جدول جو
جدول جو

معنی چالوک - جستجوی لغت در جدول جو

چالوک
چاله ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چالیک
تصویر چالیک
الک دولک، بازی دو یا چند نفره ای که چوب کوتاهی را روی زمین می گذارند و با چوب درازتر به آن می زند و آن را به هوا پرتاب می کنند و سایر بازیکنان باید آن چوب را در هوا بگیرند، چالیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالوک
تصویر غالوک
مهره ای از جنس سنگ یا گل، زاغوک، زالوک،
مهرۀ کمان گروهه، گلوله، زالوک، زالو که، برای مثال کمان گروهۀ زرین شده محاقی ماه / ستاره یکسره غالوک های سیم اندود (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زالوک
تصویر زالوک
غالوک، مهره ای از جنس سنگ یا گل، زاغوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چالاک
تصویر چالاک
چست وچابک، جلد، زرنگ، برای مثال آهسته تر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی - ۶۵۲)، بلند، برای مثال بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی - لغت نامه - چالاک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالوک
تصویر سالوک
ضعیف، فقیر، درویش، دزد، راهزن، برای مثال چرا می باید ای سالوک نقّاب / در آن ویرانه افتادن چو مهتاب؟ (نظامی۲ - ۳۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
لغت هندی است و بمعنی بیخ کول باشد، (از الفاظ الادویه)، در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
غالوک است که مهرۀ کمان گروهه باشد و آن گلوله ای است که از گل سازند و با کمان گروهه و تنگ دهن اندازند، (برهان قاطع)، گلوله ای باشد که از کمان گروهه اندازند و آن را غالوک نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
نوعی است از خربزه که عرب آن را صنعه خوانند و عجم دستنبو خوانندو خاصیت آن مانند خربزه است، (نزههالقلوب)، ظاهراً مصحف کالک است، رجوع به کالک در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
نام آبادی یا بندری در کنار دریای خزر که اسم آن در کتب جغرافی و فرهنگ های قدیم ضبط شده و بتدریج رو به ویرانی نهاده و در زمان سلطنت رضاشاه دوباره آباد شده و فعلاً مرکز بخش ’چالوس’ میباشد و بر کنار رودخانه ای بنام ’چالوس’ واقع است، یاقوت نام این آبادی را ذیل کلمه ’شالوس’ (که معرب چالوس است) ضبط کرده و نوشته است: ’شهری است که در جبال طبرستان واقع شده و یکی از مرزهای طبرستان است ... و بین شالوس و آمل از ناحیه جبال دیلمیه بیست فرسخ فاصله است’، (از معجم البلدان ج 6 ص 216)، صاحب مرآت البلدان می نویسد: ’ ... بعضی از علمای جغرافی چالوس را از آبادی های معتبر طبرستان دانسته اند زیرا معتصم خلیفه محمد بن اویس را که از امرابود به حکومت طبرستان نامزد کرد و مشارالیه خود در رویان قرار گرفت و چالوس را به احمد پسر خود سپرد’ وبعد می نویسد: ’چالوس حالا اسم شهر و آبادی مخصوصی نیست بلکه اسم رود خانه بزرگی است ... و دره ای که مجرا و بستر این رودخانه میباشد نیز چالوس نامیده میشود ... ’ سپس شرحی درباره درۀ چالوس نگاشته و آنگاه می نویسد: ’ ... و در این زمان آبادی بسیار مختصری نزدیک بدریا هست که موسوم به چالوس است ... ’ و آنگاه زیر عنوان ’ذکر وقایع متعلقه به چالوس’ شرح مبسوطی راجع به وقایعی که در چالوس روی داده نگاشته است، نام شهر کوچک و نوسازی است که مرکز بخش چالوس میباشد و بر سر سه راهی تهران گیلان و مازندران در 5 هزارگزی ساحل دریای خزر و کنار رود خانه چالوس واقع شده است، این آبادی قبل از سال 1310 هجری شمسی ده کوچکی بیش نبود و از آن تاریخ ببعد با اسلوبی صحیح بنا گردید، احداث راه شوسۀ چالوس به کرج