جدول جو
جدول جو

معنی چاشته - جستجوی لغت در جدول جو

چاشته
(تَ / تِ)
ظاهراً غذای چاشت. طعام چاشت. التغدیه، کسی را چاشته دادن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
چاشته
هنگام ناهار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشته
تصویر چشته
طعمه ای که به حیوانات می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاشت
تصویر چاشت
اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته، برای مثال از پس هر شامگهی چاشتی ست / آخر برداشت فروداشتی ست (نظامی۱ - ۶۳)، ظلمتی را کآفتابش برنداشت / از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت (مولوی - ۱۱۳) غذایی که قبل از ظهر می خورند، برای مثال صبح تو شام گشت و فلک بر تو چاشت خورد / تو غمروار در هوس شام و چاشتی (خاقانی - ۶۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داشته
تصویر داشته
آنچه در تصرف کسی بوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشته
تصویر کاشته
درختی که بر زمین نشانده شده، تخمی که زیر خاک کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاشته خور
تصویر چاشته خور
چاشت خوار، آنکه چاشت بخورد، چاشت خورنده، آنکه طعام چاشت بخورد، آنکه یک بار غذای لذیذی به رایگان خورده و باز هم به طمع آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاشته بندی
تصویر چاشته بندی
سفرهای که در آن غذای چاشت را ببندند و با خود ببرند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ بَ)
سفره ای که در آن چاشت خود را بصحرا برند. (فرهنگ نظام). و رجوع به چاشته بندی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ /تِ بَ)
سفره گونه ای که مسافر خوردنی در آن با خود حمل کند. سفره ای که مسافران یا شاگردان مکتب یا چوپانان و جز آنها نان خود در آن بسته با خود برند. سفره یا چیزی مانند آن که در آن نان و دیگر پخته ها نهند بهمراه بردن را. و رجوع به چاشته بند شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ خوا / خا)
چاشت خواب. خواب چاشت، به تعبیر، خواب پس از طلوع آفتاب
لغت نامه دهخدا
(غَ)
چاشت خور. کسی که یک یا دوبار مزه چیزی را چشیده و همیشه چشیدن آن طعم را انتظار و آرزو دارد. آنکه از کسی بهره مند شده و همواره پیرامون آن شخص گردد و توقع بهره مند شدن از او را دارد. و رجوع به چاشت خور و چاشنی خور و چشته خور شود
لغت نامه دهخدا
یک حصه از چهار حصۀ روز باشد که در هندوستان پهر گویند، (برهان)، اول روز، (آنندراج)، بهرۀ نخستین روز، صبح، بامداد، مقابل شام،
، میانۀ روز را گویند، (فرهنگ ناصری)، یک پاس از چهار پاس روز که میانۀ روز باشد، ظهر، نیمه روز، نصف النهار، ضحی، چاشتگاه، ضحاء، چاشت فراخ، وقتی که قریب نصف شدن رسد روز، ضاحاه، آمد او را وقت چاشت، (منتهی الارب) :
گه چاشت چون بود روز دگر
بیامد برهمن ز کازه بدر،
اسدی،
از چاشت تا بشام ترا نیست ایمنی
گر مر تراست مملکت از چاچ تا بشام،
ناصرخسرو
روز اگر رهزن صبوح شود
چاشت تا شام کن قضای صبوح،
خاقانی،
از پس هر شامگهی چاشتی است
آخر برداشت فرو داشتی است،
نظامی،
بدینگونه تا سر برآورد چاشت
بتیره جهان را در آشوب داشت،
نظامی،
هم آنجا امانش بده تابچاشت
نشاید بلا بر دگر کس گماشت،
سعدی،
شنیدم که نابالغی روزه داشت
بصد محنت آورد روزی به چاشت،
سعدی،
و پای سوی قبله از چاشت تا نیمروز، (انیس الطالبین ص 93)، طعامی که در یک حصه از چهار حصۀ روزخورند، (برهان)، غذائی که در میانۀ روز خورند، (فرهنگ ناصری)، ناهار، غذای ظهر، طعام نیمروز، آنچه به هنگام چاشت خورند، در اصطلاح غالب روستائیان خراسان بغذایی اطلاق شود که در وسط روز میان طعام صبح (ناشتا) و طعام شب (شام) خورند، طعامی که اول روز خورند، (آنندراج)، طعام بامداد، (زمخشری)، ناشتا، صبحانه، صبوح، زیر قلیانی، غذا، طعام چاشت خلاف عشا، (منتهی الارب) :
تا سمو سر برآورید از دشت
گشت زنگار گون همه لب کشت
هریکی کاردی ز خوان برداشت
تا برند از سمو طعامک چاشت،
رودکی،
تو گر چاشت را دست یازی بجام
وگرنه خورند ای پسر بر تو شام،
فردوسی،
از حرص بوقت چاشت چون کرکس
در چاچ و بوقت شام در شامی،
ناصرخسرو
زیرا که هم ترا و هم او را همی بسی
بی شام و چاشت باید خفتن بمقبره،
ناصرخسرو
گفت یک روز با جحی هیزی
کز علی و عمر بگو چیزی،
گفت اندوه شام و محنت چاشت
در دلم حب و بغض کس نگذاشت،
سنایی،
اگر تعرض خویش از ما زایل کنی هر روز موظف یکی شکار بوقت چاشت به مطبخ ملک فرستیم، (کلیله و دمنه)، هر یک از ما گوید امروز چاشت ملک از من سازد، (کلیله و دمنه)،
ز تو شام و سحر خوردیم و برداشت
بنزد آنکه او را چاشتی رو،
سوزنی،
چنان سوخت خاقانی از مرگ او
که با شام برمیزند چاشتش،
خاقانی،
یکی مشت زن بخت روزی نداشت
نه اسباب شامش مهیا نه چاشت،
سعدی (بوستان)،
مسلم کسی را بود روزه داشت
که درمانده ای را دهد نان چاشت،
سعدی (بوستان)،
به خاوران ز پی چاشت خوان زر گستر
به باختر ز پی شام همچنان برسان،
سلمان ساوجی،
ابودردا را چاشت و شام بهم مرسان ... هرگه که چاشت بخوردمی شامم نبودی و هرگه که شامم بود چاشتم نبودی، (جامع الستین)،
- امثال:
گوسفند امام رضا را تا چاشت نمی چراند، در مورد کسی که ناسپاس و حق ناشناس است،
، چاشت یک بنگی، کنایه از خوردنی کم یا پول اندک، چاشت یک بنگی بودن یا چاشت یک بنگی نبودن، اشاره به ثروت ناچیزیا حقوق ناقابل یا غذای اندک
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ تَ / تِ)
مخفف چاشته است که طعمه و طعام اندک باشد. (برهان). مخفف چاشته است. (انجمن آرا). بمعنی طعام چاشت باشد و بعد از آن تخفیف نموده بمعنی مأخوذ استعمال کرده باشند. (آنندراج). طعام اندک و طعمه و چاشت. (ناظم الاطباء). غذایی که به حیوانات به خصوص درندگان میدهند، که درتکلم طعمه است. (فرهنگ نظام). طعمه. نواله: و چون سلیمان به اسد رسید مصاف داده همی آمدند تا بساری دیالم و سادات چون شیر که به چشته رود پیشباز شدند و بسیاری را کشته و هزیمت کرده... (تاریخ طبرستان). رجوع به چشته خوار و چشته خور شود، چاشنی و مزه. (ناظم الاطباء) ، مسته. کریز. کمی از گوشت که بمرغان شکاری دهند تا آنانرا حریص بشکار کنند. گوشتی از صید باز که خود باز را دهند، گوشت یا چربی یا خوردنی دیگری که بقلاب ماهیگیری بندند تا ماهی را بدان وسیله صید کنند. فریه، تخم مرغی که در لانۀ مرغ یا جای دیگر میگذارند که مرغ همواره بدانجا رفته تخم بگذارد. رومه. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه) ، آنکه معاش خود را بدون زحمت تحصیل میکند. (ناظم الاطباء). چشته خور. چشته خوار
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
نعت مفعولی از داشتن. رجوع به داشتن در معانی مختلفۀ آن شود، ایستانیده:
خود جنیبت بدرش داشته بینند براق
کز صهیلش نفس روح معلا شنوند.
خاقانی.
بر در مرقد سلطان هری ز ابلق چرخ
مرکب داشته را نالۀ هراشنوند.
خاقانی.
