جدول جو
جدول جو

معنی چارچمن - جستجوی لغت در جدول جو

چارچمن
(چَ مَ)
در حوالی قندهار است. از وقایع مهمه که در آنجا روی داده این است که محراب خان سپهسالار شاه عباس دویم بعد از فتح قلعۀ بست و غیره هنگام مراجعت در روز یکشنبه شهر صفر هزار وپنجاه و هشت هجری در چارچمن غنایم و فیل و اسلحۀ زیادی که از دشمن گرفته بود از شأن حضور شاه عباس گذرانید. گویند اسم باغی است بزرگ در دو منزلی اورکنج که از هر خیابان آن بحوضی میرسند و باز چهار خیابان دیگر و بدینصورت تا آخر. (مرآت البلدان ج 4 ص 44)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خارچین
تصویر خارچین
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود
خاربست، خاربند، فلغند، کپر، چپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارچین
تصویر دارچین
درختی با شاخه های دراز و باریک و به شکل بوته، برگ های همیشه سبز، گل های سفید و خوشه ای و پوست قهوه ای رنگ که در مناطق گرمسیر می روید، پوست خشک شدۀ این درخت که به عنوان ادویه استفاده می شود و از آن اسانس می گیرند و در ساختن لیکورها نیز استعمال می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارچوب
تصویر چارچوب
چهارچوب، چهار تکه چوب تراشیده شدۀ متصل به هم که در چهار طرف چیزی قرار می دهند مثلاً چهار چوب در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارچار
تصویر چارچار
برابری، هم چشمی، مقابله، گفتگو و ستیز
چهار روز آخر چلۀ بزرگ و چهار روز اول چلۀ کوچک زمستان که سردترین روزهای زمستان است
چارچار کردن: کنایه از ستیزه کردن، برای مثال تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم / پیش تو ناید و نکند با تو چارچار (منوچهری - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
چهارمین. منسوب به عدد چهار. چیزی در مرتبۀ چهارم:
پهلوی عیسی نشینم بعد از این
بر فراز آسمان چارمین.
مولوی
لغت نامه دهخدا
نام موضعی، مؤلف مرآت البلدان نویسد: در استیلای عرب بر عجم و فرار یزدجردبن شهریار به ری ’باو’ نامی از اهل طبرستان از اولاد ملوک عجم که ملتزم رکاب یزدجرد بود مرخصی حاصل نموده که به طبرستان رفته آتشکدۀ آنجا را زیارت نماید و بعد ازورود قشون عرب به مملکت ری و انقلاباتی که در ایران اتفاق افتاد اهالی طبرستان ’باو’ را پادشاه خود نمودند و او ’چارمان’ را که معرب ’بشارمان’ میشود پایتخت خود قرارداد، بعد از پانزده سال سلطنت ’ولاش’ نام، او را بضرب خشتی که بشانۀ او فروکوفت بکشت و خود سلطنت طبرستان را تصاحب کرد، (مرآت البلدان ج 4 ص 51)
مؤلف مرآب البلدان نویسد: و نیزچارمان اسم یکی از دهات طبرستان بوده چنانکه در تاریخ ظهیرالدین مسطور است، (مرآت البلدان ج 4 ص 51)
لغت نامه دهخدا
چهارگان: ظاهراً ببهای چهار درهم یا بوزن چهار مثقال (بقیاس بیستگان و بیستگانی (العشرینیه و کمر هزارگانی) :
خریدی همی مرد بازارگان
ده آهو و گوری بها چارگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
عبارت از کان آتشی که گوگرد و نوشادر کانی از آن برآید، (آنندراج)، کنایه از کان لعل و یاقوت، دوم کان آبی که مروارید و مرجان ازوست، سوم کان بادی که نباتاب قیمتی از آن خیزد و چهارم کان خاکی که الماس و زر و نقره از آن پیدا شود، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قره قریون بخش حومه شهرستان ماکو در 32 هزارگزی جنوب خاوری ماکو و 6 هزارگزی باختر صوفی بشوت. دره کوهستانی، معتدل، مالاریایی با210 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آن گلیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چارطرف. چارجانب. چارسو. مشرق و مغرب و شمال و جنوب
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
چهارعمل حساب، جمع وتفریق و ضرب و تقسیم. و رجوع به چارعمل اصلی شود
لغت نامه دهخدا
(خِ چَ مَ)
دهی از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر 42000 گزی شمال مشکین شهر و 8000 گزی شوسۀ گرمی اردبیل. کوهستانی، معتدل. با 159 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آن: غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مزرعه ای است از سیستان، قدیم النسق سکنۀ این مزرعه شصت و پنج نفر میباشند. (مرآت البلدان ج 4 ص 44)
لغت نامه دهخدا
خانه چهارم نرد، اصطلاحی در بازی نرد، خانه چهارم از نرد در زیر خانه افشار
لغت نامه دهخدا
هر چهارچوب دروازه یعنی هر دو چوب بالائین و فرودین و هر دو چوب بازوی در. (آنندراج). چارچوب در. چارچوبه. حاشیۀ چوبین در که دو مصراع یا لت (ت در یک لته در آن جای گیرد. دریواس. (برهان) ، چهار قطعه چوبی که در حاشیۀ چیزی قرار دهند. (ناظم الاطباء).
- چارچوب عکس، قاب عکس.
، مجازاً به معنی چارستون بدن آمده است:
پیش از این کاین چارچوب جسم چون مهرم بسوخت
سقف نه گردون ز آه عاشقان پردود بود.
ناصرخسرو؟ (از آنندراج).
و رجوع به چهارچوب شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چهار تا. چهار هنگام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
با چهار چشم، کنایه است از مراقبت بسیار، چارچشمی چیزی را پائیدن، مواظب بودن که آن را ندزدند یا به آن آسیبی نرسد. رجوع به چارچشمی پائیدن شود، چارچشمی گریه کردن، سخت اظهار فقر یا بی تمتعی از کاری کردن و غالباً بدروغ. نهایت اظهار فقر یا بدبختی با گریه کردن. رجوع به چارچشمی گریه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
چهار رکن. در مناسک حج عبارت است از مسح و طواف و سعی و حلق، دو دست و دو پای.
لغت نامه دهخدا
موضعی است در شمال غربی بهران در حوالی عشق آباد
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد که در 12 هزارو پانصدگزی شمال باختر بوکان و 11 هزار و پانصدگزی باختر شوسۀ بوکان به میاندواب واقع شده، جلگه ای معتدل و مالاریائی است و 216 تن سکنه کرد دارد. آبش از سیمین رود و محصولش غلات و توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد. صنایع دستی جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
آنچه برای محافظت گرد باغ و زراعت و دیوارخانه از خار و چوب بند سازند برای عدم دخول مردم و حیوانات موذیه، (غیاث اللغات) (آنندراج) :
چنان باغی کزو گلچین نیارد گل برون بردن
نه آن باغی که باید خارچین از بیم دزدانش،
عرفی (از آنندراج)،
رجوع به خار شود،
،
که خار بیرون آرد:
آن حکیم خارچین استاد بود
دست میزد جابجا می آزمود،
مولوی،
، منقاش، (زمخشری)، منماص، (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ چَ مَ)
کنایه از عالم و جهان است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان در 20هزارگزی جنوب خاور فلاورجان و یکهزارگزی شمال شوسۀ مبارکه به اصفهان، در جلگه واقع است، هوایش معتدل است و 319 تن سکنه دارد، از زاینده رود مشروب میشود، محصولش غلات، برنج، صیفی و پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)، صراحی شراب، (برهان)، صراحی، (غیاث) (جهانگیری) (فرهنگ خطی نسخۀ کتاب خانه لغت نامه) (شرفنامۀ منیری)، ظرف بزرگ با گردن طویل که برای نگهداری شراب بکار میرود، (دمزن) : و منع شراب فروختن و خوردن و سایر ملاهی را بحدی رسانند ... که قرابها و خمها و باردانها را نیز میریختند، (از تاریخ فیروزشاهی)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
نیز از بلوک حمزه لوی جاپلق است و این چار چشمه شش قلعه میباشد واقع در یک محل و هر یک از قلاع رعیت نشین و آب و ملک علیحده دارد شهر جاپلق عبارت از همین چار چشمه است چنانکه در جاپلق نگاشته شد. (مرآت البلدان ج 4 ص 43)
از قرای بلوک پشتۀ جاپلق است. (مرآت البلدان ج 4 ص 43)
لغت نامه دهخدا
درختی است که در هندوستان وچین می روید، شاخه های آن دراز و باریک و بشکل بوته و بلندیش تا دو متر می رسد، که برای خوشبو کردن اغذیه بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارچوب
تصویر چارچوب
چهار چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارگون
تصویر چارگون
بسباسه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پوستدیس پوست آهو (سعید نفیسی) پوست حیوانی مخصوصا پوست بز و گوسفند که برای نوشتن و چاپ پیرایند پوست آهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارچین
تصویر دارچین
درختی است که بیشتر در هندوستان و چین می روید، جزو رده دولپه ای های جدا گلبرگ می باشد و همیشه سبز است. گل های منظم و سفید مایل به زرد دارد، پوست آن را هم که قهوه ای رنگ است دارچین می گویند که به عنوان نوعی ادویه خوشبو در بعضی از غذاهامی ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارچار
تصویر چارچار
برابری، همچشمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارشمن
تصویر پارشمن
((رْ شُ مَ))
پوست حیوانی، مخصوصاً پوست بز و گوسفند که برای نوشتن و چاپ پیرایند، پوست آهو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارچوب
تصویر چارچوب
قالب، قاب، محدودیت، محدوده
فرهنگ واژه فارسی سره
نام مرتعی در انوار کلی شیرگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در نزدیک روستای کوهپر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی