جدول جو
جدول جو

معنی چالکه - جستجوی لغت در جدول جو

چالکه
(کَ)
موضعی نزدیک پاطاق نزدیک کرمانشاه. مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از منزل ’پاطاق’ که بعقیدۀ بعضی ’عقبۀ حلوان’ همان است، چون مسافر به طرف عراق عرب رود یکی از دهات دست راست، نزدیک به ’پاطاق’ همین چالکه است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 78)
لغت نامه دهخدا
چالکه
مرتعی وسیع در اطراف شهرستان تنکابن، از توابع شهرستان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مالکه
تصویر مالکه
(دخترانه)
مؤنث مالک، آنکه دارنده و صاحب اختیار چیزی یا کسی باشد، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر طایرغسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
گیاهی خودرو با برگ هایی شبیه پنجۀ زاغ که در طب قدیم به کار می رفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاله
تصویر چاله
گودال کوچک و کم عمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الکه
تصویر الکه
الکا، ملک، زمین، مرز و بوم، کشور
فرهنگ فارسی عمید
(لَ کِ)
دهی از بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش. دارای 188 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن برنج، پشم، لبنیات و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ کَ)
نام یکی از طوایف جنوبی هند. (از تحقیق ماللهند ص 151)
لغت نامه دهخدا
(اُ کَ)
لفظ ترکی است بمعنی کشور. (از غیاث اللغات) (آنندراج). ناحیه. بلد. الکا. رجوع به الکا شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است جزء دهستان کوهپایه بخش آبیک شهرستان قزوین که در 48 هزارگزی شمال باختر آبیک و 24 هزارگزی حصار خروان واقع شده و 150 تن سکنه دارد. هوایش معتدل و آبش ازچشمه سار و محصولش غلات و بنشن و گردو و آلوچه میباشد. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است و تنی چند از مردان برای کار به تهران و 20 خانوار به تنکابن میروند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جعرافیایی ایران ج 1)
صاحب مرآت البلدان می نویسد: ’از مزارع قدیم النسق کاشان است که گرمسیری است و محصولش تنباکو و خربوزه وجوزق و غلات میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 84)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
چال. چالو. بمعنی چالو باشد که گودال است. (برهان) (آنندراج). چال کوچک. فرورفتگی و گودی. (ناظم الاطباء). چاه کوچک. چاهک. حفره. مغاک. کریش. کریشک. گو.
- امثال:
در اصطلاح عامه گویند:
از چاله درآمد و بچاه افتاد، در مورد کسی که از بدی رهایی یافت و به بدتری دچار شد.
پیش رو خاله پشت سر چاله، درباره کسی که پیش رو دم از دوستی میزند و پشت سر خصومت و دشمنی میکند.
پای خر یکبار بچاله میرود، در مورد آنکه شخص چون از کاری زیان بیند و صدمت و خسارت برد نباید که بار دیگر به همان کار اقدام کند و دوباره خود را در زحمت و مرارت افکند.
، ظاهراً موقع برداشت حاصل را نیز گویند. خرمنگاه. وقت برداشت خرمن:
بزرگوارا دانی که بنده را هر سال
بده ست بر کرم تو مبرتی موسوم
ز چاله پنج مه اندر گذشت و جرم من است
که قصه رفع نکردم چو کهتران خذوم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ)
مؤنث هالک، نفس حریص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). الشره من الرجال. ج، هلکی ̍. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ / کِ)
لالکا. کفش. لالک. لالجه. (معجم الادباء ج 1 ص 234). ارسی. پای افزار: فان کنت غسلت التکه و اللالکه عرفنی لانفذ عوضها. (معجم الادباء چ اروپا ج 3 ص 194)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
نام گیاهی است دوائی شبیه به انگشتان چلپاسه و زغن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ / کِ)
معشوقۀ شاپور شاه. (از فهرست ولف). بنقل شاهنامه دختر طائر غسانی از نوشه دختر نرسی ساسانی است که درجنگ شاپور ذوالاکتاف با ’طائر’، در گشادن حصاری شاپور را یاری داد و شاپور او را بزنی گرفت:
ز طائر یکی دختش آمد چو ماه
که گفتی که نرسی است با تاج و گاه
پدر مالکه نام کردش چو دید
که دختش همی مملکت را سزید.
(شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2031).
