جدول جو
جدول جو

معنی چارنعل - جستجوی لغت در جدول جو

چارنعل
(نَ)
چهارنعل. نوعی از راه رفتن اسب. نوعی از دویدن اسب. راندن اسب بشتاب. قسمی از دوانیدن اسب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهارنعل
تصویر چهارنعل
یورتمه، نوعی راه رفتن اسب که سوار را تکان بدهد، خبب، تقریب
کنایه از به سرعت، شتابان
فرهنگ فارسی عمید
(عَ مَ)
چهارعمل حساب، جمع وتفریق و ضرب و تقسیم. و رجوع به چارعمل اصلی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
گول.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ بُ دَ)
چهارنعل رفتن. تند رفتن اسب. دویدن اسب
لغت نامه دهخدا
(نِ)
شارل استوارت. سائس ایرلاندی، پیشوای نهضتی بر ضد مالکین انگلستان و یکی از مدافعین سیاست هم رول. ولادت او بسال 1846م. / 1262 هجری قمری و وفات در سنۀ 1891م. / 1308 هه. ق
لغت نامه دهخدا
(جُ)
چارجامه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
چهارقل. چهارسورۀ قرآن کریم که هر یک از آن چهار با کلمه ’قل’ آغاز میشود و عبارتند از: قل هواﷲ احد، قل اعوذ برب الفلق، قل اعوذ برب الناس، قل یا ایها الکافرون. مجموع چهار سورۀ قل یا ایها الکافرون، قل هواﷲ احد، قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق. چهار سوره از سوره های قرآن کریم بنام: سورۀ کافرون (قل یا ایها الکافرون) ، سورۀ اخلاص (قل هواﷲ احد) ، سورۀ ناس (قل اعوذ برب الناس) ، سورۀ فلق (قل اعوذ برب الفلق) :
هر زمان پیش شاه داد و ستم
چارقل بر چهارطبع بدم.
سنایی.
پس در این راه با سلاسل و غل
چارقل حرز تو ز دیومه کل (؟!).
سنایی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
قسمی از داغ. (آنندراج) :
ز تعلیمیش پختۀ چارجل
بود نزد فارس خط چارگل.
ملاطغرا (در تعریف براق، از آنندراج).
، کنایه از نقش پای سگ. (آنندراج) ، چهارگل خودرو چون بنفشه و پنیرک و کدو و نیلوفر که جوشاندۀ آنها جنبۀ داروئی دارد و بعنوان ملّین بکار میرود
لغت نامه دهخدا
(نُهْ)
چهارنه. چهار ورق از اوراق بازی که بر روی هر یک نه خال نقش شده. نه خال گشنیز (خاج) و نه خال پیک (گلابی سیاه) و نه خال دل (گلابی قرمز). و نه خال خشت
لغت نامه دهخدا
اصطلاحی در بازی ورق که بر یک برگ چار خال یا دو برگ دو خال یا بر دو برگ که یکی سه خال و دیگری تک خال است اطلاق شود، چارخال بازی نرد که چون کعبتین اندازندهر یک دو خال یا یکی سه خال و دیگری یک خال باشد
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
ظاهراً پیشوایان مذاهب اربعه (شافعی، حنفی، حنبلی، مالکی). چارامام. چارخلیفه. چارتن پیشوایان مذاهب اهل سنت:
چارعلم رکن مسلمانی است
پنج دعا نوبت سلطانی است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فِ)
مارکردار. مارخو. موذی. گزنده. که مانند مار آزار رساند:
از درون سو مارفعلم وز برون طاووس رنگ
قصه کوته کن که دیو راهزن را رهبرم.
خاقانی.
اعدای مارفعل تو از زخم کین تو
سوزنده تر ز سوزن دنبال کژدم است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
چهارفصل. چارموسم. چارهنگام. چارفصل سال. بهار و تابستان و پائیز و زمستان. ربیع و صیف و خریف و شتاء:
در چنین فصل تا ب خانه شاه
داشته طبع چارفصل نگاه.
