اسب رهوار خوشرفتار باشد. (برهان). کنایه از اسب راهوار. (آنندراج). اسب تیزرو. اسب راهوار: ساقیا اسب چارگامه بران تا رکاب سه گانه بستانیم. خاقانی (از آنندراج). ز ابلق چارگامۀ شب و روز ران یکرانت را لگد مرساد. خاقانی. ، و کنایه از گرم کردن هنگامۀ عشرت هم هست. (برهان). و رجوع به چهارگامه شود
اسب رهوار خوشرفتار باشد. (برهان). کنایه از اسب راهوار. (آنندراج). اسب تیزرو. اسب راهوار: ساقیا اسب چارگامه بران تا رکاب سه گانه بستانیم. خاقانی (از آنندراج). ز ابلق چارگامۀ شب و روز ران یکرانت را لگد مرساد. خاقانی. ، و کنایه از گرم کردن هنگامۀ عشرت هم هست. (برهان). و رجوع به چهارگامه شود
کاغذ حاوی مشخصات بار، وسیلۀ حمل، گیرنده و فرستنده که در آن وزن و نوع کالاهایی را که از شهری به شهر دیگر حمل می شود می نویسند تا گیرنده به موجب آن از گاراژ یا پست خانه تحویل بگیرد، پروانۀ باریافتن به بارگاه پادشاه، لاف، گزاف، ادعا، مباهات، تفاخر، برای مثال بتی که در سر او هست بارنامۀ حسن / ز شور عشق شده ست این دلم مسخر او ی نه بر مجاز است این شور عشق در دل من / نه بر محال است این بارنامه بر سر او (امیرمعزی - ۵۹۲)، اسباب تجمل و بزرگی
کاغذ حاوی مشخصات بار، وسیلۀ حمل، گیرنده و فرستنده که در آن وزن و نوع کالاهایی را که از شهری به شهر دیگر حمل می شود می نویسند تا گیرنده به موجب آن از گاراژ یا پست خانه تحویل بگیرد، پروانۀ باریافتن به بارگاه پادشاه، لاف، گزاف، ادعا، مباهات، تفاخر، برای مِثال بتی که در سر او هست بارنامۀ حسن / ز شور عشق شده ست این دلم مسخر او ی نه بر مجاز است این شور عشق در دل من / نه بر محال است این بارنامه بر سر او (امیرمعزی - ۵۹۲)، اسباب تجمل و بزرگی
چهارگوشه، برای مثال آن را که چارگوشۀ عزلت میسر است / گو پنج کن نوبه که شه هفت کشور است (اثیرالدین اخسیکتی - ۴۴)، چون فرودید چارگوشۀ کاخ / ساحتی دید چون بهشت فراخ (نظامی۴ - ۵۶۸)
چهارگوشه، برای مِثال آن را که چارگوشۀ عزلت میسر است / گو پنج کن نوبه که شه هفت کشور است (اثیرالدین اخسیکتی - ۴۴)، چون فرودید چارگوشۀ کاخ / ساحتی دید چون بهشت فراخ (نظامی۴ - ۵۶۸)
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند و در آن خاک، شن، آهک یا چیزهای دیگر می ریزند، تاچه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
جَوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند و در آن خاک، شن، آهک یا چیزهای دیگر می ریزند، تاچِه، گُوال، گالِه، غَنج، ایزُغُنج، غِرار، غِرارِه، جِوالِق، شَکیش
اسباب تجمل و حشمت و بزرگی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). اسباب تجمل و حشمت. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) (جهانگیری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 190 برگ ب شود: ز بارنامۀ دولت بزرگی آمده سود بدین بشارت فرخنده شاد باید بود. مسعودسعد. گوئی از بهر حرمت علم است این همه طمطراق و خنگ و سمند علم ازین بارنامه مستغنیست تو برو، بر بروت خویش مخند چند ازین لاف و بارنامۀ تو در چنین منزل کثیف و نژند نارنامه گزین که درگذرد این همه بارنامه روزی چند. سنایی (از امثال و حکم دهخدا). ز ابتدا کاندر آمدی بعمل بیش از این بود بارنامۀ جاه. انوری. بخدا ار بملک کون زند قلزم همت تو موج سرور... نشود هوش تو سلیمان وار بچنان بارنامه ها مغرور. انوری. بارنامه بکار آب کنید کارنامۀ خرد به آب دهید. خاقانی. درکشیده نقاب زلف به روی سر کشیده ز بارنامۀ شوی. نظامی. گفت کسانی که پیش از شما بودند قدر این نامه بدانستند که از حق با ایشان رسید بشب تأمل کردندی و بروز بدان کار کردندی و شما در این نامه تأمل کردید و عمل بر آن ترک گفتید و اعراب و حروف درست کردید و بر آن بارنامۀ دنیا می سازید. (تذکره الاولیاء عطار). ضمیر آینه کردار شمس چندین لاف ببارنامۀ این چند بیت غرا زد. شمس طبسی.
اسباب تجمل و حشمت و بزرگی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). اسباب تجمل و حشمت. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) (جهانگیری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 190 برگ ب شود: ز بارنامۀ دولت بزرگی آمده سود بدین بشارت فرخنده شاد باید بود. مسعودسعد. گوئی از بهر حرمت علم است این همه طمطراق و خنگ و سمند علم ازین بارنامه مستغنیست تو برو، بر بروت خویش مخند چند ازین لاف و بارنامۀ تو در چنین منزل کثیف و نژند نارنامه گزین که درگذرد این همه بارنامه روزی چند. سنایی (از امثال و حکم دهخدا). ز ابتدا کاندر آمدی بعمل بیش از این بود بارنامۀ جاه. انوری. بخدا ار بملک کون زند قلزم همت تو موج سرور... نشود هوش تو سلیمان وار بچنان بارنامه ها مغرور. انوری. بارنامه بکار آب کنید کارنامۀ خرد به آب دهید. خاقانی. درکشیده نقاب زلف به روی سر کشیده ز بارنامۀ شوی. نظامی. گفت کسانی که پیش از شما بودند قدر این نامه بدانستند که از حق با ایشان رسید بشب تأمل کردندی و بروز بدان کار کردندی و شما در این نامه تأمل کردید و عمل بر آن ترک گفتید و اعراب و حروف درست کردید و بر آن بارنامۀ دنیا می سازید. (تذکره الاولیاء عطار). ضمیر آینه کردار شمس چندین لاف ببارنامۀ این چند بیت غرا زد. شمس طبسی.
جوالی را گویند که دهن آن از پهلو باشد و بر بالای چاروا اندازند و هر چیز خواهند در آن کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). جوالی را گویند که دهن آن در پهلو باشد و بر پشت خر افکنند و هر چه خواهند در آن پر کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). صندوق رخت. خورجین. خرجین. (دمزن)
جوالی را گویند که دهن آن از پهلو باشد و بر بالای چاروا اندازند و هر چیز خواهند در آن کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). جوالی را گویند که دهن آن در پهلو باشد و بر پشت خر افکنند و هر چه خواهند در آن پر کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). صندوق رخت. خورجین. خرجین. (دِمزن)
یاران و هم پیمانان چهارگانه که بر بنی امیه قیام خواستندی کرد. حسین بن علی (ع) عبدالله بن عمر. عبدالرحمن بن ابوبکر و عبدالله بن زبیر. (یادداشت مؤلف) : و معاویه از بهر این چهارگانه که بیعت نکرده اند به مدینه آمد. (مجمل التواریخ والقصص)
یاران و هم پیمانان چهارگانه که بر بنی امیه قیام خواستندی کرد. حسین بن علی (ع) عبدالله بن عمر. عبدالرحمن بن ابوبکر و عبدالله بن زبیر. (یادداشت مؤلف) : و معاویه از بهر این چهارگانه که بیعت نکرده اند به مدینه آمد. (مجمل التواریخ والقصص)
یکی از دستگاههای موسیقی ایرانی است. دستگاهی است بسیار قدیم و اصیل. این دستگاه جنبۀ پهلوانی و حماسی دارد و حرکت و پیشرفت را میرساند. مقدمۀ آن متین وموقر است و مویه و منصوری آن خون انگیز و مخالف آن شکایت آمیزست. مبارک باد، آواز محلی شاد و پرجنبش که درسراسر ایران در جشن های عروسی با هلهله و شادی می خوانند، در این دستگاه ساخته شده است و فواصل پی در پی و درجات آن از مایۀ ’دو’ بدین ترتیب است: ب. ب. + ط. ج. ط. ب. ب. + ط. ج. گوشه های دیگر این دستگاه عبارتند از: بدر، زابل، بسته نگار، مویه، حصار، پس حصار، معربد، مخالف، مغلوب، دوبیتی، کرشمه، حزین، خزان، حدی، ارجوزه، منصوری، ساربانک، پرپرستوک، شهرآشوب، حاشیه، لزگی، کنایه از کالبد عنصری باشد که از چهار عنصر ترکیب یافته است. (از آنندراج) خانه چهارم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن چهار خال کعبتین باید. چهارخان. چارخان. رجوع به شش گاه و یک گاه شود. (یادداشت مؤلف)
یکی از دستگاههای موسیقی ایرانی است. دستگاهی است بسیار قدیم و اصیل. این دستگاه جنبۀ پهلوانی و حماسی دارد و حرکت و پیشرفت را میرساند. مقدمۀ آن متین وموقر است و مویه و منصوری آن خون انگیز و مخالف آن شکایت آمیزست. مبارک باد، آواز محلی شاد و پرجنبش که درسراسر ایران در جشن های عروسی با هلهله و شادی می خوانند، در این دستگاه ساخته شده است و فواصل پی در پی و درجات آن از مایۀ ’دو’ بدین ترتیب است: ب. ب. + ط. جَ. ط. ب. ب. + ط. جَ. گوشه های دیگر این دستگاه عبارتند از: بدر، زابل، بسته نگار، مویه، حصار، پس حصار، معربد، مخالف، مغلوب، دوبیتی، کرشمه، حزین، خزان، حدی، ارجوزه، منصوری، ساربانک، پرپرستوک، شهرآشوب، حاشیه، لزگی، کنایه از کالبد عنصری باشد که از چهار عنصر ترکیب یافته است. (از آنندراج) خانه چهارم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن چهار خال کعبتین باید. چهارخان. چارخان. رجوع به شش گاه و یک گاه شود. (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. در 36هزارگزی جنوب مهاباد و 4هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است کوهستانی و معتدل است، 216 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. در 36هزارگزی جنوب مهاباد و 4هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است کوهستانی و معتدل است، 216 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
پوششی از سقرلاط و مخمل و امثال آن ساخته، اسبان را بدان آرایش کنند در حالت پیری و اسبی را که آن را زین نبندند و لجام کرده غاشیه بر آن اندازند و سوار شوند. (آنندراج) : سواری کی توان بر اسب عمری که باشد از عناصر چار جامه. اشرف (از آنندراج). جلی که بر پشت اسب بجای زین اندازند. (ناظم الاطباء) ، زین بدون قلتاغ. (ناظم الاطباء) ، چار جامه کردن ستور. صاحب برهان در ذیل لغت (کفل) نویسد: ’وپلاس را نیز گویند که ستوران را بدان چار جامه کنند و سوار شوند’
پوششی از سقرلاط و مخمل و امثال آن ساخته، اسبان را بدان آرایش کنند در حالت پیری و اسبی را که آن را زین نبندند و لجام کرده غاشیه بر آن اندازند و سوار شوند. (آنندراج) : سواری کی توان بر اسب عمری که باشد از عناصر چار جامه. اشرف (از آنندراج). جلی که بر پشت اسب بجای زین اندازند. (ناظم الاطباء) ، زین بدون قلتاغ. (ناظم الاطباء) ، چار جامه کردن ستور. صاحب برهان در ذیل لغت (کفل) نویسد: ’وپلاس را نیز گویند که ستوران را بدان چار جامه کنند و سوار شوند’
تیز. تند. سریع. به چهارنعل. به چهارتک (در تاختن اسب) ، توسعاً اسب راهوار و تیزرو را گویند. (برهان) (آنندراج). اسب تیزرفتار. (فرهنگ نظام). - چهارگامه ران، که تند و سریع راند. که به تگ راند. که به چهارنعل راند. (یادداشت مؤلف). - ، اسب چهارتکه ران. و آن نوعی از رفتار اسب است، چون بخواهند که اسب را بدوانند، اول گام با مرغا برانند سپس چهارتکه رانند و بعد از آن بدوانند و این رفتار سوم را چهارتکه و چهارگامه بدان سبب میخوانند که در این رفتار اسب هر چهارپای را یک باره برمیدارد (از مؤید الفضلا). رجوع به چهارگامه شود
تیز. تند. سریع. به چهارنعل. به چهارتک (در تاختن اسب) ، توسعاً اسب راهوار و تیزرو را گویند. (برهان) (آنندراج). اسب تیزرفتار. (فرهنگ نظام). - چهارگامه ران، که تند و سریع راند. که به تگ راند. که به چهارنعل راند. (یادداشت مؤلف). - ، اسب چهارتکه ران. و آن نوعی از رفتار اسب است، چون بخواهند که اسب را بدوانند، اول گام با مرغا برانند سپس چهارتکه رانند و بعد از آن بدوانند و این رفتار سوم را چهارتکه و چهارگامه بدان سبب میخوانند که در این رفتار اسب هر چهارپای را یک باره برمیدارد (از مؤید الفضلا). رجوع به چهارگامه شود
چهارگاه، نام شعبه ای از موسیقی، (غیاث)، اصطلاحی در موسیقی، مقامی از موسیقی، اسم آهنگی از موسیقی، نام دستگاهی در موسیقی ایرانی، نام یکی از آهنگ های موسیقی ایران، کنایه باشد ازکالبد عنصری که مرکب از اربعه عناصر است، (غیاث) قلب چراگاه، (آنندراج) : به خشتی نقش صد اژدر نمودی مقام چارگاه خر نمودی، فوقی (در تعریف نقاشی فرهاد از آنندراج)
چهارگاه، نام شعبه ای از موسیقی، (غیاث)، اصطلاحی در موسیقی، مقامی از موسیقی، اسم آهنگی از موسیقی، نام دستگاهی در موسیقی ایرانی، نام یکی از آهنگ های موسیقی ایران، کنایه باشد ازکالبد عنصری که مرکب از اربعه عناصر است، (غیاث) قلب چراگاه، (آنندراج) : به خشتی نقش صد اژدر نمودی مقام چارگاه خر نمودی، فوقی (در تعریف نقاشی فرهاد از آنندراج)
هر چیز که بچهار قطعه تقسیم شده باشد، هر بیتی که بچهار بخش موزون تقسیم شده باشد و سه بخش اول آن مقفی بود و بخش چهارم تابع قافیه قصیده و غزل است، چهار پاره
هر چیز که بچهار قطعه تقسیم شده باشد، هر بیتی که بچهار بخش موزون تقسیم شده باشد و سه بخش اول آن مقفی بود و بخش چهارم تابع قافیه قصیده و غزل است، چهار پاره