چهارمیخ، نوعی شکنجه، معروف است و آن چنان باشد که شخصی را خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به روی خوابانند و چهار دست و پای او را به میخ بندند، (برهان)، نوعی از سیاست مقرری و آن چنان باشد که شخصی را که خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به رو بخوابانند و هر چهار دست و پای او را محکم بر میخ بربندند، (آنندراج)، نوعی از تعذیب که مجرم را به چهارمیخ دست و پا بندند، (غیاث) : عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لاجرم هر دو چو نعل مانده اند ازتو به چارمیخ در، مجیر بیلقانی، جان یوسف زاد را کآزاد کردۀ همت است وا رهان زین چارمیخ هفت زندان وا رهان، خاقانی، درختی است شش پهلو وچاربیخ تنی چند را بسته بر چارمیخ، نظامی، یا برین تخت شمع من مفروز یا چو تختم به چارمیخ بدوز، نظامی، دشمنش چون درخت بیخ زده بر در او به چارمیخ زده، نظامی، دچار چارمیخ و شکنجه و عذاب و قطع دستها میشود، (بهاءالدین ولد)، خون خوری در چارمیخ تنگنا در میان حبس و انجاس و عنا، مولوی، چارمیخ شه ز رحمت دور نی چارمیخ حاسدی مغفور نی، مولوی، دعوی خود را چو کاذب یافت پیش خلق تو خویش را بر چارمیخ خار زدناچار گل، اشرف (از آنندراج)، ، کنایه از عناصر اربعه هم هست، (برهان) : شش جهت را ز هفت بیخ برآر نه فلک را به چارمیخ برآر، نظامی، ، عمل لواطه را نیزگویند، (برهان)
چهارمیخ، نوعی شکنجه، معروف است و آن چنان باشد که شخصی را خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به روی خوابانند و چهار دست و پای او را به میخ بندند، (برهان)، نوعی از سیاست مقرری و آن چنان باشد که شخصی را که خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به رو بخوابانند و هر چهار دست و پای او را محکم بر میخ بربندند، (آنندراج)، نوعی از تعذیب که مجرم را به چهارمیخ دست و پا بندند، (غیاث) : عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لاجرم هر دو چو نعل مانده اند ازتو به چارمیخ در، مجیر بیلقانی، جان یوسف زاد را کآزاد کردۀ همت است وا رهان زین چارمیخ هفت زندان وا رهان، خاقانی، درختی است شش پهلو وچاربیخ تنی چند را بسته بر چارمیخ، نظامی، یا برین تخت شمع من مفروز یا چو تختم به چارمیخ بدوز، نظامی، دشمنش چون درخت بیخ زده بر در او به چارمیخ زده، نظامی، دچار چارمیخ و شکنجه و عذاب و قطع دستها میشود، (بهاءالدین ولد)، خون خوری در چارمیخ تنگنا در میان حبس و انجاس و عنا، مولوی، چارمیخ شه ز رحمت دور نی چارمیخ حاسدی مغفور نی، مولوی، دعوی خود را چو کاذب یافت پیش خلق تو خویش را بر چارمیخ خار زدناچار گل، اشرف (از آنندراج)، ، کنایه از عناصر اربعه هم هست، (برهان) : شش جهت را ز هفت بیخ برآر نه فلک را به چارمیخ برآر، نظامی، ، عمل لواطه را نیزگویند، (برهان)
چهارموجه. چهارموج. چارموج. غرقاب. طوفان. بمعنی گرداب. (غیاث). طوفان دریایی: آید به چارموجۀ دریای حسن تو لرزد به خود چو کشتی بی لنگر آینه. صائب (از آنندراج). و رجوع به چارموج شود
چهارموجه. چهارموج. چارموج. غرقاب. طوفان. بمعنی گرداب. (غیاث). طوفان دریایی: آید به چارموجۀ دریای حسن تو لرزد به خود چو کشتی بی لنگر آینه. صائب (از آنندراج). و رجوع به چارموج شود
چهارموج. چارموجه. طوفان. گرداب که بهندی ’بهنور’ گویند. (آنندراج) : کسی کزشش جهت کرده کناره فتد در چارموج از حسن پنجاب. آرزو (از آنندراج). و رجوع به چارموجه شود
چهارموج. چارموجه. طوفان. گرداب که بهندی ’بهنور’ گویند. (آنندراج) : کسی کزشش جهت کرده کناره فتد در چارموج از حسن پنجاب. آرزو (از آنندراج). و رجوع به چارموجه شود
چهارمغز. جوز را گویند که گردکان است. (برهان). تخم درختی است از قسم میوه به فارسی گردکان و به هندی اکهروت گویند. (آنندراج). جوز مغز فارسی که بهندش اکهروت نامند. (شرفنامۀ منیری). گردکان که چهارمغز دارد. جوز. گردو. گوز. خسف. جوز چارمغز. ضبر و ضبر، درخت چارمغز. لب ّ، چارمغز گردکان است. (منتهی الارب) ، مغز تخمۀ کدو و خربزه و هندوانه و خیار، مغز پسته و فندق و بادام و گردو. - دهن الجوز، روغن چارمغز. و رجوع به گردکان شود
