جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کاشته

کاشته

کاشته
درختی که بر زمین نشانده شده، تخمی که زیر خاک کرده شده
کاشته
فرهنگ فارسی عمید

داشته

داشته
آنچه که در تصرف شخص در آمده، نگاهداشته محفوظ، فرسوده ضایع شده
داشته
فرهنگ لغت هوشیار

کاشتن

کاشتن
درخت نشاندن، تخم گیاه را زیر خاک کردن که سبز شود
کنایه از در جایی ثابت قرار دادن مثلاً توپ را روی زمین کاشت
کاشتن
فرهنگ فارسی عمید

کاشفه

کاشفه
مونث کاشف آشکار کردن، آشکارگی پیدایی مونث کاشف، آشکار کردن پیدا کردن، گشاد گی پیدایی، جمع کواشف
فرهنگ لغت هوشیار

کاشتن

کاشتن
فلاحت کردن، تخم افشاندن، بذر افشانی، کاریدن، پراکندن تخم
کاشتن
فرهنگ لغت هوشیار

کاسته

کاسته
کم شده کاهیده تقلیل یافته نقصان پذیرفته مقابل افزوده فزایسته: (ای جای جای کاسته بیخوبی باز از تو جای جای فزایسته) (دقیقی)، مفروق
کاسته
فرهنگ لغت هوشیار