جدول جو
جدول جو

معنی چاقشور - جستجوی لغت در جدول جو

چاقشور
چاخچور، چاقچور، دولاغ، (ناظم الاطباء)، مبدل چاقچور است، (فرهنگ نظام)، چاقشر، (ناظم الاطباء)، قسمی از جوراب که از نوک انگشتان پا تا کمر را میپوشاند، (ناظم الاطباء)، چیزی است از عالم موزه که پشمین و سقرلاتی باشد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چاقشور
ترکی در زمان به هنگام شلوار گشاد و بلند و کف دار زنانه که آنرا بر روی شلیته و تنبانها می پوشیدند و دارای لیفه و بندی بود که در زیر شکم بسته میشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چالشگر
تصویر چالشگر
کسی که از روی کبر و غرور و نخوت می خرامد، جنگجو، مبارز، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاقچور
تصویر چاقچور
شلوار گشاد و بلندی که زنان ایرانی در زیر چادر می پوشیدند، دولاغ، چقشور، چاخچور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاخچور
تصویر چاخچور
چاقچور، شلوار گشاد و بلندی که زنان ایرانی در زیر چادر می پوشیدند، دولاغ، چقشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانشور
تصویر دانشور
صاحب علم و دانش، عالم، دانشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چقشور
تصویر چقشور
چاقچور، شلوار گشاد و بلندی که زنان ایرانی در زیر چادر می پوشیدند، دولاغ، چاخچور
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در 5 تا 8 هزارگزی خاور گهواره، کنار راه مالرو عمومی گهواره بگردنۀ امیرخان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 520 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات، سبزی، توتون، حصیر و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است اما در تابستان از گهواره اتومبیل هم میتوان برد. سکنۀ این آبادی از تیره گهواره میباشند و چشمۀ ارغوانی بدین آبادی متصل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دولاغ و چاقشوری که زنان هنگام بیرون رفتن از خانه می پوشند، (ناظم الاطباء)، چاقچور
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
این کلمه مبدل خاک شوی است و بمعنی کسی که خاک کار خانه زرگران و خاک رهگذرها را به آب بشوید تا زر گم گشته و جز آن که دروست از آن برآید و ریگ بیز عبارت از همین است، قدسی در قصۀ جهجهار بندیله و افتادن زرهای او بدست لشکر پادشاهی گفته:
زر از خاکشوری گذشت از کرور
بلی کیمیاگر بود خاکشور،
(آنندراج)،
، زارع، برزگر، کشاورز، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ گَ)
شخصی را گویند که خرامان و از روی ناز و عجب و تکبر براه رود. (برهان) (ناظم الاطباء). خرامنده. (انجمن آرا) (آنندراج) ، مبارز و دلاور و جنگ جوی را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء). مبارز و دلاور. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزی که خرامان بجنگ رود. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزطلب. هماوردطلب. رزم جوی:
ز گرز گرانسنگ چالشگران
شده ماهی و گاو را سر گران.
نظامی.
، و بمعنی حریص و طماع هم آمده است. (برهان) ، شخص کثیرالجماع. (انجمن آرا) (آنندراج). حریص در جماع و مباشرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
مؤلف مرآت البلدان در شرح نواحی ’چارمحال’ نویسد: از قرای ناحیه ’رار’ یکی قریه ’چالشتر’ است که قلعه ای آجری است و 22برج دارد و هر دهنه برج را هشتاد ذرع با برج دیگر فاصله است. از بناهای مرحوم حاجی محمد رضاخان میباشد و در آنجا بناهای عالی و عمارتهای بسیار خوب است که بیش از 30 هزار تومان خرج عمارات شده. دویست خانوار جمعیت و یک رشته قنات دارد که هشت سنگ میرابی آب از آن جاری است و هر سال صد خروار زمین بذرافشان را مشروب مینماید. حمام و مسجد و تیمچه و بازارچه و دکاکین و آسیا دارد و 390 تومان مالیات دیوانی آنجاست و شش نفر سرباز هم میدهد. (مرآت البلدان ج 4 صص 51- 52). و در فرهنگ جغرافیائی ایران نوشته شده است: ’... دهی است از دهستان لار (رار) بخش حومه شهرستان شهرکرد که در 8 هزارگزی شمال باختر شهرکرد و یک هزارگزی راه عمومی شهرکرد به چالشترواقع شده. جلگه و کوهستانی و معتدل است و 3261 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه و محصولش غلات میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی قالی بافی و قفل سازی است. یک باب دبستان و یک عمارت سرپوشیده و قلعه قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
چارسو، (ناظم الاطباء)، بمعنی چارسو است و بترکی چارشو هم میگویند، (شعوری ج 1 ص 329) :
گر شودت مقتضی رفتن بازارها
ورنه مرو بهر هیچ جانب هر چارشوب،
(از شعوری)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دلکان بخش بزمان شهرستان ایرانشهر که در 55 هزارگزی جنوب باختری بزمان، کنار راه مالرو بمپور به کهنوج واقع شده، جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 200 تن سکنه دارد، آبش از چاه، محصولش غلات، خرما و لبنیات، شغل اهالی زراعت وگله داری و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ج 8)
دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 87هزارگزی خاور درمیان واقع شده، جلگه و گرمسیر است وجمعیتی ندارد، آبش از آب شور چاه است و مالدارها به این محل می آیند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان حیات داود بخش گناوۀ شهرستان بوشهر که در 20 هزارگزی شمال گناوه واقع شده و 15 هزار تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قُ شَ)
عبدالله بن سعید. از ادبای بزرگ بود. ظاهراً در سال 1078 هجری قمری وفات یافته است. (از سلافه العصر ص 217). او از فقها و علمای مکه بود، همه کتابهای او در شروح و حواشی و مختصرات است از آنجمله: ’اختصار نظم عقیده اللقانی’ بنظم و ’اختصار تصریف زنجانی’ و ’نظم الحکم’شرح آن است. (از اعلام زرکلی ج 4 ص 223). از اوست:
کم من علوم اردناها فمابعدت
عنا و حزنا معالیها علی سند.
(از سلافه العصر)
لغت نامه دهخدا
داس، (فرهنگ بیانکی)، اوبهی این لغت را دامن معنی کرده ولی ظاهراً اشتباه است و معنی صحیح کلمه همان داس است که بغلط دامن خوانده و نوشته اند
لغت نامه دهخدا
چاقچور، نوعی جامۀ زنانه مخصوص پوشانیدن ساق پا که زنان هنگام بیرون رفتن از خانه می پوشیده اند، رجوع به چادر چاخچور شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند که در 59 هزارگزی شمال باختری قاین واقع شده، دامنه و گرمسیر است و 57 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات و شلغم، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
چاخچور، چاقشور، دولاغ، شلواری فراخ و دو پاچه بهم پیوسته که از کمر تا نوک انگشتان پای را مستور میداشت و زنان هنگام بیرون رفتن از خانه میپوشیدند، نوعی جامۀ زنانه مخصوص پوشانیدن هردو پای از بالای ران تا نوک انگشتان، لباسی است مخصوص پای زنان که از پنجۀ پا تا کمر یا تا وسط ساق پا را میپوشاند و در مفصل پا و ساق چین دارد، (فرهنگ نظام)، و رجوع به چاخچور و چادرچاخچور و چاقشور شود
لغت نامه دهخدا
(چَ شَ کَ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان که در 18 هزارگزی شمال کوزران و2 هزار وپانصدگزی خاور راه فرعی کوزران به ثلاث واقعاست. دشت و سردسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چاه. محصولش غلات، حبوبات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است و در تابستان اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ خُ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از محال اربعۀ اصفهان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 251). و رجوع به چغاخور شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 53 هزارگزی شمال باختری تربت جام و یک هزارگزی خاور مالرو عمومی تربت جام به فریمان، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 112 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است، آب آنجا از قنات و محصولاتش غلات و پنبه است و شغل اهالی زراعت و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دانشور
تصویر دانشور
دانشگر، فاضل، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
شلوار گشاد و بلند و کف دار زنانه که آنرا بر روی شلیته و تنبانها می پوشیدند و دارای لیفه و بندی بود که در زیر شکم بسته میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چقشور
تصویر چقشور
پارسی است چاخچور قسمی از جاقشور سرخ رنگ، نوعی کفش
فرهنگ لغت هوشیار
شلوار گشاد و بلند و کف دار زنانه که آنرا بر روی شلیته و تنبانها می پوشیدند و دارای لیفه و بندی بود که در زیر شکم بسته میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشور
تصویر دانشور
((~. وَ))
دانشمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاخچور
تصویر چاخچور
شلوار گشاد و بلند زنانه که از کف پا تا کمر را می پوشاند، چاقچور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاقچور
تصویر چاقچور
شلوار گشاد و بلند زنانه که از کف پا تا کمر را می پوشاند، چاخچور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چالشگر
تصویر چالشگر
((~. گَ))
کسی که از روی کبر و غرور می خرامد، جنگجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چالشگر
تصویر چالشگر
مبارز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دانشور
تصویر دانشور
محصل
فرهنگ واژه فارسی سره
پاخچور، دولاغ، شلوارگشاد زنانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قوی، قدرتمند
دیکشنری اردو به فارسی
دانشمند، دفیبروتیزاسیون
دیکشنری اردو به فارسی