چهارمغز. جوز را گویند که گردکان است. (برهان). تخم درختی است از قسم میوه به فارسی گردکان و به هندی اکهروت گویند. (آنندراج). جوز مغز فارسی که بهندش اکهروت نامند. (شرفنامۀ منیری). گردکان که چهارمغز دارد. جوز. گردو. گوز. خسف. جوز چارمغز. ضَبْر و ضَبِر، درخت چارمغز. لُب ّ، چارمغز گردکان است. (منتهی الارب) ، مغز تخمۀ کدو و خربزه و هندوانه و خیار، مغز پسته و فندق و بادام و گردو. - دهن الجوز، روغن چارمغز. و رجوع به گردکان شود
نام موضعی، مؤلف مرآت البلدان نویسد: در استیلای عرب بر عجم و فرار یزدجردبن شهریار به ری ’باو’ نامی از اهل طبرستان از اولاد ملوک عجم که ملتزم رکاب یزدجرد بود مرخصی حاصل نموده که به طبرستان رفته آتشکدۀ آنجا را زیارت نماید و بعد ازورود قشون عرب به مملکت ری و انقلاباتی که در ایران اتفاق افتاد اهالی طبرستان ’باو’ را پادشاه خود نمودند و او ’چارمان’ را که معرب ’بشارمان’ میشود پایتخت خود قرارداد، بعد از پانزده سال سلطنت ’ولاش’ نام، او را بضرب خشتی که بشانۀ او فروکوفت بکشت و خود سلطنت طبرستان را تصاحب کرد، (مرآت البلدان ج 4 ص 51) مؤلف مرآب البلدان نویسد: و نیزچارمان اسم یکی از دهات طبرستان بوده چنانکه در تاریخ ظهیرالدین مسطور است، (مرآت البلدان ج 4 ص 51)
نام موضعی، مؤلف مرآت البلدان نویسد: در استیلای عرب بر عجم و فرار یزدجردبن شهریار به ری ’باو’ نامی از اهل طبرستان از اولاد ملوک عجم که ملتزم رکاب یزدجرد بود مرخصی حاصل نموده که به طبرستان رفته آتشکدۀ آنجا را زیارت نماید و بعد ازورود قشون عرب به مملکت ری و انقلاباتی که در ایران اتفاق افتاد اهالی طبرستان ’باو’ را پادشاه خود نمودند و او ’چارمان’ را که معرب ’بشارمان’ میشود پایتخت خود قرارداد، بعد از پانزده سال سلطنت ’ولاش’ نام، او را بضرب خشتی که بشانۀ او فروکوفت بکشت و خود سلطنت طبرستان را تصاحب کرد، (مرآت البلدان ج 4 ص 51) مؤلف مرآب البلدان نویسد: و نیزچارمان اسم یکی از دهات طبرستان بوده چنانکه در تاریخ ظهیرالدین مسطور است، (مرآت البلدان ج 4 ص 51)
چهارگاه، نام شعبه ای از موسیقی، (غیاث)، اصطلاحی در موسیقی، مقامی از موسیقی، اسم آهنگی از موسیقی، نام دستگاهی در موسیقی ایرانی، نام یکی از آهنگ های موسیقی ایران، کنایه باشد ازکالبد عنصری که مرکب از اربعه عناصر است، (غیاث) قلب چراگاه، (آنندراج) : به خشتی نقش صد اژدر نمودی مقام چارگاه خر نمودی، فوقی (در تعریف نقاشی فرهاد از آنندراج)
چهارگاه، نام شعبه ای از موسیقی، (غیاث)، اصطلاحی در موسیقی، مقامی از موسیقی، اسم آهنگی از موسیقی، نام دستگاهی در موسیقی ایرانی، نام یکی از آهنگ های موسیقی ایران، کنایه باشد ازکالبد عنصری که مرکب از اربعه عناصر است، (غیاث) قلب چراگاه، (آنندراج) : به خشتی نقش صد اژدر نمودی مقام چارگاه خر نمودی، فوقی (در تعریف نقاشی فرهاد از آنندراج)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد در جنوب خاوری شاه آباد. در 13 هزارگزی هرسم واقع است، 150 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری می شود. محصولش غلات دیم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد در جنوب خاوری شاه آباد. در 13 هزارگزی هرسم واقع است، 150 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری می شود. محصولش غلات دیم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد. در 72هزارگزی شمال باختری مشهد و8 هزارگزی خاوری شوسۀ عمومی مشهد به قوچان واقع است. جلگه و معتدل و 343 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد. در 72هزارگزی شمال باختری مشهد و8 هزارگزی خاوری شوسۀ عمومی مشهد به قوچان واقع است. جلگه و معتدل و 343 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
چهارماه، کنایه از چهارنعل دست و پای اسب، (آنندراج) : پرماه و پرستاره شود هر زمان زمین زآن چار شش ستاره که در چارماه اوست، (از آنندراج)، - چارماه و چار شش ستاره، کنایه از چهار نعل دست و پای اسب که هر نعلی شش میخ دارد، (آنندراج)
چهارماه، کنایه از چهارنعل دست و پای اسب، (آنندراج) : پرماه و پرستاره شود هر زمان زمین زآن چار شش ستاره که در چارماه اوست، (از آنندراج)، - چارماه و چار شش ستاره، کنایه از چهار نعل دست و پای اسب که هر نعلی شش میخ دارد، (آنندراج)