- داشته شدن، تعهد و تیمار و نگهداری کرده شدن: این کار چنان داشته شود که بروزگار امیرماضی. (تاریخ بیهقی).
، ملک. مال.
- امثال:
داشته آید بکار ورچه (ورکه) (گرچه) بود زهر مار، نظیر: هرچه در نظرت خوار آید نگه دار که روزی بکار آید. (امثال و حکم دهخدا).
، کهنه. فرسوده. ضایع شده. (برهان). نیمدار:
یکی جامه بد داشته دربرش
کلاهی ز مشک ایزدی بر سرش.
فردوسی.
ای که شد زرد و کهن پیرهن جانت
پیرهن باشد جان را و خرد را تن
عاریت داشتم این از تو تا یک چند
پیش تو بفکنم این داشته پیراهن.
ناصرخسرو.
صاحب انجمن آرا پس از نقل شاهد فوق گوید: و این لغت را در جهانگیری دیده ام با این شاهد و در رشیدی نیافتم. گمانم که صاحب جهانگیری داشته را به معنی کهنه و فرسوده، قیاس کرده و صاحب برهان بدو اقتفا نموده. (انجمن آرای ناصری). و درس تکرار باشد واصله من الدرس الذی هو الطمس، کهنه بودن و اثر ببردن، برای آنکه چون تکرار کند بر او بذله شود و داشته شود چون جامۀ خلق که بسیار داشته باشند. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 1 ص 549)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دهی است جزء دهستان حومه شهرستان کرج، در 22هزارگزی جنوب باختری کرج، کنار راه عمومی کرج به اشتهارد. این ده در جلگه قرار گرفته، هوای آن معتدل و سکنۀ آن 86 تن است که به زراعت اشتغال دارند. آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات آن غلات، چغندرقند، بنشن، و میوه های مختلف است و دارای باغستانها و راه ماشین رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
هنگام چاشت. زمان چاشت. وقت چاشت. چاشتگاه. چاشتگاهان. چاشتگاهی:
با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آنزمانک
بر فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ.
عسجدی.
چرخ از سموم گرمگه زاده وبا هر چاشتگه
دفع وبا را جام شه یاقوت کردارآمده.
خاقانی.
صبحدم رانده ز منزل تشنگان ناشتا
چاشتگه هم مقصد و هم چشمه هم خوان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
چاشت، طعمه نواله، غذایی که بحیوانات (ماهیان جانوران درنده و غیره) دهند، چاشنی مزه، کمی از گوشت که بمرغان شکاری دهند تا آنها را حریصص بشکار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاشت
تصویر چاشت
یک حصه از چهار حصه روز، غذایی که بهنگام چاشت خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داشته
تصویر داشته
آنچه که در تصرف شخص در آمده، نگاهداشته محفوظ، فرسوده ضایع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشته
تصویر کاشته
زراعت شده فلاحت شده مزروع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاشت
تصویر چاشت
اول صبح، بخش نخست روز، غذایی که به هنگام چاشت خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشته
تصویر چشته
((چَ یاچِ تِ))
چاشت، طعمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داشته
تصویر داشته
((تِ))
آن چه که در تصرف شخص درآمده، نگاه داشته، محفوظ، دارایی، کهنه، فرسوده، ضایع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاشته
تصویر کاشته
((تِ))
زراعت شده، نشانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاشت
تصویر چاشت
صبحانه
فرهنگ واژه فارسی سره
طعمه، نواله، چاشنی، مزه، چاشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کشت، کشته، مزروع، غرس، نشانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناهار، ناهاری
متضاد: شام، طعام چاشت، صبح هنگام، چاشتگاه، میانه روز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برای ناهار غذای مربوط به ناهار، برای ناهار، غذای مربوط به ناهار
فرهنگ گویش مازندرانی
طعمه، عادتتوقع بی جا و غیرمتعارف، طمع
فرهنگ گویش مازندرانی
غذای بین صبح و ظهر در تنکابن و عباس آباد به معنی: ناهار
فرهنگ گویش مازندرانی
دو گاوی که برای شخم به هم بسته شوند، جفت
فرهنگ گویش مازندرانی
دختری که بخاطر عشق از منزل فرار کند، ناتوانی
فرهنگ گویش مازندرانی
دوشیدن گوسفند به هنگام ظهر
فرهنگ گویش مازندرانی