آرمیرو. قصبه ای است در جهت جنوب شرقی تسالیا ومغرب خلیج غلوس بمسافت یک ساعته راه از ساحل دریا. هوای لطیف و آبهای فراوان و خوش دارد. در زمان عثمانیان این قصبه مرکز قضا بود و قریب 2500 نفوس و 5 جامعو 2 مدرسه و یک سرباز خانه مستحکم داشت. در این اواخر قصبۀ مزبور بیونان داده شد و از این رو اکثر مسلمانان به ترکیه مهاجرت کردند در نتیجه قصبه و قضای آن از حیث نفوس و آبادی رو بتنزل گذاشت. مقبرۀ شیخ علی سمرقندی در این قصبه است و آن از طرف باربروس خیرالدین پاشای مشهور بنا شده بود. (قاموس الاعلام ترکی)
آرمیرو. قصبه ای است در جهت جنوب شرقی تسالیا ومغرب خلیج غلوس بمسافت یک ساعته راه از ساحل دریا. هوای لطیف و آبهای فراوان و خوش دارد. در زمان عثمانیان این قصبه مرکز قضا بود و قریب 2500 نفوس و 5 جامعو 2 مدرسه و یک سرباز خانه مستحکم داشت. در این اواخر قصبۀ مزبور بیونان داده شد و از این رو اکثر مسلمانان به ترکیه مهاجرت کردند در نتیجه قصبه و قضای آن از حیث نفوس و آبادی رو بتنزل گذاشت. مقبرۀ شیخ علی سمرقندی در این قصبه است و آن از طرف باربروس خیرالدین پاشای مشهور بنا شده بود. (قاموس الاعلام ترکی)
جمع واژۀ رمی ّ. ابرهای بزرگ قطرۀ سخت بار و ابرپاره های کوچک. (آنندراج) ، ابن ابی اصیبعه ارمینوس را در زمرۀ ملوک و ابناء ملوکی که نزد ارسطو تلمذ کرده اند، یاد کند. (عیون الانباء ج 1 ص 57)
جَمعِ واژۀ رَمی ّ. ابرهای بزرگ قطرۀ سخت بار و ابرپاره های کوچک. (آنندراج) ، ابن ابی اصیبعه ارمینوس را در زمرۀ ملوک و ابناء ملوکی که نزد ارسطو تلمذ کرده اند، یاد کند. (عیون الانباء ج 1 ص 57)
اورمیه. ارومیه. شهری بزرگ و قدیم در آذربایجان، بین آن و دریاچۀ ارمیه قریب سه یا چهار میل است وچنانکه گمان برده اند این شهر، شهر زرادشت پیامبر مجوس است. یاقوت گوید من آنرا به سال 617 هجری قمری دیدم و آن شهری است نیکو، بسیارخیر، با میوه های فراوان وبستان ها و هوای سالم و آب کثیر، ولی سلطان آنجا، ازبک بن پهلوان بن الدگز ضعیف است و توجهی بدان ندارد. بین ارمیه و تبریز سه روزه و بین آن و اربل هفت روزه راه است و نسبت بدان ارموی و ارمی ّ است. (معجم البلدان). ارمیه در مغرب دریاچۀ تلاست و قلعۀ تلا بر روی کوهی است که آن کوه در جزیره ای است که در همین دریاچه است. هلاکوخان بجهت حصانت این قلعه اموال خود را درآن نهاده بود. مهلبی گفته سلماس که آخر حد آذربایجان است از جهت غرب در شانزده فرسخی آن واقع است. موصل در سمت غربی ارمیه در چهل فرسنگی آن میباشد. بعضی علماء گفته اند ارمیه شهری است صاحب بارو واقع در وسط معمور در آخر جبال و اول خاک مسطح در پشت جبال عجم در طرف شمال و غرب دریاچۀ تلا در یکمنزلی آن. (تقویم البلدان). ارمیه از اقلیم چهارم است و شهری است بزرگ، و دورش دوازده هزار قدم، کنار دریاچۀ چیچست واقع، هوایش گرم، آبش از عیون آن جبال برمیخیزد و به بحیرۀچیچست میریزد. باغستانش بسیار، از میوه ها انگور حلوقی و امرود و آلوی پیغمبری و آلوزرد نهایت خوب میشودو بدین سبب تبارزه (تبریزیان) اگر صاحب حسنی را در لباس ناسزا یابند گویند انگور حلوقی است در سبد دریده. صدوبیست پاره دیه از توابع آن است و ضیاعش ارتفاع تمام دارد. حقوق دیوانیش هفتادوچهار هزار دینار است. (نزهه القلوب). دریاچۀ ارمیه را در قدیم تلا مینامیده