نظامی.
آنچه مقصود شد در این پیکار
چارفصل است به ز فصل بهار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عناصر اربعه (آب و خاک و باد و آتش) :
یک دو شد از سه حرفش چاراصل و پنج شعبه
شش روز و هفت اختر نه قصر و هشت منظر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ)
قسمی از رفتن اسب به شتاب. تاخت سریع اسب. چهارگامه. تگ سریع اسب. دو سریع. چهارنعل دو زمان یا سه زمان یا چهار زمان دارد. ولی معمولاً دارای سه زمان است. در زمان اول فقط یک پای خلفی اسب با زمین تماس دارد وسه پای دیگر از زمین بلند میباشد. در زمان دوم اتکاء پای اول تمام شده و حیوان اتکاء قطری پیدا میکند. در زمان سوم اتکاء قطری تمام میشود و اتکاء حیوان روی یک پای قدامی میافتد. پس از گذشت این سه زمان حیوان در فضا رها شده و به زمین میرسد. زمانهای سه گانه به تناوب باز از سر گرفته میشود آخرین پای طرفی که به زمین اصابت میکند چهارنعل را بدان طرف منسوب میدارند. از این رو چهارنعل را میتوان چهارنعل به راست یا چهارنعل به چپ نامید. مثلاً در چهارنعل به راست اولین اتکاء بر پای خلفی چپ میباشد. و بعد اتکاء قطری چپ است سپس اتکاء قدامی راست صورت میگیرد و در چهارنعل به چپ از اتکاء پای خلفی راست شروع شده و به اتکاء پای قدامی چپ تمام میشود. (از کالبدشناسی هنری تألیف نعمت اﷲ کیهان صص 181- 180). رجوع به چارنعل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
چهارمنزل. شریعت، طریقت، معرفت، حقیقت. (آنندراج) (غیاث). منزل شریعت، منزل طریقت، منزل معرفت، منزل حقیقت، شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت
لغت نامه دهخدا
مدت چهار سال، (ناظم الاطباء)، چهارساله
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
اشکال اربعۀ منطق
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ)
کسی که قولنج کند و از حرکت بیفتد، گویند چارمنگل مانده است یعنی یارای حرکت بهیچ سوی ندارد. (لهجۀ قزوین)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
چهارنفس. نفس اماره، نفس لوامه، نفس ملهمه، نفس مطمئنه. (آنندراج). چارنفس اماره و لوامه و ملهمه و مطمئنه:
به چارنفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت
به یک رقیب و دو فرع و سه نوع وچار اسباب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از چارگل
تصویر چارگل
چهار گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارقل
تصویر چارقل
چهار سوره از قرآن کریم که هر یک از آن با کلمه (قل) آغاز میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار نعل
تصویر چهار نعل
قسمی راه رفتن اسبان بشتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارنفس
تصویر چارنفس
مراد نفسهای ذیل است نفس اماره نفس لوامه نفس ملهمه نفس مطمئنه
فرهنگ لغت هوشیار
ول زبان زود سخن (ناظم الاطباء)، آویزان گوشت فروهشته گوشت، سست، لشکر گران، دراز بینی، کوه دماغه دار
فرهنگ لغت هوشیار
چهارفصل، گونه ای دویدن اسب، چهارنعل
فرهنگ گویش مازندرانی
دوشاهی
فرهنگ گویش مازندرانی
جوهر مایعی برای نوشتن که از کلمه روسی چرنیل گرفته شده است
فرهنگ گویش مازندرانی
جوشانده ی گیاهی که مصرف دارویی دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در حومه ی شیرگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که بر روی دیوار خانه گذارند و شاه تیرها بر آن جای گیرند
فرهنگ گویش مازندرانی
مرکب یا جوهری که برای نوشتن به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی