزارگزی شمال خاوری نیک شهرو 2 هزارگزی باختر راه مالرو نیک شهر بدشتیاری واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و گرمسیر و دارای 200 تن سکنه، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و خرما و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، نام محلی در حوالی سمرقند. در حبیب السیر آمده است: پادشاه آفاق از منزل زیبا به قرابولاق خرامید و بعد از یک دو روز از آنجا کوچ کرد و از آب همواری بگذشت، بام مضرب خیام عساکر نصرت انجام گردید. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 4 ص 231). حضرت پادشاهی روزی چند در بام بود، بمحاصرۀ سمرقند پرداخت. (حبیب السیر ج 4 ص 234)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مراجعت. (ناظم الاطباء). عود:
او گر ز کرده بازنگردد مگرد گوی
اندی که بازگرد بعدل شهنشه است.
سیدحسن غزنوی.
آن کس که به نفس خود نبردی دارد
با خویش همیشه سوز و دردی دارد
گر خاک شود عدوی و بر باد رود
غافل نشوی که بازگردی دارد.
استاد علی اکبر معمارباشی اصفهان (از آنندراج).
، مرد تجربه کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مرد مجرب. کامل در تجربه. مردآزموده و پخته: فاضلی جزل و بازلی فحل. (ترجمه تاریخ یمینی ص 430)
لغت نامه دهخدا
(چِ گِ)
دهی است از دهستان شوراب، بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 90 هزارگزی شمال باختری اردل، وصل براه کوه رنگ واقع است. کوهستانی ومعتدل است و 21 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، عدس، کتیرا، پشم، روغن و گزانگبین. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راهش مالرو است. تونل کوهرنگ در فاصله 2هزارگزی این آبادی ساخته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان خان اندیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد که در یازده هزارگزی باختر هروآباد و 6 هزار و پانصدگزی شوسه هروآباد به میانه واقع شده. کوهستانی و هوایش مایل به گرمی است و مالاریاخیز میباشد. 344 تن سکنه دارد که بشغل زراعت و گله داری مشغولند و صنایع دستی آنها جاجیم بافی و گلیم بافی است. آبش از چشمه و محصولش غلات، حبوبات و سردرختی میباشد. این ده دارای معدن آب گرم است و بنام ’جرلی’ نیز نامیده میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سالخرد
تصویر سالخرد
کم سال کم سن خرد سال
فرهنگ لغت هوشیار
گردش سال (تحویل سال: و طالع نگاه داشت و آن سال که شمس بدرجه اعتدال ربیعی رسید وقت سال گردش در آن سرای بتخت نشست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالشگر
تصویر چالشگر
((~. گَ))
کسی که از روی کبر و غرور می خرامد، جنگجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چالشگری
تصویر چالشگری
جنگجویی، مبارزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازگرد
تصویر بازگرد
((گَ))
مراجعت، بازگشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالگرد
تصویر سالگرد
((گَ))
زمانی از سال که یک یا چند سال از واقعه ای گذشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالخرد
تصویر سالخرد
((خُ))
کم سال، کم سن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالگرد
تصویر بالگرد
هلی کوپتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چالشگر
تصویر چالشگر
مبارز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالگرد
تصویر سالگرد
آنیورسری
فرهنگ واژه فارسی سره