اند. از شهر ارمیه تا تبریز سی ودو فرسخ است. قدیم این شهر را ((طبارما)) میخوانده اند. در غربی تبریز واقع است. مدارس ارمیه بسیار و توتون آن بهترین توتون ایران است. آقامحمدشاه قاجار در سنۀ 1210 هجری قمریدر ارمیه تاج سلطنت بر سر نهاد. (مرآت البلدان). ولایت ارمیه در مغرب دریاچۀ ارمیه واقع شده و دارای قرای متعدد حاصل خیز و باغهای میوۀ فراوان و جلگۀ آن قریب 70 هزارگز طول و 30 هزارگز عرض دارد، زراعت عمده آن غلات و پنبه و توتون و برنج است، مرکز آن شهر ارمیه میباشد، عرض شمالی آن 37 درجه و 34 دقیقه و طول شرقی 45 درجه و 4 دقیقه و فاصله آن از تبریز قریب 125 هزارگز است. این شهر قبل از جنگ بین المللی قریب 45000 تن جمعیت داشته، ولی در موقع جنگ بین الملل مزبور مکرر بتوسط قشون اجانب خراب و غارت شده و سکنۀ آنرا قتل عام کرده و بقیه بخارج متواری شده اند بطوری که اکنون با وجود اقداماتی که دولت برای مراجعت سکنه کرده است بیش از 23000 تن جمعیت ندارد. محل جغرافیائی این شهر بسیار مهم است. زیرا که در محل رابطۀ آذربایجان و قفقاز و کردستان و ارمنستان و بین النهرین واقع شده. تقسیمات آن از این قرار است: الف - ساوجبلاغ، دارای 36 قریه، مرکز آن ساوجبلاغ. ب - احندحی، دارای 97 قریه. ج - ایل تیمور، دارای 44 قریه. د - سهی، دارای 63 قریه. ه - میطوش والان. و - تورجان، دارای 37 قریه، مرکز آن تورجان. ز - شهر ویران، دارای 68 قریه. ح - قره لر، دارای 17 قریه. رجوع به فهرست جغرافیای سیاسی تألیف کیهان و رجوع به فهرست یشتها تألیف پورداود ج 2 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی و المعرب جوالیقی ص 33 و قاموس الاعلام ترکی شود
اورمیه. ارومیه. شهری بزرگ و قدیم در آذربایجان، بین آن و دریاچۀ ارمیه قریب سه یا چهار میل است وچنانکه گمان برده اند این شهر، شهر زرادشت پیامبر مجوس است. یاقوت گوید من آنرا به سال 617 هجری قمری دیدم و آن شهری است نیکو، بسیارخیر، با میوه های فراوان وبستان ها و هوای سالم و آب کثیر، ولی سلطان آنجا، ازبک بن پهلوان بن الدگز ضعیف است و توجهی بدان ندارد. بین ارمیه و تبریز سه روزه و بین آن و اربل هفت روزه راه است و نسبت بدان اُرموی و اُرمی ّ است. (معجم البلدان). ارمیه در مغرب دریاچۀ تلاست و قلعۀ تلا بر روی کوهی است که آن کوه در جزیره ای است که در همین دریاچه است. هلاکوخان بجهت حصانت این قلعه اموال خود را درآن نهاده بود. مهلبی گفته سلماس که آخر حد آذربایجان است از جهت غرب در شانزده فرسخی آن واقع است. موصل در سمت غربی ارمیه در چهل فرسنگی آن میباشد. بعضی علماء گفته اند ارمیه شهری است صاحب بارو واقع در وسط معمور در آخر جبال و اول خاک مسطح در پشت جبال عجم در طرف شمال و غرب دریاچۀ تلا در یکمنزلی آن. (تقویم البلدان). ارمیه از اقلیم چهارم است و شهری است بزرگ، و دورش دوازده هزار قدم، کنار دریاچۀ چیچست واقع، هوایش گرم، آبش از عیون آن جبال برمیخیزد و به بحیرۀچیچست میریزد. باغستانش بسیار، از میوه ها انگور حلوقی و امرود و آلوی پیغمبری و آلوزرد نهایت خوب میشودو بدین سبب تبارزه (تبریزیان) اگر صاحب حسنی را در لباس ناسزا یابند گویند انگور حلوقی است در سبد دریده. صدوبیست پاره دیه از توابع آن است و ضیاعش ارتفاع تمام دارد. حقوق دیوانیش هفتادوچهار هزار دینار است. (نزهه القلوب). دریاچۀ ارمیه را در قدیم تلا مینامیده اند. از شهر ارمیه تا تبریز سی ودو فرسخ است. قدیم این شهر را ((طبارما)) میخوانده اند. در غربی تبریز واقع است. مدارس ارمیه بسیار و توتون آن بهترین توتون ایران است. آقامحمدشاه قاجار در سنۀ 1210 هجری قمریدر ارمیه تاج سلطنت بر سر نهاد. (مرآت البلدان). ولایت ارمیه در مغرب دریاچۀ ارمیه واقع شده و دارای قرای متعدد حاصل خیز و باغهای میوۀ فراوان و جلگۀ آن قریب 70 هزارگز طول و 30 هزارگز عرض دارد، زراعت عمده آن غلات و پنبه و توتون و برنج است، مرکز آن شهر ارمیه میباشد، عرض شمالی آن 37 درجه و 34 دقیقه و طول شرقی 45 درجه و 4 دقیقه و فاصله آن از تبریز قریب 125 هزارگز است. این شهر قبل از جنگ بین المللی قریب 45000 تن جمعیت داشته، ولی در موقع جنگ بین الملل مزبور مکرر بتوسط قشون اجانب خراب و غارت شده و سکنۀ آنرا قتل عام کرده و بقیه بخارج متواری شده اند بطوری که اکنون با وجود اقداماتی که دولت برای مراجعت سکنه کرده است بیش از 23000 تن جمعیت ندارد. محل جغرافیائی این شهر بسیار مهم است. زیرا که در محل رابطۀ آذربایجان و قفقاز و کردستان و ارمنستان و بین النهرین واقع شده. تقسیمات آن از این قرار است: الف - ساوجبلاغ، دارای 36 قریه، مرکز آن ساوجبلاغ. ب - احندحی، دارای 97 قریه. ج - ایل تیمور، دارای 44 قریه. د - سهی، دارای 63 قریه. هَ - میطوش والان. و - تورجان، دارای 37 قریه، مرکز آن تورجان. ز - شهر ویران، دارای 68 قریه. ح - قره لر، دارای 17 قریه. رجوع به فهرست جغرافیای سیاسی تألیف کیهان و رجوع به فهرست یشتها تألیف پورداود ج 2 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی و المعرب جوالیقی ص 33 و قاموس الاعلام ترکی شود
اصول اربعه، چهار ریشه و آن ریشه خطمی و رازیانه و کرفس و کبر باشد، بیخ کاسنی و بیخ رازیانه و بیخ کبر و بیخ کرفس را گویند، (برهان) (آنندراج)، دارای چهار ریشه، چارریشه، چاراصل: درختی است شش پهلو و چاربیخ تنی چند را بسته بر چارمیخ، نظامی (شرفنامه ص 89)، ، کنایه است از چار عنصر، (برهان)
اصول اربعه، چهار ریشه و آن ریشه خطمی و رازیانه و کرفس و کَبَر باشد، بیخ کاسنی و بیخ رازیانه و بیخ کبر و بیخ کرفس را گویند، (برهان) (آنندراج)، دارای چهار ریشه، چارریشه، چاراصل: درختی است شش پهلو و چاربیخ تنی چند را بسته بر چارمیخ، نظامی (شرفنامه ص 89)، ، کنایه است از چار عنصر، (برهان)
چهارماه، کنایه از چهارنعل دست و پای اسب، (آنندراج) : پرماه و پرستاره شود هر زمان زمین زآن چار شش ستاره که در چارماه اوست، (از آنندراج)، - چارماه و چار شش ستاره، کنایه از چهار نعل دست و پای اسب که هر نعلی شش میخ دارد، (آنندراج)
چهارماه، کنایه از چهارنعل دست و پای اسب، (آنندراج) : پرماه و پرستاره شود هر زمان زمین زآن چار شش ستاره که در چارماه اوست، (از آنندراج)، - چارماه و چار شش ستاره، کنایه از چهار نعل دست و پای اسب که هر نعلی شش میخ دارد، (آنندراج)
دهی از دهستان حسین آبادبخش دیواندره شهرستان سنندج که در 11هزارگزی شمال خاوری حسین آباد و 8هزارگزی خاور شوسۀ سنندج به سقز واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 160 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، حبوبات، لبنیات، قلمستان، توتون و عسل، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان حسین آبادبخش دیواندره شهرستان سنندج که در 11هزارگزی شمال خاوری حسین آباد و 8هزارگزی خاور شوسۀ سنندج به سقز واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 160 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، حبوبات، لبنیات، قلمستان، توتون و عسل، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
آنچه با میخهای بسیار استوار شده باشدو به کنایت در توصیف آسمان به کار رود: حصن هزارمیخه عجب دارم سست است سخت پایۀ دیوارش. ناصرخسرو. رجوع به هزارمیخ و هزارمیخی شود
آنچه با میخهای بسیار استوار شده باشدو به کنایت در توصیف آسمان به کار رود: حصن هزارمیخه عجب دارم سست است سخت پایۀ دیوارش. ناصرخسرو. رجوع به هزارمیخ و هزارمیخی شود
یکی از پوشش های جنگجویان قدیم. نوعی از اسلحه و این عبارت از چهار پاره آهن پهن باشد که در زره بر سینه پیوند کنند. (آنندراج). نوعی از لباس جنگ که چهار تخت از آهن ساخته و در مخمل گرفته گرد پشت و سینه کشند. (ناظم الاطباء) : ز بس میدان کین از حمله ات شد تنگ بر اعدا نگنجد عکس در آئینه چارآئینه داران را. واله هروی (از آنندراج). آمادۀ جنگ است شب و روز بعاشق چارآینه آئینۀ آن ترک جفاجوست. رایج (از آنندراج)
یکی از پوشش های جنگجویان قدیم. نوعی از اسلحه و این عبارت از چهار پاره آهن پهن باشد که در زره بر سینه پیوند کنند. (آنندراج). نوعی از لباس جنگ که چهار تخت از آهن ساخته و در مخمل گرفته گرد پشت و سینه کشند. (ناظم الاطباء) : ز بس میدان کین از حمله ات شد تنگ بر اعدا نگنجد عکس در آئینه چارآئینه داران را. واله هروی (از آنندراج). آمادۀ جنگ است شب و روز بعاشق چارآینه آئینۀ آن ترک جفاجوست. رایج (از آنندراج)
چهار عدد میخ که روی زمین یا روی دیوار به شکل مربع یا مربعمستطیل بکوبند و چهارگوشۀ چیزی را بدان ببندند. (فرهنگ فارسی معین). عراصیف، چهارمیخ چوب پالان، نوعی شکنجه، بدان سان که دو دست و پای کسی را از چهار جانب کشیده دارند و هر یک را به میخی ببندند خواه بر روی زمین و خواه بر دیوار: هیچ دانۀ مخالفت و خیانت به کشتن و شکنجه و چهارمیخ میماند. (بهاءالدین ولد) ، چهارعنصر، عمل لواط. (ناظم الاطباء). رجوع به چارمیخ شود. - به چهارمیخ کشیدن، شکنجه و آزار کردن. تعذیب کردن. به عقابین کشیدن. - چهارمیخ حیات، کنایه از عناصر چهارگانه است. (غیاث اللغات) (آنندراج). ، چهار باد شمال و جنوب و صبا و دبور. صبا بادی است که از جانب مشرق وزد و دبور بادی که از جانب مغرب وزد. (از غیاث اللغات)
چهار عدد میخ که روی زمین یا روی دیوار به شکل مربع یا مربعمستطیل بکوبند و چهارگوشۀ چیزی را بدان ببندند. (فرهنگ فارسی معین). عراصیف، چهارمیخ چوب پالان، نوعی شکنجه، بدان سان که دو دست و پای کسی را از چهار جانب کشیده دارند و هر یک را به میخی ببندند خواه بر روی زمین و خواه بر دیوار: هیچ دانۀ مخالفت و خیانت به کشتن و شکنجه و چهارمیخ میماند. (بهاءالدین ولد) ، چهارعنصر، عمل لواط. (ناظم الاطباء). رجوع به چارمیخ شود. - به چهارمیخ کشیدن، شکنجه و آزار کردن. تعذیب کردن. به عقابین کشیدن. - چهارمیخ حیات، کنایه از عناصر چهارگانه است. (غیاث اللغات) (آنندراج). ، چهار باد شمال و جنوب و صبا و دبور. صبا بادی است که از جانب مشرق وزد و دبور بادی که از جانب مغرب وزد. (از غیاث اللغات)
چهارمیخ، نوعی شکنجه، معروف است و آن چنان باشد که شخصی را خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به روی خوابانند و چهار دست و پای او را به میخ بندند، (برهان)، نوعی از سیاست مقرری و آن چنان باشد که شخصی را که خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به رو بخوابانند و هر چهار دست و پای او را محکم بر میخ بربندند، (آنندراج)، نوعی از تعذیب که مجرم را به چهارمیخ دست و پا بندند، (غیاث) : عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لاجرم هر دو چو نعل مانده اند ازتو به چارمیخ در، مجیر بیلقانی، جان یوسف زاد را کآزاد کردۀ همت است وا رهان زین چارمیخ هفت زندان وا رهان، خاقانی، درختی است شش پهلو وچاربیخ تنی چند را بسته بر چارمیخ، نظامی، یا برین تخت شمع من مفروز یا چو تختم به چارمیخ بدوز، نظامی، دشمنش چون درخت بیخ زده بر در او به چارمیخ زده، نظامی، دچار چارمیخ و شکنجه و عذاب و قطع دستها میشود، (بهاءالدین ولد)، خون خوری در چارمیخ تنگنا در میان حبس و انجاس و عنا، مولوی، چارمیخ شه ز رحمت دور نی چارمیخ حاسدی مغفور نی، مولوی، دعوی خود را چو کاذب یافت پیش خلق تو خویش را بر چارمیخ خار زدناچار گل، اشرف (از آنندراج)، ، کنایه از عناصر اربعه هم هست، (برهان) : شش جهت را ز هفت بیخ برآر نه فلک را به چارمیخ برآر، نظامی، ، عمل لواطه را نیزگویند، (برهان)
چهارمیخ، نوعی شکنجه، معروف است و آن چنان باشد که شخصی را خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به روی خوابانند و چهار دست و پای او را به میخ بندند، (برهان)، نوعی از سیاست مقرری و آن چنان باشد که شخصی را که خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به رو بخوابانند و هر چهار دست و پای او را محکم بر میخ بربندند، (آنندراج)، نوعی از تعذیب که مجرم را به چهارمیخ دست و پا بندند، (غیاث) : عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لاجرم هر دو چو نعل مانده اند ازتو به چارمیخ در، مجیر بیلقانی، جان یوسف زاد را کآزاد کردۀ همت است وا رهان زین چارمیخ هفت زندان وا رهان، خاقانی، درختی است شش پهلو وچاربیخ تنی چند را بسته بر چارمیخ، نظامی، یا برین تخت شمع من مفروز یا چو تختم به چارمیخ بدوز، نظامی، دشمنش چون درخت بیخ زده بر در او به چارمیخ زده، نظامی، دچار چارمیخ و شکنجه و عذاب و قطع دستها میشود، (بهاءالدین ولد)، خون خوری در چارمیخ تنگنا در میان حبس و انجاس و عنا، مولوی، چارمیخ شه ز رحمت دور نی چارمیخ حاسدی مغفور نی، مولوی، دعوی خود را چو کاذب یافت پیش خلق تو خویش را بر چارمیخ خار زدناچار گل، اشرف (از آنندراج)، ، کنایه از عناصر اربعه هم هست، (برهان) : شش جهت را ز هفت بیخ برآر نه فلک را به چارمیخ برآر، نظامی، ، عمل لواطه را نیزگویند، (برهان)
چهارموجه. چهارموج. چارموج. غرقاب. طوفان. بمعنی گرداب. (غیاث). طوفان دریایی: آید به چارموجۀ دریای حسن تو لرزد به خود چو کشتی بی لنگر آینه. صائب (از آنندراج). و رجوع به چارموج شود
چهارموجه. چهارموج. چارموج. غرقاب. طوفان. بمعنی گرداب. (غیاث). طوفان دریایی: آید به چارموجۀ دریای حسن تو لرزد به خود چو کشتی بی لنگر آینه. صائب (از آنندراج). و رجوع به چارموج شود