جدول جو
جدول جو

معنی چارمی - جستجوی لغت در جدول جو

چارمی
(رُ)
چهارمی. چهارمین. چیزی در مرتبۀ چهارم. و رجوع به چارمین شود
لغت نامه دهخدا
چارمی
چهارم، نفر چهارم، چهارمی، چهارمین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طارمی
تصویر طارمی
نردۀ چوبی یا فلزی که جلو ایوان، باغچه یا جای دیگر درست می کنند، کنایه از ایوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
ویژگی هر چیزی که از چرم دوخته یا ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارمیخ
تصویر چارمیخ
چهارمیخ، برای مثال گر جز به تو محکم است بیخم / برکش چو صلیب چارمیخم (نظامی۳ - ۴۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارمی
تصویر تارمی
طارمی، نردۀ چوبی یا فلزی که جلو ایوان، باغچه یا جای دیگر درست می کنند، ایوان
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
میردوست از شعرای طارم بوده دوازده سال بمجاورت و خدمت روضۀ رضویه اشتغال داشته و همایون پادشاه وی را از هواخواهان خویش میشمرده است. این شعر بدو منسوب است:
چاکها کز دست عشقش در گریبان من است
هر طرف راهیست کز جانان سوی جان من است.
(از صبح گلشن ص 260)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ)
محجر و دیوارمانندی از چوب یا آهن که جلو باغ یا ایوان و غیره سازند که اکنون در تکلم تارمی گفته میشود. (فرهنگ نظام: تارم). رجوع به تارم شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
احمد بن محمد، ابوالعباس دارمی مشهور به نامی، شاعر، ادیب و لغوی معروف معاصر متنبی و مقرب درگاه سیف الدولۀ حمدانی بود. وفات او را در سال 399 هجری قمری نوشته اند. بجز دیوان شعر کتابی در قوافی دارد. (از ریحانه الادب ج 4)
عبدالرحمن بن خلف بن عساکر از اطبای قرن پنجم هجری و از دانشمندان معروف علم هندسه بوده است. درگذشت او را در کتابی ضبط نکرده اند. (ریحانه الادب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مزرعه ای است از سیستان، قدیم النسق سکنۀ این مزرعه شصت و پنج نفر میباشند. (مرآت البلدان ج 4 ص 44)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ رُ)
منسوب به چهارم. آنکه در مرتبۀ چهارم قرار دارد. چهارمین یا چیزی که در مرتبۀ میان سوم و پنجم است
لغت نامه دهخدا
دهی است کوچک از دهستان وردیمه سورتیجی بخش چهاردانگه شهرستان ساری که در 45 هزارگزی شمال غربی کیاسه واقع شده و دارای 30 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
چهارمیخ، نوعی شکنجه، معروف است و آن چنان باشد که شخصی را خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به روی خوابانند و چهار دست و پای او را به میخ بندند، (برهان)، نوعی از سیاست مقرری و آن چنان باشد که شخصی را که خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به رو بخوابانند و هر چهار دست و پای او را محکم بر میخ بربندند، (آنندراج)، نوعی از تعذیب که مجرم را به چهارمیخ دست و پا بندند، (غیاث) :
عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لاجرم
هر دو چو نعل مانده اند ازتو به چارمیخ در،
مجیر بیلقانی،
جان یوسف زاد را کآزاد کردۀ همت است
وا رهان زین چارمیخ هفت زندان وا رهان،
خاقانی،
درختی است شش پهلو وچاربیخ
تنی چند را بسته بر چارمیخ،
نظامی،
یا برین تخت شمع من مفروز
یا چو تختم به چارمیخ بدوز،
نظامی،
دشمنش چون درخت بیخ زده
بر در او به چارمیخ زده،
نظامی،
دچار چارمیخ و شکنجه و عذاب و قطع دستها میشود، (بهاءالدین ولد)،
خون خوری در چارمیخ تنگنا
در میان حبس و انجاس و عنا،
مولوی،
چارمیخ شه ز رحمت دور نی
چارمیخ حاسدی مغفور نی،
مولوی،
دعوی خود را چو کاذب یافت پیش خلق تو
خویش را بر چارمیخ خار زدناچار گل،
اشرف (از آنندراج)،
، کنایه از عناصر اربعه هم هست، (برهان) :
شش جهت را ز هفت بیخ برآر
نه فلک را به چارمیخ برآر،
نظامی،
، عمل لواطه را نیزگویند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
چهارمین. منسوب به عدد چهار. چیزی در مرتبۀ چهارم:
پهلوی عیسی نشینم بعد از این
بر فراز آسمان چارمین.
مولوی
لغت نامه دهخدا
نرده چوبی یا آهنی که در اطراف محوطه یا باغی نصب کنند، دست انداز ستن آوند. تارمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارمی
تصویر تارمی
محجر و دیوار مانندی از چوب یا آهن که جلو باغ یاایوان غیره سازند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی شکنجه معروف است که شخص را بخوابانند و دست و پای او را به میخ بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمی
تصویر ارمی
منسوب به ارم زبان منسوب به قوم ارم زبان قدیم سوریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طارمی
تصویر طارمی
نرده چوبی یا آهنی که اطراف محوطه یا باغی نصب کنند، دست انداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تارمی
تصویر تارمی
((رَ))
نرده ای از چوب یا آهن که جلو باغ یا ایوان سازند
فرهنگ فارسی معین
نرده، دست انداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
Leathery
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خرمی، شادی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع چهاردانگه ی هزارجریبی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
ارتفاع و دره ای در بخش یانه سر، واقع در هزار جریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
جوهر نوشتاری
فرهنگ گویش مازندرانی
چهارپا، الاغ
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب یا چیز دیگری که دارای چهارگوشه یا چهارسو باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای شکنجه که فرد را روی تخته یا زمین قرار داده و با کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در انوار کلی شیرگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
جوهر مایعی برای نوشتن که از کلمه روسی چرنیل گرفته شده است
فرهنگ گویش مازندرانی
نرده، ابر، طبقه ی دوم، فضای بالایی خانه، اتاق مشرف به
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
кожистый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
ledrig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
шкірястий
دیکشنری فارسی به اوکراینی