چست وچابک، جلد، زرنگ، برای مثال آهسته تر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی - ۶۵۲)، بلند، برای مثال بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی - لغت نامه - چالاک)
چست وچابک، جلد، زرنگ، برای مِثال آهسته تر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی - ۶۵۲)، بلند، برای مِثال بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی - لغت نامه - چالاک)
آدمی شل. (آنندراج). چلاغ. در ترکی ’چولاق’ به معنی دست شکسته است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ترکی است، به معنی اشل و اعوج و کسی که دست یا پای شکسته یا بریده دارد لیکن بیشتر در پا مستعمل است. کسی که یک دست یا هر دو دست او پیچان و کج باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). - امثال: وقت کار کردن چلاقم، وقت خوردن قلچماقم ! و رجوع به چلاغ شود
آدمی شل. (آنندراج). چلاغ. در ترکی ’چولاق’ به معنی دست شکسته است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ترکی است، به معنی اشل و اعوج و کسی که دست یا پای شکسته یا بریده دارد لیکن بیشتر در پا مستعمل است. کسی که یک دست یا هر دو دست او پیچان و کج باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). - امثال: وقت کار کردن چلاقم، وقت خوردن قلچماقم ! و رجوع به چلاغ شود
نام شخصی از اهالی ترکیه که در زمان سلطان مصطفی خان ثانی حاکم یگیچری بود و با آن پادشاه در واقعۀ ناگوار ’اوک ایاق’ همکاری نمود و در زمان سلطان احمدخان ثالث جرأت یافت و از وی تقاضای شغل صدارت کرد لیکن بفاصله یک ماه کیفر جسارت خود دیده از حکومت یگیچری معزول و بعد اعدام شد، (از قاموس الاعلام ترکی)
نام شخصی از اهالی ترکیه که در زمان سلطان مصطفی خان ثانی حاکم یگیچری بود و با آن پادشاه در واقعۀ ناگوار ’اوک ایاق’ همکاری نمود و در زمان سلطان احمدخان ثالث جرأت یافت و از وی تقاضای شغل صدارت کرد لیکن بفاصله یک ماه کیفر جسارت خود دیده از حکومت یگیچری معزول و بعد اعدام شد، (از قاموس الاعلام ترکی)
دهی است از دهستان دینور بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان که در 33 هزارگزی شمال باختری صحنه و در 9 هزارگزی باختر شوسه کرمانشاهان به سنقر واقع شده، دامنه و سردسیر است، 85 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات دیمی و توتون و تریاک است، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 2 هزارگزی خاور گلیم کبود واقع شده و فعلاً مخروبه است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) نام محلی است در کنار راه همدان و کرمانشاه میان سیه کله و نوکان که در 548500 گزی تهران واقع شده
دهی است از دهستان دینور بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان که در 33 هزارگزی شمال باختری صحنه و در 9 هزارگزی باختر شوسه کرمانشاهان به سنقر واقع شده، دامنه و سردسیر است، 85 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات دیمی و توتون و تریاک است، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 2 هزارگزی خاور گلیم کبود واقع شده و فعلاً مخروبه است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) نام محلی است در کنار راه همدان و کرمانشاه میان سیه کله و نوکان که در 548500 گزی تهران واقع شده
چابک، (فرهنگ اسدی)، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) جلد، (فرهنگ اسدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، چست، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، تیز، (ناظم الاطباء)، تند در کار، (فرهنگ نظام)، جلد کار، (ناظم الاطباء)، تند، فرز، سبک، قیچاق، قچاق: ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک، عنصری (از فرهنگ اسدی)، امسال که جنبش کند این خسرو چالاک روی همه گیتی کند از خارجیان پاک، منوچهری، آهسته تر ای سوار چالاک بر دیدۀ ما متاز چندین، خاقانی، بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب، خاقانی، ز آن جملۀ آهوان چالاک بود آهوکی عجب شغبناک، نظامی، چو