کشتی بزرگ که چهارلنگر داشته باشد. (آنندراج) : لنگر شکوه باد کند دفع، پس چرا در چارلنگر است روان باد صرصرش. خاقانی. چو طوفانی دیدۀ تر شدم ز مژگان خود چارلنگر شدم. ملاطغرا (از آنندراج). نگه تا شنا کرد در بحر دید چنین کشتی چارلنگر ندید. ظهوری (از آنندراج)
کشتی بزرگ که چهارلنگر داشته باشد. (آنندراج) : لنگر شکوه باد کند دفع، پس چرا در چارلنگر است روان باد صرصرش. خاقانی. چو طوفانی دیدۀ تر شدم ز مژگان خود چارلنگر شدم. ملاطغرا (از آنندراج). نگه تا شنا کرد در بحر دید چنین کشتی چارلنگر ندید. ظهوری (از آنندراج)
کنایه از بسیار مشتاق و منتظر. (آنندراج). نگران و مشتاق. (ناظم الاطباء) : من چار چشمم ز آن دورخ چاری دگر میداشتم میداشت چون شطرنج اگر آن شاه خوبان چار رخ. ملاطغرا (از آنندراج). ، صفت سگ نیز واقع شود. (آنندراج). سگ و یا گوسپندی که خال سیاهی بالای هر یک از دو چشم داشته باشد. (ناظم الاطباء) : سگ نفس را رفته از کار چشم تو از عینکش کرده ای چارچشم. قدسی (از آنندراج). مثل آنکه او بود احمق مردمان فیلسوف دانندش همچو آن سگ بود که باشد کور مردمان چارچشم خوانندش. دهقان علی شطرنجی (از آنندراج). ، کسی که عینک میگذارد. (ناظم الاطباء)
کنایه از بسیار مشتاق و منتظر. (آنندراج). نگران و مشتاق. (ناظم الاطباء) : من چار چشمم ز آن دورخ چاری دگر میداشتم میداشت چون شطرنج اگر آن شاه خوبان چار رخ. ملاطغرا (از آنندراج). ، صفت سگ نیز واقع شود. (آنندراج). سگ و یا گوسپندی که خال سیاهی بالای هر یک از دو چشم داشته باشد. (ناظم الاطباء) : سگ نفس را رفته از کار چشم تو از عینکش کرده ای چارچشم. قدسی (از آنندراج). مَثَل آنکه او بود احمق مردمان فیلسوف دانندش همچو آن سگ بود که باشد کور مردمان چارچشم خوانندش. دهقان علی شطرنجی (از آنندراج). ، کسی که عینک میگذارد. (ناظم الاطباء)