خمیری که از آهک و خاکستر درست می کردند و در ساختمان ها خصوصاً در حوض ها، آب انبارها و گرمابه ها برای بند کشی به کار می رفته، ساروج، ساخن، صاروج، صهروج
خمیری که از آهک و خاکستر درست می کردند و در ساختمان ها خصوصاً در حوض ها، آب انبارها و گرمابه ها برای بند کشی به کار می رفته، ساروج، ساخِن، صاروج، صَهروج
خاندان. خویش و تبار. نسل و اعقاب و آل و احفاد. (شعوری) : اروغ و اولاد و احفاد چنگیزخان. (جهانگشای جوینی). اکنون که اکثر اقالیم در تحت تصرف و فرمان اروغ چنگیزخان... (جهانگشای جوینی). طائفۀ مغولان پیش از آنک کوس دولت چنگیزخان و اروغ او فروکوبند... (جهانگشای جوینی). بفر دولت... چنگیزخان و اروغ او کار مغول از آن چنان مضایق... بامثال چنین وسعت... رسیده است. (جهانگشای جوینی). تا سرحدّ ماچین و اقصای چین که مقر سریر مملکت و اروغ اسباط چنگیزخان است. (جهانگشای جوینی). فرمانروایی چنگیزخان و اروغ او. (جامع التواریخ رشیدی). اکناف ربع مسکون در تحت فرمان ما و اروغ چنگیزخان است. (رشیدی). غرض از ترتیب این مقدمه... که مشتمل است بر ذکر تواریخ... چنگیزخان و آباء و اجداد... و اولاد و اروغ نامدار. (رشیدی). داستان جغتای خان پسر دوم چنگیزخان و اروغ او. (رشیدی). داستان جوجی خان پسر مهین چنگیزخان و اروغ او. (رشیدی). نوبت خانیت و پادشاهی عالم بچنگیزخان و اروغ بزرگوار و اخلاف نامدار او رسید. (رشیدی). در بیان داستانهای چنگیزخان و اروغ نامدار او که بعضی قاآن هر عهد شده اند و پادشاهی معین نیافته... (رشیدی). و بیضۀ حوزۀ ممالک را... باروغ نامدار و اخلاف بزرگوار باقی گذاشت. (رشیدی). و رجوع به اوروق شود
خاندان. خویش و تبار. نسل و اعقاب و آل و احفاد. (شعوری) : اروغ و اولاد و احفاد چنگیزخان. (جهانگشای جوینی). اکنون که اکثر اقالیم در تحت تصرف و فرمان اروغ چنگیزخان... (جهانگشای جوینی). طائفۀ مغولان پیش از آنک کوس دولت چنگیزخان و اروغ او فروکوبند... (جهانگشای جوینی). بفر دولت... چنگیزخان و اروغ او کار مغول از آن چنان مضایق... بامثال چنین وسعت... رسیده است. (جهانگشای جوینی). تا سرحدّ ماچین و اقصای چین که مقر سریر مملکت و اروغ اسباط چنگیزخان است. (جهانگشای جوینی). فرمانروایی چنگیزخان و اروغ او. (جامع التواریخ رشیدی). اکناف ربع مسکون در تحت فرمان ما و اروغ چنگیزخان است. (رشیدی). غرض از ترتیب این مقدمه... که مشتمل است بر ذکر تواریخ... چنگیزخان و آباء و اجداد... و اولاد و اروغ نامدار. (رشیدی). داستان جغتای خان پسر دوم چنگیزخان و اروغ او. (رشیدی). داستان جوجی خان پسر مهین چنگیزخان و اروغ او. (رشیدی). نوبت خانیت و پادشاهی عالم بچنگیزخان و اروغ بزرگوار و اخلاف نامدار او رسید. (رشیدی). در بیان داستانهای چنگیزخان و اروغ نامدار او که بعضی قاآن هر عهد شده اند و پادشاهی معین نیافته... (رشیدی). و بیضۀ حوزۀ ممالک را... باروغ نامدار و اخلاف بزرگوار باقی گذاشت. (رشیدی). و رجوع به اوروق شود
نعت تفضیلی از روغ. دونده تر، مجازاً نسل. اهل. آل. خاندان: الحمد ﷲالذی اختار محمداً صلی اﷲ علیه و آله و سلم من خیر اسره و اجتباه من اکرم ارومه و اصطفاه من افضل قریش حسباً و اکرمها نسباً... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). چون ایلک خان بخارا بگرفت ابوالحرث مکحول و عبدالملک و ابوابراهیم و ابویعقوب فرزندان نوح بن منصور را بدست آورد و اعمام ایشان ابوزکریا و ابوصالح غازی و ابوسلیمان و دیگر بقایای ارومۀ آل سامان را بگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 218). اول پادشاه از ارومۀ ایشان اباابراهیم اسماعیل بن احمد بود که عمرو لیث رابناحیت بلخ بگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی، نسخۀ خطی در عنوان: ذکر امراء سامانی و مقادیر ایام ایشان)
نعت تفضیلی از رَوْغ. دونده تر، مجازاً نسل. اهل. آل. خاندان: الحمد ﷲالذی اختار محمداً صلی اﷲ علیه و آله و سلم من خیر اسره و اجتباه من اکرم اُرومه و اصطفاه من افضل قریش حسباً و اکرمها نسباً... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). چون ایلک خان بخارا بگرفت ابوالحرث مکحول و عبدالملک و ابوابراهیم و ابویعقوب فرزندان نوح بن منصور را بدست آورد و اعمام ایشان ابوزکریا و ابوصالح غازی و ابوسلیمان و دیگر بقایای ارومۀ آل سامان را بگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 218). اول پادشاه از ارومۀ ایشان اباابراهیم اسماعیل بن احمد بود که عمرو لیث رابناحیت بلخ بگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی، نسخۀ خطی در عنوان: ذکر امراء سامانی و مقادیر ایام ایشان)
ابن ارغوابن فالع، جد ابراهیم نبی، به روایت طبری و مسعودی است، نسب او چنین است: ابراهیم بن آزربن قطوربن ساروغ بن ارغوابن فالعبن شالخ، رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 193 و تاریخ سیستان ص 42و 43 و طبری و تاریخ گزیده چ عکسی ص 30 و 110 شود
ابن ارغوابن فالع، جد ابراهیم نبی، به روایت طبری و مسعودی است، نسب او چنین است: ابراهیم بن آزربن قطوربن ساروغ بن ارغوابن فالعبن شالخ، رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 193 و تاریخ سیستان ص 42و 43 و طبری و تاریخ گزیده چ عکسی ص 30 و 110 شود
ساروج، سارو، کلس، کرس، بمعنی سارو باشد، (برهان)، آهک رسیده با چیزها آمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند، (برهان) (آنندراج)، آهک است که با چیزهای دیگر یکجا خمیر کنند و در آب بندی بکار برند، (لغت محلی شوشتر خطی)، آهک و خاکستر که با یکدیگر آمیخته در عمارت بکار برند، مخلوط آهک و خاکستر و آب که بر کف و دیوار آب انبار و حمام و حوض برای استحکام و جلوگیری از نفوذ آب میمالند، مخلوطی از آب و آهک و خاکستر و چیزهای دیگر که خمیر آن در پوشش کف حوض و آب انبار و حمام یا برای آب بندی جاهای دیگر بکار میرود، در تداول عامه و در لهجه های محلی ’ساروج’ گویند و ’صاروج’ معرب آن است
ساروج، سارو، کلس، کرس، بمعنی سارو باشد، (برهان)، آهک رسیده با چیزها آمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند، (برهان) (آنندراج)، آهک است که با چیزهای دیگر یکجا خمیر کنند و در آب بندی بکار برند، (لغت محلی شوشتر خطی)، آهک و خاکستر که با یکدیگر آمیخته در عمارت بکار برند، مخلوط آهک و خاکستر و آب که بر کف و دیوار آب انبار و حمام و حوض برای استحکام و جلوگیری از نفوذ آب میمالند، مخلوطی از آب و آهک و خاکستر و چیزهای دیگر که خمیر آن در پوشش کف حوض و آب انبار و حمام یا برای آب بندی جاهای دیگر بکار میرود، در تداول عامه و در لهجه های محلی ’ساروج’ گویند و ’صاروج’ معرب آن است
نوعی از پای افزار است که بیشتر دهقانان بپای خودبندند. (برهان). قسمی از پای افزار روستائیان. (ناظم الاطباء). پوزار. پای افزار دهقانان. نوعی کفش مخصوص که دهقانان و روستائیان پوشند، نوعی کفش کردی است. (گناباد خراسان). و رجوع به چارق شود
نوعی از پای افزار است که بیشتر دهقانان بپای خودبندند. (برهان). قسمی از پای افزار روستائیان. (ناظم الاطباء). پوزار. پای افزار دهقانان. نوعی کفش مخصوص که دهقانان و روستائیان پوشند، نوعی کفش کردی است. (گناباد خراسان). و رجوع به چارق شود
چارپا. مرکب سواری. (برهان) (آنندراج). مرکب چهار پا اعم از اسب یا الاغ یا اشتر. (لغت محلی شوشتر خطی) هرحیوان که بر چهارپا رود. حیوان بارکش. ماشیه. مال. اسب. الاغ. قاطر. شتر. مرکب. ستور. بارگی. دایره، چیزی که محاذی آخر خوردگاه چاروا افتد. (منتهی الارب) : چاروایی دوسه و یک دو غلام چاروا هم به کری خواهم داشت. خاقانی. نه محقق بود نه دانشمند چاروایی بر او کتابی چند. سعدی. ، هر چیزی که چهارپا داشته باشد. (برهان) (آنندراج) ، الاغ. حمار. درازگوش. یعفور. (غالب دهات خراسان و در تداول روستائیان آنجا). و رجوع به چارپا شود
چارپا. مرکب سواری. (برهان) (آنندراج). مرکب چهار پا اعم از اسب یا الاغ یا اشتر. (لغت محلی شوشتر خطی) هرحیوان که بر چهارپا رود. حیوان بارکش. ماشیه. مال. اسب. الاغ. قاطر. شتر. مرکب. ستور. بارگی. دایره، چیزی که محاذی آخر خوردگاه چاروا افتد. (منتهی الارب) : چاروایی دوسه و یک دو غلام چاروا هم به کری خواهم داشت. خاقانی. نه محقق بود نه دانشمند چاروایی بر او کتابی چند. سعدی. ، هر چیزی که چهارپا داشته باشد. (برهان) (آنندراج) ، الاغ. حمار. درازگوش. یعفور. (غالب دهات خراسان و در تداول روستائیان آنجا). و رجوع به چارپا شود