که نزدیک ترین راه تهران بساحل دریای خزر است و ایجاد کار خانه حریربافی که در حدود 1500 تن کارگر دارد در وضع اقتصادی این محل تأثیر فراوان داشت، در این آبادی مهمانخانه ها و پلاژها و ویلاهای متعدد تأسیس گردیده و پل مهمی که روی رود خانه چالوس بنا شده است از جمله ساختمانهای زیبای این شهر است، راه کناره از وسط این شهر میگذرد و جمعیت آن درحدود ده هزار تن میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، نام شهری که مرکز بخشی از شهرستان نوشهر مازندران است و بر کنار رودی به همین نام در منطقه ای جنگلی در 36 درجه و 1 دقیقه عرض جغرافیایی و 7 متر ارتفاع از سطح دریا واقع شده دارای بزرگترین کار خانه حریربافی ایران و ییلاقهای زیبایی از قبیل کلاردشت میباشد، این شهر بوسیلۀ راه شوسه ای که از تونل مصنوعی کندوان میگذرد به تهران مربوط میگردد، (از فرهنگ امیرکبیر)، و رجوع به مرآت البلدان ج 4 صص 79- 85 شود
لغت نامه دهخدا
مهرۀ کمان گروهه باشد:
کمان گروهۀ زرین شده بچرخ هلال
ستارگان همه غالوکهای سیم اندود،
خسروانی (از لغت فرس اسدی ص 271)،
و در حاشیۀ آن آمده: غالوک و ژواله هر چه آن چون مهرۀ گرد کنی غالوک و ژواله خوانند - انتهی، مهرۀ گلین باشد که در کمان گروهه نهند و اندازند، خسروی گوید: گمان گروهۀ زرین ... (اوبهی) (رشیدی)، گلوله و مهرۀ کمان گروهه را گویند خواه از سنگ باشد و خواه از گل ساخته باشند، (برهان)، گلوله را گویند که از گمان گروهه بیندازند:
گه افکند نخجیر بر دشت راغ
گهی زد به غالوک برمیغ و ماغ،
فردوسی (از جهانگیری)،
گل مهره، کمان غلوله، و بجای لام با ’ی’ تازی هم گفته اند، خسرو دهلوی گفته: کمان گروهۀ زرین ... و در جهانگیری و رشیدی و برهان غالوک نوشته اند که بمعنی غلوله یعنی غلولۀ کمان باشد، ظن غالب آن است که در اصل غالول بوده لام با کاف اشتباه یافته، غالول وغلوله یک معنی دارد، حکیم فردوسی گفته:
گه افکند نخجیر در باغ و راغ
گهی زد بغالول در میغ ماغ،
(از انجمن آرا) (از آنندراج)،
جلاهق، جله، بندق، بندقه، (منتهی الارب)، زواله، ژواله، کمان گروهه، (برهان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دشت طال بخش بانۀ شهرستان سقز، واقع در 16 هزارگزی باختر بانه کناررود خانه شوی، هوای آن سرد و دارای 110 تن سکنه است، محصول آن غلات، لبنیات و محصولات جنگلی در دو محل بفاصله 3 کیلومتر واقع بالا و پائین نامیده میشود سکنه بالا 80 نفر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
معرب آن صعلوک، (شهریاران گمنام کسروی ج 1 ص 59 ح 5) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، صعلوک بمعنی فقیر، (غیاث اللغات) :
من و چند سالوک صحرانورد
برفتیم قاصد بدیدار مرد،
سعدی (بوستان)،
، دزد و راهزن خونی، (برهان) (آنندراج)، راهزن که آن راراه بند و ره بند، و راهدار و رهدار، و رهزن نیز گویند، بتازیش قطاع الطریق نامند، (شرفنامۀ منیری) : کشتن عبداﷲ و زنهار آمدن سالوکان خراسان، چون نیشابور قرار گرفت سالوکان خراسان، جمع شدند و تدبیرکردند که ... (تاریخ سیستان)،
چرا میباید ای سالوک نقّاب
در آن ویرانه افتادن چومهتاب،
نظامی،
، خوش سلوک و مؤدب، (ناظم الاطباء)، بانزاکت و مؤدب، (استینگاس)، بسیار راه رونده چرا که صیغۀ مبالغه است بمعنی مرد کثیرالسلوک یعنی سیاح، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
چابک، سریع، تند، جلد، زبر و زرنگ، رجوع به چابک و چاپک شود
لغت نامه دهخدا
چابک، چست، چالاک، جلد، و رجوع به چابک و چابوک دست شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زاوه بخش حومه شهرستان تربت حیدریه که در 72 هزارگزی شمال خاوری تربت حیدریه سر راه مالرو عمومی زاوه واقع شده دامنه و معتدل است و 124 تن سکنه دارد آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است، طایفۀ کرخیل دراین ده سکونت دارند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ده کوچکی است از بخش زابلی شهرستان سراوان که در 15 هزارگزی باختر زابلی، کنار راه مالرو سوران به زابلی واقع شده و 45 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نوعی بازی طفلان، نوعی وسیلۀ بازی مخصوص اطفال، نوعی بازی اطفال که در هر استان ایران بنامی معروف است و اسم مخصوص دارد، نام دو پاره چوب که در بازی مخصوص اطفال بکار میرود، دو پارچه چوب است که اطفال بدان بازی کنند یکی دراز بقدر سه وجب و دیگری کوتاه بمقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک تیزمیباشد، و چوب دراز را بدست گیرند و چوب کوتاه را بر زمین نهند بنوعی که یک سر آن از زمین بلند باشد و چوب دراز بر آن زنند به میزانی که بر هوا جهد و باز در هوا ضربتی بدان زنند چنان که دور افتد، (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء)، دوپاره چوب یکی بلندتر و یکی کوتاه تر که اطفال با آنها بازی کنند و در فرهنگ تفصیلی گفته که ضرورت ندارد زیرا کسی نیست که این بازی را نکرده، (انجمن آرا) (آنندراج)، عرب چوب بزرگ را ’مقله’ و چوب کوچک را ’قله’ گویند، (برهان)، به هندی گلی وندا گویند، (آنندراج)، چلک، (انجمن آراء) (آنندراج)، دسته چلک، (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری)، در بعضی بلاد آن را لاوه گویند، (جهانگیری)، الک دولک، به لهجه مردم تهران، (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، پل چفته، (فرهنگ نظام)، لاو، کال چنبه، لوچنبه، پله، پله چوب، الک جنبش، دو داله، دودله، دسته پل،
- چالیکی، که چالیک بازی کند:
طفلی است سخن گفتن مردیست خمش کردن
تو رستم چالاکی نه کودک چالیکی،
مولوی،
گه تاج سلطانان شوم گه مکر شیطانان شوم
گه عقل چالاکی شوم گه طفل چالیکی شوم،
مولوی
لغت نامه دهخدا
چابک، (فرهنگ اسدی)، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) جلد، (فرهنگ اسدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، چست، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، تیز، (ناظم الاطباء)، تند در کار، (فرهنگ نظام)، جلد کار، (ناظم الاطباء)، تند، فرز، سبک، قیچاق، قچاق:
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک،
عنصری (از فرهنگ اسدی)،
امسال که جنبش کند این خسرو چالاک
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک،
منوچهری،
آهسته تر ای سوار چالاک
بر دیدۀ ما متاز چندین،
خاقانی،
بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی
درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب،
خاقانی،
ز آن جملۀ آهوان چالاک
بود آهوکی عجب شغبناک،
نظامی،
چو نام هم شنیدند آن دو چالاک
فتادند از سر زین بر سر خاک،
نظامی،
جوانی خردمند و فرزانه بود
که در وعظ چالاک و مردانه بود،
سعدی (بوستان)،
، دزد مردکش، (فرهنگ اسدی)، دزد و خونی، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، دزد و راهزن و خونی، (ناظم الاطباء)، دزد آدم کش، (فرهنگ نظام) :
گفت کاین مردمان بی باکند
همه همواره دزد و چالاکند،
عنصری (از فرهنگ اسدی)،
، جای بلند، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال)، بمعنی جای بلند، (برهان) (ناظم الاطباء)، منزل مرتفع، (ناظم الاطباء)، بلند، رسا، بالا بلند، مرتفع:
بدو بر یکی قلعه چالاک بود
گذشته سرش بر ز افلاک بود،
اسدی (از فرهنگ اسدی)،
بسکه سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید
چون شکوفه نشکفم کز سر و چالاک توام،
خاقانی،
ای قدر عنبر کم شده ز آن زلف سردرهم شده
وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو،
خاقانی،
جز آن چاره ندیدآن سرو چالاک
کز آن دعوی کند دیوان خود پاک،
نظامی،
شنیدم کآب خفتد زر شود خاک
چرا سیماب گشت آن سرو چالاک،
نظامی،
ای که از سرو روان قد تو چالاکتر است
دل بروی تو ز روی تو طربناکتر است،
سعدی (بدایع)،
ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت
زیبا نتواند بود الا نظر پاکت،
سعدی،
صد آشوب از قفای قد چالاک تو می آید
شکست قلب دل از چشم بی باک تو می آید،
دانش (از آنندراج)،
، مرد بزرگوار، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 250) (فرهنگ نظام) :
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک،
عنصری (از فرهنگ نظام)،
، در اردو بمعنی ’فریب دهنده’ است که از این معنی فارسی گرفته شده، (فرهنگ نظام)، فریبا، زیبا:
روز و شب جان سوزی و آنگاه از ناپختگی
روز چون نیلوفری چالاک و شب چون زعفران،
خاقانی،
گوزن از حسرت این چشم چالاک
ز مژگان زهر پالاید نه تریاک،
نظامی،
بس میوۀ آبدار چالاک
کز چشم بد اوفتاددر خاک،
نظامی،
، سعدی شیرازی در شعر ذیل مجازاً آن را به معنی موزون و آراسته و متناسب آورده است:
ای بر تو قبای حسن چالاک
صد پیرهن از جدائیت چاک،
سعدی (ترجیعات)،
، زیرک و هوشیار و آگاه، تیزفهم، با جد و جهد، زحمتکش، خودرای، (ناظم الاطباء)، و رجوع به چست و فرز و جلد شود
لغت نامه دهخدا
شک، مرگ موش، (تحفۀ حکیم مؤمن)، سم الفار، (منتهی الارب)، و ناظم الاطباء آن را به غلط موش آورده است، نوعی از گیاه طرثوث، (تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام رودی است که به روایت باج پران از کوهستان شکد بام هند سرچمشه میگیرد، (از تحقیق ماللهند بیرونی ص 128)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سالوک
تصویر سالوک
دزد و راهزن، فقیر فقیر درویش، دزد راهزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هالوک
تصویر هالوک
مرگ موش، گل جالیزرا گویند که بعربی طوثوث و طراثیث خوانده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالوک
تصویر غالوک
مهره کمان گروهه گلوله، کمان گروهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالاک
تصویر چالاک
چست چابک جلد زرنگ، جای بنلد محل مرتفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالوس
تصویر چالوس
یکی از بخشهای شهرستان نوشهر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالیک
تصویر چالیک
دو پارچه چوب که کودکان بدانها بازی مخصوصی کنند الک دو لک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چابوک
تصویر چابوک
چست و چالاک زرنگ، ماهر زبر دست، تازیانه شلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالوک
تصویر غالوک
گلوله، گلوله کمان گروهه، کمان گروهه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالوک
تصویر سالوک
فقیر، درویش، راهزن، دزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چالاک
تصویر چالاک
چست، جلد، زرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چالیک
تصویر چالیک
الک دولک
فرهنگ فارسی معین
آماده، تند، تندوتیز، جلد، چابک دست، چابک، چست، زرار، زرنگ، سریع، شاطر، شهم، فرز، قبراق، بلند، موزون، زیبا، جای بلند، مکان مرتفع، دزد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صدای برخورد کف دست با آب
فرهنگ گویش مازندرانی
کاسه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
زرقانی، باهوش، حیله گر، دستکاری کننده
دیکشنری اردو به فارسی