ز دیوار دژ مالکه بنگرید
درفش سرنامداران بدید.
(شاهنامه ایضاً، ص 2032)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ / کِ)
چهاریک آجر. نصف نیمۀ آجر. در اصطلاح بنایان قطعۀ شکسته ای از آجر است که تقریباًبرابر چهاریک آجر باشد. شکسته آجر. یک چهارم آجر
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
نام شهری در حدود افغانستان کنونی که یونانی های باختر پس از سال 126 قبل از میلاد آنجا را پایتخت خود قرار داده دولتی بنام دولت هند و یونانی تأسیس کردند و این شهر را به یونانی بنام ’اوتی دمیا’ نامیدند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2118 و 2261 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
نوعی درختچه شیرخشت است که در ’ارسباران’ یافت میشود و اهالی ارسباران آن را بدین نام خوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 278). و رجوع به شیرخشت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی جزءدهستان حومه بخش لشت نشاء شهرستان رشت که در 2000 گزی شمال لشت نشاء واقع شده جلگه ای است مرطوب و مالاریائی، 150 تن سکنه دارد. آبش از نورود و توشاجوی سفیدرود و محصولش برنج و صیفی و شغل اهالی زراعت میباشد وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
دلوگونه ای از چرم که در آن یخ ریزند و شیشه های شربت یا شیشه های شراب و دیگر مسکرات را در وی نهندتا سرد شود و خنک بماند. ظرفی دلو مانند که غالباً از چرم بلغار و گاه از چرم عادی سازند و مورد استعمالش آن است که ریزه های یخ در آن ریزند و شیشه های شربت یا مسکرات را درون وی گذارند تا سرد شوند. نوعی ظرف چرمی بزرگ بشکل دلو که در آن یخ کنند و شیشه هایی راکه محتوی انواع مشروبات هستند برای سرد شدن و سرد ماندن درون وی نهند. ظرفی چون دلوی بزرگ، از چرم بلغار یا چرم عادی مخصوص نگاه داشتن یخ، که شیشه های محتوی آشامیدنیهای مختلف را برای سرد شدن و سرد ماندن درون آن گذارند. جایخی. جای یخ. ظرف مخصوص نگه داشتن یخ. یخچال دستی، قسمی عمامه که هندیان دارند. نوعی عمامه که بعضی از مردم هند بر سر نهند
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. که در 16 هزارگزی خاور الیگودرز، کنار راه مالرو خاکوار به فرح آباد واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 128 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و تریاک و لبنیات میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش ایزه شهرستان اهواز که در 15 هزارگزی باختر ایزه واقع شده، جلگه ای است گرمسیر و 117 تن سکنه دارد، آبش از چاه و قنات و محصولش غلات و تریاک و حبوبات است و شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد، صنایع دستی زنان کرباس بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است اربابی از قرای استرآباد که اراضیش از آب دو رشته قنات مشروب میشود و نیز از رود بارسدن که مشهور به رود خانه شصت کلاته است قریب یک سنگ آب سهم دارد و جمعیتش 182 تن میباشد’، (از مرآت البلدان ج 4 ص 78)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لالکه
تصویر لالکه
پارسی تازی گشته لالکه لالک کفش پای افزار کفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هالکه
تصویر هالکه
هالکه در فارسی مونث هالک ون روان آرزو مونث هالک، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الکه
تصویر الکه
زمین بوم، ناحیه قسمتی از ایالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاله
تصویر چاله
از شاله سوئیسی انگلیسی کوهکد خانه سوئیسی گودال گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاله
تصویر چاله
((لِ))
گودال، گو، گودال معمولا کم عمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هالکه
تصویر هالکه
((لِ کِ))
مؤنث هالک، نفس حریص بسیار آزمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاله
تصویر چاله
حفره
فرهنگ واژه فارسی سره
چال، حفره، گود، گودال، مغاک، چاهک، چاه کوچک، مشکل مالی، کم بود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از روستاهای توابع تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
طایفه ای در شهرستان سوادکوه، نام روستایی در غرب گرگان، از تپه های تاریخی ناحیه ی سدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بسته بندی حنا، چوب های کلفتی که برای کف اتاق به کار رود.، هفتصد و پنجاه گرم برابر با یک چهارم من، یک چهارم آجر خشت
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ی کارگاه بافندگی، گودی، چاله
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی