جدول جو
جدول جو

معنی چارپوک - جستجوی لغت در جدول جو

چارپوک
نوعی دراز کشیدن که شبیه به سجده رفتن است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هارپاک
تصویر هارپاک
(پسرانه)
نام وزیر آستیاژ، آخرین پادشاه ماد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارکوک
تصویر نارکوک
تریاک، افیون، کوکنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارچوب
تصویر چارچوب
چهارچوب، چهار تکه چوب تراشیده شدۀ متصل به هم که در چهار طرف چیزی قرار می دهند مثلاً چهار چوب در
فرهنگ فارسی عمید
داس، (فرهنگ بیانکی)، اوبهی این لغت را دامن معنی کرده ولی ظاهراً اشتباه است و معنی صحیح کلمه همان داس است که بغلط دامن خوانده و نوشته اند
لغت نامه دهخدا
چارسو، چاربازار، محلی که چارسمت آن بازار است:
در چارسوی فقر درآ تا ز راه ذوق
دل را ز پنج نوش سلامت کنی دوا،
خاقانی،
، چارراه:
در چارسوی کون و مکان وحشت است خیز
خلوتسرای انس جز از لامکان مخواه،
خاقانی،
از شهر شما دواسبه راندیم
وز خون سر چارسوی شستیم،
خاقانی،
، چارسمت، چارطرف، چارجانب، شمال و جنوب و مشرق و مغرب:
یکی مرد پاکیزۀ نیکخوی
بدو دین یزدان شود چارسوی،
فردوسی،
بدان بام شد کش نبود آرزوی
سپه دید گرد اندرش چارسوی،
فردوسی،
گرت دیگر آید یکی آرزوی
که گرد اندرآید سپه چارسوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
به معنی چور است، (جهانگیری)، بمعنی چور باشد که تذرو است و او را خروس صحرائی گویند، (برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به چور شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
دوشاهی (مرکب از چهار + پول به معنی نصف شاهی) : چهار پول سیاه نمی ارزد، یعنی چیز کم ارزشی است. قیمت چندانی ندارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مقلوب چاپلوس، (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، فریب دهنده، (برهان)، و رجوع به چاپلوس شود
لغت نامه دهخدا
چارسو، (ناظم الاطباء)، بمعنی چارسو است و بترکی چارشو هم میگویند، (شعوری ج 1 ص 329) :
گر شودت مقتضی رفتن بازارها
ورنه مرو بهر هیچ جانب هر چارشوب،
(از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو)
چهارموج. چارموجه. طوفان. گرداب که بهندی ’بهنور’ گویند. (آنندراج) :
کسی کزشش جهت کرده کناره
فتد در چارموج از حسن پنجاب.
آرزو (از آنندراج).
و رجوع به چارموجه شود
لغت نامه دهخدا
چارسو، چاربازار، محلی در بازار که بچارسمت راه دارد و هر سمت دارای بازار و دکاکین است
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
چهارملک. چهار فرشتۀ مقرب خدا. جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل:
گاهی براق چارملک را لگام گیر
گاهی به دیو هفت سری بر کند لگام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
چابک، سریع، تند، جلد، زبر و زرنگ، رجوع به چابک و چاپک شود
لغت نامه دهخدا
چهارگوش، چارگوشه ای، چهارضلعی، دارای چهارضلع، مربع، چارزاویه ای، دارای چهارزاویه، سطحی که اضلاع آن مساوی و زوایای آن عمود بر یکدیگر باشند، رجوع به چارگوشه و چهارگوشه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
نام چهارستاره از قدر چهارم که در صورت قطعه الفرس است
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قره قریون بخش حومه شهرستان ماکو در 32 هزارگزی جنوب خاوری ماکو و 6 هزارگزی باختر صوفی بشوت. دره کوهستانی، معتدل، مالاریایی با210 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آن گلیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ج 4)
لغت نامه دهخدا
جامه که بر بار پوشند تا از صدمت باران وآفتاب مصون ماند
لغت نامه دهخدا
تصویری از نارخوک
تصویر نارخوک
خشخاش کوکنار، افیون تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارموک
تصویر وارموک
جوجه تیغی
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از راسته بر شوندگان که در همه قاره ها (باستثنای استرالیا) زندگی میکند. پرهایش سیاه و سفید و زرد و سبزاست و مانند طوطی با پنجه از ساقه و شاخه های درخت بالا رود و با منقار خود حشرات را از زیر پوست درخت خارج کند و خورد دار توک درخت سنبه داربر دارشکنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارگون
تصویر چارگون
بسباسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارسوق
تصویر چارسوق
پارسی است چارسوک چار سوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چورپور
تصویر چورپور
تذرو خروس صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارچوب
تصویر چارچوب
چهار چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارپوز
تصویر قارپوز
بطیخ هندی تربز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارکوک
تصویر نارکوک
کوکنار، افیون تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارپار
تصویر چارپار
چهارپا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارکوک
تصویر نارکوک
کوکنار، افیون، تریاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارچوب
تصویر چارچوب
قالب، قاب، محدودیت، محدوده
فرهنگ واژه فارسی سره
چهار دست و پا
فرهنگ گویش مازندرانی
چاره، علاج، کسی که در برابر سرما ناتوان باشد، در سانسکریت
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که زیاد سردش شود و به مکان گرم علاقمند باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی حالت خوابیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دوشاهی
فرهنگ گویش مازندرانی