جدول جو
جدول جو

معنی چالاب - جستجوی لغت در جدول جو

چالاب
گودالی که آب باران یا آب سیل و غیره در آن مانده و جمع شده باشد، چاله آب، گودال آب
لغت نامه دهخدا
چالاب
دهی است از دهستان دینور بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان که در 33 هزارگزی شمال باختری صحنه و در 9 هزارگزی باختر شوسه کرمانشاهان به سنقر واقع شده، دامنه و سردسیر است، 85 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات دیمی و توتون و تریاک است، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 2 هزارگزی خاور گلیم کبود واقع شده و فعلاً مخروبه است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
نام محلی است در کنار راه همدان و کرمانشاه میان سیه کله و نوکان که در 548500 گزی تهران واقع شده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چالاک
تصویر چالاک
چست وچابک، جلد، زرنگ، برای مثال آهسته تر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی - ۶۵۲)، بلند، برای مثال بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی - لغت نامه - چالاک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالاب
تصویر تالاب
جایی که آب رودخانه یا باران جمع شود، آبگیر، حوض، استخر، برکه
فرهنگ فارسی عمید
چابک، (فرهنگ اسدی)، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) جلد، (فرهنگ اسدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، چست، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، تیز، (ناظم الاطباء)، تند در کار، (فرهنگ نظام)، جلد کار، (ناظم الاطباء)، تند، فرز، سبک، قیچاق، قچاق:
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک،
عنصری (از فرهنگ اسدی)،
امسال که جنبش کند این خسرو چالاک
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک،
منوچهری،
آهسته تر ای سوار چالاک
بر دیدۀ ما متاز چندین،
خاقانی،
بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی
درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب،
خاقانی،
ز آن جملۀ آهوان چالاک
بود آهوکی عجب شغبناک،
نظامی،
چو نام هم شنیدند آن دو چالاک
فتادند از سر زین بر سر خاک،
نظامی،
جوانی خردمند و فرزانه بود
که در وعظ چالاک و مردانه بود،
سعدی (بوستان)،
، دزد مردکش، (فرهنگ اسدی)، دزد و خونی، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، دزد و راهزن و خونی، (ناظم الاطباء)، دزد آدم کش، (فرهنگ نظام) :
گفت کاین مردمان بی باکند
همه همواره دزد و چالاکند،
عنصری (از فرهنگ اسدی)،
، جای بلند، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال)، بمعنی جای بلند، (برهان) (ناظم الاطباء)، منزل مرتفع، (ناظم الاطباء)، بلند، رسا، بالا بلند، مرتفع:
بدو بر یکی قلعه چالاک بود
گذشته سرش بر ز افلاک بود،
اسدی (از فرهنگ اسدی)،
بسکه سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید
چون شکوفه نشکفم کز سر و چالاک توام،
خاقانی،
ای قدر عنبر کم شده ز آن زلف سردرهم شده
وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو،
خاقانی،
جز آن چاره ندیدآن سرو چالاک
کز آن دعوی کند دیوان خود پاک،
نظامی،
شنیدم کآب خفتد زر شود خاک
چرا سیماب گشت آن سرو چالاک،
نظامی،
ای که از سرو روان قد تو چالاکتر است
دل بروی تو ز روی تو طربناکتر است،
سعدی (بدایع)،
ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت
زیبا نتواند بود الا نظر پاکت،
سعدی،
صد آشوب از قفای قد چالاک تو می آید
شکست قلب دل از چشم بی باک تو می آید،
دانش (از آنندراج)،
، مرد بزرگوار، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 250) (فرهنگ نظام) :
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک،
عنصری (از فرهنگ نظام)،
، در اردو بمعنی ’فریب دهنده’ است که از این معنی فارسی گرفته شده، (فرهنگ نظام)، فریبا، زیبا:
روز و شب جان سوزی و آنگاه از ناپختگی
روز چون نیلوفری چالاک و شب چون زعفران،
خاقانی،
گوزن از حسرت این چشم چالاک
ز مژگان زهر پالاید نه تریاک،
نظامی،
بس میوۀ آبدار چالاک
کز چشم بد اوفتاددر خاک،
نظامی،
، سعدی شیرازی در شعر ذیل مجازاً آن را به معنی موزون و آراسته و متناسب آورده است:
ای بر تو قبای حسن چالاک
صد پیرهن از جدائیت چاک،
سعدی (ترجیعات)،
، زیرک و هوشیار و آگاه، تیزفهم، با جد و جهد، زحمتکش، خودرای، (ناظم الاطباء)، و رجوع به چست و فرز و جلد شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار که در 5 هزارگزی شمال باختری حسن آباد سوگند و کنار راه مالرو سلطان آباد به ده ویران واقع شده، کوهستانی و سردسیر است و 400 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات میباشد، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی و راهش مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کزران رود شهرستان تویسرکان که در 12 هزارگزی باختر شهرستان تویسرکان و 5 هزارگزی راه شوسه تویسرکان به کرمانشاه واقع شده، کوهستانی و سردسیر است، 337 تن سکنه دارد، آبش از قنات و محصولش غلات دیم، کتیرا و لبنیات است، شغل اهالی زراعت و گله داری است، مختصری انگوردارد و صنایع دستی زنان قالی بافی میباشد، راه مالروفرعی به شوسه دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’اسم کوهی است مخروطی و بسیار مرتفع در مملکت غور افغانستان و یکی از قلل کوه ’سیاهکوه’ میباشد و در قدیم این کوهستان موسوم به ’پاروزیانا’ و شعبه ای از هندوکش بوده است، در خطوط میخی الواح بیستون اسمی از این کوه برده شده، قله چالاب دالان درحوالی زرنی که پایتخت قدیم غور بوده واقع است و همیشه این قله مسطور از برف میباشد، مسافر فرانسوی که چهل سال قبل بدانجا سفر نموده مینویسد، دوره این کوه از نصف ببالا دوازده فرسخ است که اصل ریشه یقیناً دو مقابل خواهد بود، دهات و مراتع زیاد ’اویماقات’ در همین دامنه است، بعضی قلعه جات هم آنجا از قدیم و جدید بجهت سقناق ساخته اند، (مرآت البلدان ج 4 ص 73)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بیجنوند بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام که در 23 هزارگزی جنوب خاوری چرداول کنار راه مالرو بیجنوند به چرداول واقع شده، کوهستانی و گرمسیر است و 240 تن سکنه دارد، آبش از چاه و محصولش غلات، لبنیات و تریاک میباشد، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 6 هزارگزی جنوب ماهیدشت، کنار رودخانه مرک واقع شده. زمینش دشت و هوایش سردسیری است. 325 تن سکنه دارد. آبش ازرودخانه مرک و قنات کوچک، محصولش غلات حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است. تابستان راهش اتومبیل رو میباشد. در دو محل بفاصله 2/5 کیلومتر به علیا و سفلی مشهور است که سفلی در کنار رود مرک و نزدیک به ده سید نقی واقع شده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است نزدیک مدینه. (منتهی الارب). درۀ پهنی است در دیار مزینه نزدیک مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد، واقع در 6هزارگزی باختری کوهدشت و 6هزارگزی شمال باختری راه شوسۀ خرم آباد به کوهدشت، جلگه و معتدل و مالاریائی است و دارای 180 تن سکنه است، آب آن از چاه است و محصول آنجا غلات و لبنیات و پشم، شغل مردم آن زراعت وگله داری و صنایع دستی زنان آنجا سیاه چادربافی است وراه آن اتومبیل رو است و ساکنین از طایفه شیراوندند و چادرنشین هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
چابک بود، (فرهنگ اسدی ص 249)، چالاک، چست، جلد، تند و تیز
لغت نامه دهخدا
بیجک و فهرست، (ناظم الاطباء) بارنامه، نقل و انتقال از جایی به جایی، حمل بخارج، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش کوچصهفان شهرستان رشت، 700 تن سکنه دارد، از نهر توشاجوب از سفیدرود آبیاری میشود، محصولاتش برنج، ابریشم و غلات است، زیارتگاهی بنام امامزاده سیدقاسم دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تال، (برهان)، آبگیر و استخر را در هند تالاب گویند، (فرهنگ نظام)، آبگیر و استخر وبرکه، (ناظم الاطباء)، استخر، (برهان)، غدیر، کول
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 24 هزارگزی خاور کرمانشاه از طریق طاق بستان، و از راه قدیم در 18 هزارگزی کنار شوسه کرمانشاه بتهران واقع شده. دامنه و معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از چاه و محصولش غلات دیمی و لبنیات و تریاک میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرواست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام مزرعه ای است از دهستان گواور بخش گیلان شهرستان شاه آباد که هوای آن سردسیر و ییلاقی است. بین مزرعۀ سیدا یازو گاوسور و در که واقع شده. هنگام تابستان در حدود 100 خانوار چادرنشین از ایل کلهر برای تعلیف احشام و زراعت دیم به این محل میایند و در زمستان به حدود گرمسیربخش سوسمار میروند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
محلی که آبهای رود خانه ها و چشمه ها و احیانا آب باران در آنجا جمع شود و راکد بماند آبگیر استخر برکه. آبگیر، استخر، برکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالاک
تصویر چالاک
چست چابک جلد زرنگ، جای بنلد محل مرتفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالاک
تصویر چالاک
چست، جلد، زرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالاب
تصویر تالاب
آبگیر، استخر، برکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالاب
تصویر تالاب
برکه
فرهنگ واژه فارسی سره
آبدان، آبگیر، استخر، برکه، برم، غدیر، نورنجه
متضاد: جوی، نهر، رود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آماده، تند، تندوتیز، جلد، چابک دست، چابک، چست، زرار، زرنگ، سریع، شاطر، شهم، فرز، قبراق، بلند، موزون، زیبا، جای بلند، مکان مرتفع، دزد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چلو، نام روستایی در آمل که خاندان چلاویان منسوب به آن هستند
فرهنگ گویش مازندرانی
زرقانی، باهوش، حیله گر، دستکاری کننده
دیکشنری اردو به فارسی