نام هم شنیدند آن دو چالاک فتادند از سر زین بر سر خاک، نظامی، جوانی خردمند و فرزانه بود که در وعظ چالاک و مردانه بود، سعدی (بوستان)، ، دزد مردکش، (فرهنگ اسدی)، دزد و خونی، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، دزد و راهزن و خونی، (ناظم الاطباء)، دزد آدم کش، (فرهنگ نظام) : گفت کاین مردمان بی باکند همه همواره دزد و چالاکند، عنصری (از فرهنگ اسدی)، ، جای بلند، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال)، بمعنی جای بلند، (برهان) (ناظم الاطباء)، منزل مرتفع، (ناظم الاطباء)، بلند، رسا، بالا بلند، مرتفع: بدو بر یکی قلعه چالاک بود گذشته سرش بر ز افلاک بود، اسدی (از فرهنگ اسدی)، بسکه سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید چون شکوفه نشکفم کز سر و چالاک توام، خاقانی، ای قدر عنبر کم شده ز آن زلف سردرهم شده وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو، خاقانی، جز آن چاره ندیدآن سرو چالاک کز آن دعوی کند دیوان خود پاک، نظامی، شنیدم کآب خفتد زر شود خاک چرا سیماب گشت آن سرو چالاک، نظامی، ای که از سرو روان قد تو چالاکتر است دل بروی تو ز روی تو طربناکتر است، سعدی (بدایع)، ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت زیبا نتواند بود الا نظر پاکت، سعدی، صد آشوب از قفای قد چالاک تو می آید شکست قلب دل از چشم بی باک تو می آید، دانش (از آنندراج)، ، مرد بزرگوار، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 250) (فرهنگ نظام) : ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک، عنصری (از فرهنگ نظام)، ، در اردو بمعنی ’فریب دهنده’ است که از این معنی فارسی گرفته شده، (فرهنگ نظام)، فریبا، زیبا: روز و شب جان سوزی و آنگاه از ناپختگی روز چون نیلوفری چالاک و شب چون زعفران، خاقانی، گوزن از حسرت این چشم چالاک ز مژگان زهر پالاید نه تریاک، نظامی، بس میوۀ آبدار چالاک کز چشم بد اوفتاددر خاک، نظامی، ، سعدی شیرازی در شعر ذیل مجازاً آن را به معنی موزون و آراسته و متناسب آورده است: ای بر تو قبای حسن چالاک صد پیرهن از جدائیت چاک، سعدی (ترجیعات)، ، زیرک و هوشیار و آگاه، تیزفهم، با جد و جهد، زحمتکش، خودرای، (ناظم الاطباء)، و رجوع به چست و فرز و جلد شود
چابک، (فرهنگ اسدی)، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) جَلد، (فرهنگ اسدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، چست، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، تیز، (ناظم الاطباء)، تند در کار، (فرهنگ نظام)، جَلد کار، (ناظم الاطباء)، تند، فرز، سبک، قیچاق، قچاق: ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک، عنصری (از فرهنگ اسدی)، امسال که جنبش کند این خسرو چالاک روی همه گیتی کند از خارجیان پاک، منوچهری، آهسته تر ای سوار چالاک بر دیدۀ ما متاز چندین، خاقانی، بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب، خاقانی، ز آن جملۀ آهوان چالاک بود آهوکی عجب شغبناک، نظامی، چو نام هم شنیدند آن دو چالاک فتادند از سر زین بر سر خاک، نظامی، جوانی خردمند و فرزانه بود که در وعظ چالاک و مردانه بود، سعدی (بوستان)، ، دزد مردکش، (فرهنگ اسدی)، دزد و خونی، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، دزد و راهزن و خونی، (ناظم الاطباء)، دزد آدم کش، (فرهنگ نظام) : گفت کاین مردمان بی باکند همه همواره دزد و چالاکند، عنصری (از فرهنگ اسدی)، ، جای بلند، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال)، بمعنی جای بلند، (برهان) (ناظم الاطباء)، منزل مرتفع، (ناظم الاطباء)، بلند، رسا، بالا بلند، مرتفع: بدو بر یکی قلعه چالاک بود گذشته سرش بر ز افلاک بود، اسدی (از فرهنگ اسدی)، بسکه سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید چون شکوفه نشکفم کز سر و چالاک توام، خاقانی، ای قدر عنبر کم شده ز آن زلف سردرهم شده وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو، خاقانی، جز آن چاره ندیدآن سرو چالاک کز آن دعوی کند دیوان خود پاک، نظامی، شنیدم کآب خفتد زر شود خاک چرا سیماب گشت آن سرو چالاک، نظامی، ای که از سرو روان قد تو چالاکتر است دل بروی تو ز روی تو طربناکتر است، سعدی (بدایع)، ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت زیبا نتواند بود الا نظر پاکت، سعدی، صد آشوب از قفای قد چالاک تو می آید شکست قلب دل از چشم بی باک تو می آید، دانش (از آنندراج)، ، مرد بزرگوار، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 250) (فرهنگ نظام) : ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک، عنصری (از فرهنگ نظام)، ، در اردو بمعنی ’فریب دهنده’ است که از این معنی فارسی گرفته شده، (فرهنگ نظام)، فریبا، زیبا: روز و شب جان سوزی و آنگاه از ناپختگی روز چون نیلوفری چالاک و شب چون زعفران، خاقانی، گوزن از حسرت این چشم چالاک ز مژگان زهر پالاید نه تریاک، نظامی، بس میوۀ آبدار چالاک کز چشم بد اوفتاددر خاک، نظامی، ، سعدی شیرازی در شعر ذیل مجازاً آن را به معنی موزون و آراسته و متناسب آورده است: ای بر تو قبای حسن چالاک صد پیرهن از جدائیت چاک، سعدی (ترجیعات)، ، زیرک و هوشیار و آگاه، تیزفهم، با جد و جهد، زحمتکش، خودرای، (ناظم الاطباء)، و رجوع به چست و فرز و جَلد شود
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قراء و مزارع قدیم النسق زنجان و ملک اهالی ابهر است که سی خانوار رعیت دارد و زراعتش آبی و دیمی است. آبش از رود دولت آباد است و محصولش بیشتر غله میباشد. هوایش ییلاقی است و ایل شاهسون قورت بیکلو در آنجا ییلاق میکنند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 73)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قراء و مزارع قدیم النسق زنجان و ملک اهالی ابهر است که سی خانوار رعیت دارد و زراعتش آبی و دیمی است. آبش از رود دولت آباد است و محصولش بیشتر غله میباشد. هوایش ییلاقی است و ایل شاهسون قورت بیکلو در آنجا ییلاق میکنند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 73)
بالاق غارتگر و او پادشاه بود در زمانی که اسرائیلیان رو بزمین موعود میرفتند و چون خبر ایشان بگوش وی رسید، بسیار ترسان گردید مبادا او را نیز مثل سیحون و عوج کنند لهذا با مدیان هم عهد شد که با ایشان جنگ کند و بلعام را طلبیده که آمده آنها را لعن کند، (از قاموس کتاب مقدس)، مرادف بالانه، (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، دهلیز، (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی) (برهان) (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) : چو خوان اندر آمد به بالان شاه بدو کرد زروان حاجب نگاه، فردوسی، به قالینیوس اندرون خان من یکی تود بد پیش بالان من، فردوسی، یکی را سد یأجوج است باره یکی را روضۀ خلد است بالان، عنصری، اگر تورا گویند که در بالانی تاریک شو که ندانی در آن بالان چاه است یا سگ زهرۀ تو آب شود از هول، (کیمیای سعادت)، - بالان اندرونی، دهلیز، (یادداشت مؤلف)، - بالان بیرونی، سقیفه، (یادداشت مؤلف)، فضای مابین دو در، (ناظم الاطباء)
بالاق غارتگر و او پادشاه بود در زمانی که اسرائیلیان رو بزمین موعود میرفتند و چون خبر ایشان بگوش وی رسید، بسیار ترسان گردید مبادا او را نیز مثل سیحون و عوج کنند لهذا با مدیان هم عهد شد که با ایشان جنگ کند و بلعام را طلبیده که آمده آنها را لعن کند، (از قاموس کتاب مقدس)، مرادف بالانه، (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، دهلیز، (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی) (برهان) (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) : چو خوان اندر آمد به بالان شاه بدو کرد زروان حاجب نگاه، فردوسی، به قالینیوس اندرون خان من یکی تود بد پیش بالان من، فردوسی، یکی را سد یأجوج است باره یکی را روضۀ خلد است بالان، عنصری، اگر تورا گویند که در بالانی تاریک شو که ندانی در آن بالان چاه است یا سگ زهرۀ تو آب شود از هول، (کیمیای سعادت)، - بالان اندرونی، دهلیز، (یادداشت مؤلف)، - بالان بیرونی، سقیفه، (یادداشت مؤلف)، فضای مابین دو در، (ناظم الاطباء)